Fars-Türk

Wednesday, December 28, 2005




چهارده‌چریک
از ویکی‌پدیا، دایرةالمعارف آزاد.

چَهارده چریک یا کوتاه شده آن چارده چریک نام بخشی از ایل قشقایی که بیشتر در استان فارس، بخشی از کهگیلویه و بویراحمد و شمال خوزستان پراکنده اند.

[ویرایش]
نامگذاری
درباره این نام گفته اند که در زمانهای گذشته (شاید در دوره قاجار) جنگی میان ایل قشقایی و دولت مرکزی درگرفت که چهارده تن از جنگجویان یکی از طایفه ها یا تیره های ایل قشقایی, نیروهای دولتی را شکست دادند . علت نامیدن این طایفه یا تیره به (چهارده چریک) نیر همین است. در کتاب فارسنامه ناصری نیز اشاراتی به این تیره شده و محل زندگی این تیره در نقشه ای مشخص شده است.




گزارشي ازپژوهش هفت ساله محمد محمدي درباره يك ايل تاريخي

ردپاي «باصري ها» از فارس تا سمنان

ايل باصري از ايلات پنجگانه معروف به «ايلات خمسه» تشكيل شده است.
ايلات خمسه، اتحادي از پنج ايل بزرگ است كه با توجه به مقتضيات و شرايط زمان عهد قاجار تشكيل شد. اين اتحاد براي مقابله با دسته بنديهايي كه آن زمان بود بين پنج ايل «باصري»، «عرب»، «بهارلو»، «اينانلو» و «نفر» به وجود آمد و از ديرباز محل استقرار ايلات خمسه بيشتر در شرق استان فارس است. »
محمد محمدي كه خود از جامعه عشايري است، هدف از پژوهش خود را علاوه بر شناساندن سابقه تاريخي «ايل باصري»، احساس تعلق و هويت نسل جوان عشايري به تبار و اصالت قومي و ملي ياد مي كند.
مسير عشاير كوچ رو باصري در استان فارس از «اقليد» در شمال، تا «لارستان» در جنوب استان است. براي فعاليت پژوهشي و سفرهاي متعدد در كشور، محمدي بر پراكندگي افراد ايل باصري در نقاط مختلف ايران تأكيد دارد.
پيش از اين گفته مي شد باصريها بيشتر در فارس ساكن هستند و در بقيه نقاط كشور چندان اثري از آنها نيست.
اما من ايل باصري را در استانهاي اصفهان، قم، مركزي، تهران و سمنان، خراسان، يزد و كرمان نيز يافتم.
از دلايل مهاجرت گروه زيادي از ايل باصري به نقاط مختلف كشور اختلافهاي ايلي، اعمال سياستهاي خاص حكومتها و مشكلات طبيعي است.
ايل باصري به دو شاخه مهم «ويسي» و «علي ميرزايي» تقسيم شده است و هرچند كه در گذر زمان اين تقسيم بندي دستخوش برخي تحولات و دگرگونيها شده است اما چارچوب و اساس كلي همان است.
اين تحقيق با استناد به مدارك معتبر به بررسي مبارزات عشاير باصري در مقابله با استعمار و عوامل مستبد داخلي پرداخته است و به اسامي شيرزنان زياد اشاره دارد كه با پذيرش انواع خطرها به استقبال حوادث مختلف شتافته اند و همدوش با مردان در برابر دشمن به خلق حماسه پرداخته اند. طبق سندي قبل از سال «۱۳۲۰» شمسي فرماندهي ارتش دستور داد از اشتغال زنان عشايري به فعاليتهايي چون قاليبافي، پشم ريسي، شباني ممانعت شود.
ارتش رضاخاني بر اين باور بود كه به دليل اشتغال زنان عشايري در فعاليتهاي توليدي و رتق و فتق امور خانوار و فراغت و فرصت، مرد ايل به شورش و عصيان در برابر دولت برمي خيزد. در بررسي ساختار اجتماعي و خانوادگي ايل باصري، محمدي كلانتر را در رأس هرم قدرت نظام ايليايي معرفي مي كند كه بسياري از فعاليتها و كارها با نظر او است و ديگران تمكين در برابر او را وظيفه مي پندارند.
شيراز ـ زهرا خان فزا


Saturday, December 17, 2005



A well-respected tribal leader, Mohammad Reza Baharlou was murdered.

The Baharlou tribe is based in the city of Darab, some three hours outside of Shiraz. On hearing of the tribal leader's death, the whole city of Darab went into mourning, family members told the younger Baharlou.

VOA Producer's father murdered in Iran (Serial 5202)

A well-respected tribal leader, whose son produces in Washington the Voice of America's Farsi-language television broadcasts into Iran, was murdered last month by unknown assailants, who broke into his house, tied him up, and staged a burglary.

The family learned of the murder on Oct. 22, several days after it occurred.

80-year old Mohammad Reza Baharlou was in his home in Shiraz with a cleaning woman, who apparently let the burglars in the front door, on the day he was killed. "This happened in broad daylight, at 11 AM," said Ahmad Reza Baharlou, a Voice of America television producer. "Those who murdered him had inside information, and knew how to get into the house. My father never suspected a thing."

The elder Baharlou was a sportsman and was in such good shape "we couldn't keep up with him," his son said. "It's hard to imagine anyone wanting to kill him, he was so well-liked. I just can't see the motivation."

The Baharlou tribe is based in the city of Darab, some three hours outside of Shiraz. On hearing of the tribal leader's death, the whole city of Darab went into mourning, family members told the younger Baharlou.

Opposition leader Manoucher Ganji, who heads the Flag of Freedom Organization which ran opposition broadcasts into Iran for more than 10 years, called the murder an act of intimidation by the regime. "This was a political assassination," Ganji said. "It was a clear effort to intimidate Mr. Baharlou, who has interviewed the son of General Rezai on his television program." Ahmad Rezai, the former Pasdaran commander's 22-year old son, defected to the United States earlier this year, but recently has disappeared (see separate story below).

Baharlou said he was less convinced that his father's murder was a political act. "I cannot believe this. I've been doing the show for two years. They knew they could not pressure my father in this way. Our family is too influential. In our part of the world, they wouldn't dare to do this. I hope there is no connection."

Asked if he felt intimidated by the murder, Baharlou said no. "I will do my show tomorrow," he said. "I knew he wanted me to do it, and I will do it."


Wednesday, December 14, 2005




اینانلو: ایل ترک که در نواحی آذربایجان و فارس زندگی می کنند
از ویکی‌پدیا، دایرةالمعارف آزاد.
Jump to: navigation, search

صاحب فارسنامه ناصری درمورد پیشینه‌ی تاریخی آنان می‌نویسد که اصل این اینانلو از «ترکستان است که در زمان سلاطین مغول بفارس آمده توقف نموده‌اند و در بیشتر اوقات چندین هزار نفر لشگر سواره و پیاده ازاین ایل در رکاب سلاطین خدمت نموده‌اند قشلاق این ایل یعنی جای زمستانه آنها بلوک حفر و داراب و فساست و ییلاق آنها بلوک رامجرد و مرودشت …. و این ایل به‌چندین تیره قسمت شده‌اند مانند:

ابوالوردی، اسلام‌لو، افشار اوشاغی، امیرحاجی، ایران‌شاهی، بلاغی، بیات، چهارده‌چریک، چیان، رادبگلو، دهو، دیندارلو، رئیس‌بگلو، زرندقلی، سُرکلو، سکّز، قورت، قره‌قره، چغی‌لو، کرائی، گوک‌پر

غلامحسین‌خان شاهسون سرتیپ توپخانه مبارکه ولدالصدق حسین‌خان شهاب‌الملک می‌گفت که در زمان شاه عباس که بعضی از ایلات شاهیسون شدند اجداد من با طایفه خود ازاین کوگ‌پر برخاسته شاهسون شدند یعنی شاه‌دوست؛ محمود بگلو، یا عزلو».

آگاهیهای بیشتر دراین زمینه حاکی از آنست که پنجهزار خانوار از ایل اینانلو « از سنه 1295 زندگانی چادرنشینی را ترک گفته و به زراعت (پرداخته‌اند) و محل اقامت آنها بیشتر در مشرق و جنوبشرقی ایالت فارس است ….».

[ویرایش]
منابع
کریم‌زاده، محمد. "شاهسون‌های فارس، پیشینه تاریخی شناخت شاهسون‌ها". دوره 12، ش 136 و 137 (بهمن و اسفند52): 75-78.


Monday, November 07, 2005



نقشه تركهاى آذرى جنوب ايران


mapa de los turcos de Azeri de Irán meridional, carte des Turcs d'Azeri de l'Iran méridional, Map of Azeri Turks of Southern Iran, programma dei Turchi di Azeri dell'Iran del sud, mapa de turks de Azeri de Irã do sul, Diagramm der Türken Azeri vom Südiran, Güney İran Azeri Türkleri Haritası, Cenubi İran Azeri Türkleri Xeritesi,
جنوبى ايران آذرى توركلرى خريطه سى٫ خريطه الاتراك الآذريه فى الجنوب الايران٫ نقشه تركهاى آذرى جنوب ايران

مراكز شهرى ترك نشين همچنين طوائف ترك كوچنده در اين نقشه نشان داده نشده اند
.بو خريطه ده تورك لرله مسكون شهرلر و كؤچرى تورك طايفالارى گؤرسه ديلمه ييبدير

بخشى از تركهاى جنوب ايرانبخشى از تركهاى جنوب ايران


Sunday, August 14, 2005




دولت تركي اتابكان‌ فارس‌

يكي‌ از اين‌ دولت‌ها، اتابكان‌ سُلْغُري‌ فارس‌ بودند. سعد بن‌ زنگي‌ كه‌ ميانة‌ سال‌هاي ‌599 تا 623 فرمانروايي‌ فارس‌ را داشت‌، با سلطان‌ محمد خوارزمشاه‌ كنار آمد و دولت‌ خويش‌ را حفظ‌ كرد. وي‌ پس‌ از يك‌ دورة‌ طولاني‌ جنگ‌ و گريز براي ‌توسعة‌ حوزة‌ قلمرو خود، در سال‌هاي‌ پاياني‌ حكومتش‌ در آباداني‌ فارس‌ تلاش‌ فراواني‌ كرد و آثار با ارزشي‌ از خود برجاي‌ گذاشت‌. پس‌ از آن‌، فرزندش‌ ابوبكر كه‌ طي‌ سال‌هاي‌ 623 تا 658 قدرت‌ را در دست‌ داشت‌، با اميران‌ مغول‌ كه‌ از سوي ‌اوگتاي‌ قاآن‌ به‌ ايران‌ حمله‌ور شدند، كنار آمد. پس‌ از آن‌، با هولاگو نيز از سر تسليم‌ وارد شد و فارس‌ را از غارت‌ مغول‌ نگاه‌ داشت‌. دوران‌ اتابكي‌ ابوبكر، بهترين‌ دورة‌ حكومت‌ اين‌ سلسله‌ در فارس‌ است‌. سعدي‌، قصايد فراواني‌ در بارة‌ وي‌ سروده‌ و از او ستايش‌ زيادي‌ كرده‌ است‌. وي‌ در سال‌ 628 موفق‌ شد قلمرو حكومت‌ خود را تا سواحل‌ خليج‌ فارس‌، از حدود بصره‌ تا سواحل‌ هند، گسترش‌ دهد.

فرزند وي‌ سعد، تنها دوازده‌ روز اتابكي‌ كرد. سپس‌ فرزند خردسال‌ او محمد را به‌ اتابكي‌ نشاندند كه‌ او نيز به‌ سال‌ 660 درگذشت‌. اين‌ بار محمد بن‌ سلغر هشت‌ ماه‌ حكومت‌ فارس‌ را بر عهده‌ گرفت‌. سپس‌ سلجوقشاه‌ بن‌ سلغر امير فارس‌ شد كه‌ تا سال‌ 662 امارت‌ اين‌ منطقه‌ داشت‌. جانشين‌ وي‌ زني‌ با نام‌ اَبَش‌ خاتون‌ بود كه‌ در عين‌اتابكي‌ به‌ همسري‌ منگو تيمور فرزند هولاگو درآمد و بدين‌ ترتيب‌، فارس‌ به‌ طور مستقيم‌ زير سلطة‌ مغولان‌ درآمد.




دولت تركي اينْجُويان‌ در فارس‌

يكي‌ از دولت‌هاي‌ مستعجل‌، اما مشهور اين‌ دورة‌ فارس‌، دولت‌ اينجويان‌ بود. حاكم‌ فارس‌ در دورة‌ ابوسعيد، زني‌ با نام‌ كردوجين‌ بود كه‌ همسر سَيُورغَتْمِش‌ ـ از اميران‌ دولت تركي قراختائي‌ كرمان‌ ـ بود و بعدها به‌ ازدواج‌ اميرچوپان‌ درآمد. پسر وي ‌قطب‌الدين‌ شاه‌ نيز حكومت‌ كرمان‌ را داشت‌ كه‌ دخترش‌ قُتْلُغ‌ تركان‌ به‌ عقد مبارزالدين‌ محمد، بنيان‌گذار سلسلة‌ تركي مظفري‌ درآمد.

در دورة‌ حكومت‌ كردوجين‌، فردي‌ با نام‌ شرف‌الدين‌ محمود، به‌ عنوان‌ مسؤول‌ املاك‌ خاصة‌ ايلخاني‌ كه‌ در اصطلاح‌ املاك‌ اينجو ناميده‌ مي‌شد، به‌ فارس‌ آمد. وي‌ به ‌زودي‌ بر فارس‌ و اصفهان‌ تسلط‌ يافت‌ و پس‌ از درگذشت‌ كردوجين‌، تلاش‌ كرد تا به‌ طور مستقل‌ بر اين‌ ديار حكومت‌ كند. ابوسعيد در سال‌ 734 فرمان‌ عزل‌ او را صادر كرد، اما وي‌ سر به‌ شورش‌ برداشت‌ تا آن‌ كه‌ دستگير و در اصفهان‌ زنداني‌ شد. پس‌ از مدتي‌ با وساطت‌ وزيرِ ابوسعيد، غياث‌الدين‌ ـ فرزند رشيدالدين‌ فضل‌الله‌ ـآزاد گرديد. باز هم‌ با وساطت‌ وزير، فرزند شرف‌الدين‌ محمود، يعني‌ جلال‌الدين ‌مسعود از طرف‌ ابوسعيد به‌ عنوان‌ دستيار امير شيخ‌ حسن‌ چوپاني‌ به‌ روم‌ رفت‌ تا در خدمت‌ او باشد.

پس‌ از مرگ‌ ابوسعيد، شرف‌الدين‌ محمود طي‌ درگيري‌هايي‌ كه‌ بر سر جانشيني‌ ابوسعيد رخ‌ داد، كشته‌ شد. پس‌ از آن‌ بود كه‌ امير پيرحسين‌ به‌ همراه‌ جلال‌الدين‌ مسعود به‌ فارس‌ آمدند. سلطان‌ شاه‌ فرزند ديگر شرف‌الدين‌ محمود وزارت ‌پيرحسين‌ را داشت‌ كه‌ به‌ دست‌ وي‌ كشته‌ شد. در اين‌ وقت‌ جلال‌الدين‌ مسعود نزد شيخ‌ حسن‌ جلايري‌ به‌ بغداد رفت‌ و او را براي‌ تصرف‌ فارس‌ تحريك‌ كرد. پيرحسين‌ حكومت‌ اصفهان‌ را به‌ فرزند ديگر شرف‌الدين‌ محمود، يعني‌ شاه‌ شيخ‌ابواسحاق داد. اين‌ امير كه‌ در ميان‌ اينجويان‌، دولتي‌ نسبتا طولاني‌ دارد، توانست‌ شيراز را ازدست‌ امير پيرحسين‌ گرفته‌ و براي‌ مدتي‌ دولت‌ اينجويان‌ را سرپا نگاه‌ دارد.

مهم‌ترين‌ رقيب‌ او مبارزالدين‌ محمد مظفري‌ بود كه‌ در يزد استقرار داشت‌ و با وصلتي‌ كه‌ با قراختائيان‌ كرمان‌ كرده‌ بود، به‌ موقعيتي‌ دست‌ يافته‌، پس‌ از دعوتي‌ كه‌ از پيرحسين‌ براي‌ آمدن‌ به‌ فارس‌ داشت‌، در صدد تصرف‌ اين‌ ديار برآمد. وي‌ در سال ‌754 توانست‌ شيراز را تصرف‌ كند. شيخ‌ ابواسحاق كه‌ گريخته‌ بود، در سال‌ 758 به‌ دست‌ وي‌ اسير و كشته‌ شد و به‌ اين‌ ترتيب‌ دولت‌ اينجويان‌ پايان‌ يافت‌.

شهرت‌ شاه‌ شيخ‌ ابواسحاق در تاريخ‌ ايران‌ (فارسستان)، به‌ دليل‌ تعلق‌ خاطري‌ است‌ كه‌ حافظ‌ شاعر برجستة‌ ايراني‌ به‌ وي‌ داشته‌ و اشعار زيادي‌ در ستايش‌ او گفته‌ است‌. شعر معروف‌ وي‌ در بارة‌ دولت‌ كوتاه‌، اما پرثمر شاه‌ شيخ‌ ابواسحاق چنين‌ است‌:

راستي‌ خاتم‌ فيروزة‌ بواسحاقي‌خوش‌ درخشيد ولي‌ دولت‌ مستعجل‌ بود

همين‌ طور عبيد زاكاني‌ اشعار فراواني‌ در ستايش‌ او سروده‌ كه‌ در كلياتش‌ آمده‌است‌.

مادر شيخ‌ ابواسحاق اينجو، تاشي‌ خاتون‌، زني‌ معتقد و مؤمنه‌ بوده‌ و هموست ‌كه‌ قرية‌ مِيْمَنْد را وقف‌ مزار سيد احمد فرزند موسي‌ بن‌ جعفر عليه‌السلام‌ معروف‌ به‌ شاه‌چراغ‌ كرده‌ و خود نيز در جوار آن‌ به‌ خاك‌ سپرده‌ شده‌ است‌.



KHAMSA

A tribal confederacy in Fars province. As Vladimir Minorsky pointed out, the leadership of a tribal confederacy is "either taken by the dominant family of one of the clans, or may be supplied by some enterprising group coming from outside" (Minorsky, p. 391). The Khamsa tribal confederacy is a typical case of the latter.

In the 19th century, the Qashqai (Qashqai) tribal confederacy was so powerful that, at times, it was able to defy the authority of the central government. The Qashqai also represented a constant threat to law and order by their widespread raids in southern Fars. Moreover, one of their chief sources of revenue was the imposition of tolls on passing caravans, especially along the Shiraz-Bushehr road, which was a vital artery of trade with the outside world. These raids and tolls (which included the rahdari, a kind of protection racket, and the olufa, the traditional levy for fodder) were a perpetual irritant to British and Persian merchants. Thus, the Persian government was under unrelenting pressure from the British consuls in Shiraz, as well as by Shirazi merchants, to provide a solution to the problem.

In 1861/62, the governor-general of Fars, SoltÂan-Morad Mirza, tried to curb the power of the Qashqai by founding a rival tribal confederacy in Fars. Five large tribes which had been loosely associated with the Qashqai tribal confederacy and which raided less important routes, were grouped together in a confederacy called Ilat-e Khamsa, or Five Tribes (khamsa meaning "five" in Arabic). They were then made wards of the Qawami, the richest merchant family in Shiraz, whose heads were the hereditary kalantars (mayors) of Shiraz and bore the title of Qawam-al-Molk. Therefore, the creation of the new confederacy also substantially increased the strength of the Shirazi merchants. The first hakem (chief) of the Khamsa tribal confederacy was Mirza Ali-Mohammad Khan, a grandson of the famous statesman Hajji Ebrahim Khan Etemad-al-Dowla (q.v.). He was also made governor of Darab (Fasai, I, p 320; II, pp. 47, 51, 201).

The five Khamsa tribes were the Baharlu, Aynallu, Baseri, Nafar, and Arab tribes. The ethnic origins and the census figures for 1932 for each tribe (Kayhan, II, p. 86-87) are as follows: The Baharlu (q.v.; Turkic; some 8,000 families); the Aynallu, or Inanlu (Turkic; some 5,000 families); The Baseri (q.v.; mixed Persian, Turkic, and Arabic; some 3,000 families); The Nafar (Turkic; some 3,500 families); The Arab tribe (SEE ARAB IV. ARAB TRIBES OF IRAN, and as the name suggests, of Arabic origin; some 13,000 families).

Unlike the Qashqai ilkHanis, who generally lived with their tribes and wielded absolute power, the Qawami were sophisticated urbanites from Shiraz, who usually contented themselves with making an annual tour of their realm for the purposes of inspection and punishment (for a description of such a tour, see Norden, pp. 155-57). Otherwise, they ruled indirectly, the allegiance of the tribal chieftains being encouraged by gifts of arms and protection against the encroachments of the provincial governors and other officials of the central government. Thus, as Fredrik Barth noted, "the confederacy seems to have been without any specific administrative apparatus" (p. 88). This system made it nearly impossible for the Qawami to impose any kind of discipline upon their tribal warriors, who continued their widespread depredations. Nonetheless, the acquisition of a tribal army by the Qawami did much to change the balance of powers in Fars province.

From the point of view of the central government, creating the Khamsa tribal confederacy paid off handsomely, for, during the following century, the two rival confederacies were to be locked in a continuous and mutually debilitating struggle for supremacy in Fars, which had the salutary effect of preventing the Qashqai from unifying all the tribes in the province and establishing a stranglehold on Shiraz. But it did little to alleviate brigandage and extortion on the vital Shiraz-Bushehr road.

Because the Qawami's business interests coincided with those of Great Britain, the Khamsa tribal confederacy generally supported British aims in southern Persia. When the Persian Revolution of 1906-1911 started, the official anjoman, or revolutionary committee (SEE ANJOMAN I.) in Shiraz, which was dominated by religious elements, turned against the Qawami because the latter were too closely identified with the old regime and were regarded as stooges of the British. Taking advantage of this situation, Sowlat-al-Dowla, the Qashqai ilkHani, threw in his lot with the revolutionary forces. He thus gained a valuable political foothold in the provincial capital, the traditional Qawami stronghold, and, several times, his tribesmen marched into the city, where the populace gave them an ovation. In March 1908, the whole province was thrown into turmoil by the assassination of Mohammad-Rezµa Khan Qawam-al-Molk, the Qawami leader, and by an attempt on the life of his eldest son, Habib-Allah Khan (Oberling, 1974, pp. 77-81).

During the period of the Second Majles (Parliament, November 1909 to December 1911), the turbulence in Fars became even more intense, and the Qawami, with their poorly trained town militia and ragtag nomadic army, barely held their own against repeated Qashqai onslaughts. In August 1910, the Qawami leader, Habib-Allah Khan Qawam-al-Molk, was appointed acting governor-general of Fars. But he was not able to prevent Sowlat-al-Dowla from inciting a major riot in Shiraz in October of that year. The central government then decided to appoint Hosayn-Ali Khan Nezam-al-SaltÂana as governor-general of Fars because, as a man "with large interests in South-West Persia... it was hoped [that he] would be able to keep the balance between the contending factions" (Wilson, p. 27). However, it soon became obvious that he strongly favored Sowlat-al-Dowla, and, as soon as he reached Shiraz in January 1911, he became embroiled in a fierce controversy with the Qawami.

In April 1911, Nezam-al-SaltÂana arrested Habib-Allah Khan, his brother, Nasr-al-Dowla, and several other relatives. In May, after having been dissuaded by the central government from executing the Qawami leaders, Nezam-al-SaltÂana sent them into exile. But their caravan was attacked by Qashqai forces near Khana Zenian, on the road to Bushehr. In the ensuing struggle, Nasr-al-Dowla was slain. Eluding his would-be assassins, Habib-Allah Khan returned to Shiraz. There, he sought refuge in the British consulate and pleaded with the British to help him regain the upper hand in the province, and the British who, by then, were convinced that the defeat of the Qawami would usher in a period of unparalleled chaos in southern Persia, reluctantly obliged (in spite of the fact that, according to the Anglo-Russian Convention of 1907 (q.v.), Shiraz was in the neutral zone). In July 1911, they gave Habib-Allah Khan a substantial sum of money with which to raise and arm a new force. They also threatened the Qashqai with direct military intervention if they did not withdraw from Shiraz. Finally, they were instrumental in setting up the Swedish-officered Gendarmerie (q.v.) to police the Shiraz-Bushehr road and other important arteries of trade (Oberling, 1970, pp. 50-79).
The rivalry between the Qawami and the Qashqai was further exacerbated by their choosing opposite sides in World War I. The British needed security in Fars to protect their oilfields in Khuzistan (Khuzestan) and the approaches to Mesopotamia, where an invading British force was marching up the Tigris. Therefore, they did everything in their power to back the Qawami. In fall 1915, they even succeeded in convincing the Persian government once more to appoint Habib-Allah Khan as acting governor-general of Fars. On the other hand, the Germans wanted to sow disorder in the province so as to threaten the British oilfields and pave the way for a possible Turkish invasion of Persia. Accordingly, they sent one of their ablest agents provocateurs, Wilhelm Wassmuss, to Shiraz to entice pro-German officers of the Gendarmerie and other dissident elements to revolt against the British. In November 1915, the Germans staged a coup in Shiraz, in the course of which the British consul and eleven other British subjects were taken into captivity.

However, Wassmuss's triumph was ephemeral, for his support came mostly from the coastal tribes of Dashtestan and Tangestan, which were too far from Shiraz to be of much assistance. Moreover, the insurgents had carelessly allowed Habib-Allah Khan to escape to Bushehr, where he had found a safe haven at the British consulate. In February 1916, the Qawami leader set out for Shiraz with a large, British-supplied private army. Although he was killed in a hunting accident on the way, Ebrahim Khan, his son and successor as Qawam-al-Molk and hakem of the Khamsa tribal confederacy, recaptured Shiraz. Ebrahim Khan was then appointed acting governor-general of the province, and a new, British-officered Persian force, the South Persia Rifles, was organized to prevent another German coup.
After that, Wassmuss directed most of his energies to forming an alliance with the Qashqai and other tribes in central Fars. Sowlat-al-Dowla was particularly susceptible to his appeal, for he still bore a grudge against the British for their support of the Qawami in 1911 and viewed the formation of the South Persia Rifles as a British scheme to solidify the power of the Qawami. But, by the time that he finally decided to take action in spring 1918, the war was nearly over and British forces in southern Persia were at the peak of their strength. As a consequence, his tribal army was utterly defeated (Sykes, II, pp. 499-517).
By the end of the war, the Qawami had become the dominant political force in Fars province. But, owing to their symbiotic relationship with the British, they were widely perceived as having betrayed the Persian nation, a sentiment which expressed in Abu'l-Fazµl Qasemi's highly polemical work TarikH-e siyah ya hokumat-e kHanvadaha dar Iran (I, pp. 28-33).

At first, Ebrahim Khan got along well with Rezµa Shah Pahlavi (r. 1925-1941). When Norden visited Fars in 1927, he was told that the Qawami leader "was the only overlord in Persia permitted to keep his rifles when the great order for disarmament was issued," and that he was "a close friend of Rezµa's" (pp. 153-54). But, shortly thereafter, he incurred the wrath of the sovereign, for the Khamsa tribes, in particular the Baharlu and Arab tribes, played a major role in the tribal rebellion of 1929-30 (see Oberling, 1974, pp. 160, 163, 166-67; Bayat, pp. 52-56, 71, 85-89). As a result, Ebrahim Khan was forced to reside permanently in Tehran, where he was a member of the Majles, and, in 1932, his ancestral domains in Shiraz were confiscated by the central government. The Khamsa tribes were violently repressed and their insurgent leaders put in chains. Additional hardship was inflicted upon the tribesmen when their migration routes were cut. When Oliver Garrod visited Fars in 1945, he observed that the Baharlu had "sadly degenerated from the effects of malaria and the diseases bred in the cumulative filth of their settlements," and that many clans of the Arab tribe were "in a miserable plight, having been reduced to a state of beggary and petty robbery" (p. 44).

Unlike the Qashqai, who, under the enlightened leadership of Sowlat-al-Dowla's four sons, were thoroughly revitalized after World War II, the Khamsa tribes never regained their former level of prosperity. When I interviewed Ebrahim Khan in 1957, he told me that his tribes had shrunk to a mere 10,000 to 12,000 families.

Selected Bibliography:
Iraj Afshar-Sistani, Ilha, ±adorneshinan wa tÂawayef-e ashayeri-e Iran, Tehran, 1987, pp. 669-74.
Mehdi Bamdad, Rejal-e Iran, I, pp. 28ff.
Fredrik Barth, Nomads of South Persia: The Basseri of the Khamseh Confederacy, Oslo, 1961. Kava Bayat, ˆuresh-e ashayeri-e Fars 1307-1309 h.sh., Tehran, 1987.
Lois Beck, The Qashqai of Iran, New Haven, 1986.
Gustave Demorgny, "les re‚formes administratives en Perse: les tribus du Fars," RMM 22, March 1913, pp. 85-150.
Hasan Fasai, Fars-nama-ye naseri, 2 vols. in 1,Tehran, 1895-96; repr. Tehran, n.d.
Oliver Garrod, "The Nomadic Tribes of Persia To-Day," Journal of the Royal Central Asian Society 33, 1946, pp. 32-46.
Masud Kayhan, Jografia-e mofassal-e Iran, 2 vols., Tehran, 1932-33.
Komisiun-e melli-e Yunesko (UNESCO) dar Iran, Iranshahr, Tehran, 1963-65, Vol. I, pp. 150-55.
Vladimir Minorsky, "The Clan of the Qara-Qoyunlu Rulers," in Osman Turan, ed., Fuad Köprülü Armag¡ani, Istanbul, 1953, pp. 391-95.
Hermann Norden, Under Persian Skies, London, 1928.
Pierre Oberling, "British Tribal Policy in Southern Persia 1906-1911," Journal of Asian History IV, no. 1, 1970, pp. 50-79.
Idem, The Qashqai Nomads of Fars, The Hague, 1974.
Abu al-Fazl Qasemi, TarikH-e siyah ya hokumat-e kHanvadaha dar Iran, Tehran, n.d.
Christopher Sykes, Wassmuss, "the German Lawrence," London, 1936.
Sir Percy Sykes, A History of Persia, 3rd ed., 2 vols., London, 1951.
Sir Arnold Talbot Wilson, Report on Fars, Simla, 1916.

(PIERRE OBERLING)
March 19, 2004



KARAI (QARAI, QARA TATAR): A Turkic-speaking tribe of Azerbaijan, Khurasan, Kerman and Fars.


A Turkic-speaking tribe of Azerbaijan, Khurasan, Kerman and Fars. As Vladimir Minorsky wrote, "The name of the Karai may in fact be connected with that of the famous Mongol tribe, the Kereit, who, because of their Christian Nestorian faith, were imagined to be the good people of Prester John" (personal communication). But the name could also be connected with that of other ethnic groups in Central Asia (see Ne‚meth, pp. 264-68).

Sir John Malcolm claimed that the Karai of Persia "had come from Tartary with Timur," who "had settled part of them in Turkey and part in Khorassan." After the death of Timur (807/1405), "they had dispersed," and Nader Shah (r. 1736-1747), "having desired to reassemble them," brought them together in Khurasan (p. 147). Although we do not know whether or not Timur brought the Karai to the Middle East, the rest of Malcolm's assertion seems to be substantially true.

There seems to have been Karai on both sides of the Aras river in Azerbaijan, at least for a century before 1148/1735. Adam Olearius, who traveled in Azerbaijan in 1638, mentions a tribe by the name of Karai on his list of the tribes of Mogan (p. 28). In his Tarikh-e jahan-gosha, Mohammad-Mahdi mentions two khans of Ganja, Fath-Karai and Eslam-Karai, who are said to have facilitated the surrender of that city to Nader Shah in 1148/1735 (pp. 216-221). There are also two villages by the name of Karai in western Persian Azerbaijan, one in the shahrestan (county) of Orumiya and the other in the shahrestan of Mahabad (Razmara, p. 350). But, after 1148/1735, nothing further is heard about the Karai of Azerbaijan. Therefore, one is tempted to believe that they were moved to Khurasan, like so many other tribes of Azerbaijan and Kurdistan, during that period.

The Karai of Khurasan began to play an important role in the province when, in 1162/1749, their leader, Amir Khan, was put in charge of Mashhad by the Afghan ruler Ahámad Khan Dorrani (q.v.; Yate, p. 53). But they reached the zenith of their power and influence under the leadership of Esháaq Khan Karai at the beginning of the 19th century. Son of a mere servant of Najaf-¿Ali Khan, the paramount chief of the Karai tribe, he started his climb to power by illicitly building a fort in the small town of Torbat-e Haydari. Then, after Najaf-¿Ali Khan's murder, Esháaq Khan married his daughter and assumed the leadership of the tribe. By the end of the 18th century, Torbat-e Haydari was the thriving capital of a large Karai principality stretching from the gates of Mashhad to Khaf, which Esháaq Khan ruled as a kind of enlightened monarch (Malcolm, pp. 146-50; Yate, pp. 52-56; Curzon, p. 203; Sykes, pp. 291, 314-15). In 1209/1795, Esháaq Khan submitted to Aga Moháammad Khan Qajar (q.v.; Pakravan, pp. 197-98). But, under the more relaxed rule of Fath-Ali Shah (q.v.; 1211-1249/1797-1834), he achieved almost total independence from the central government. In 1227/1813, he took advantage of a rising tide of resentment against Qajar rule in Khurasan to seize Mashhad, along with the Hazaras and other discontented tribes, and to imprison the governor-general of the province, the Qajar prince Moháammad-Wali Mirza, in his own palace. However, soon thereafter, Eshaq Khan's tribal coalition began to unravel. He went to Tehran to plead his case, but to no avail, and, in 1230/1816, both he and a son, Hasan-Ali Khan, were strangled in Mashhad (Sepehr, p. 164; Fraser, pp. 25-29; Bellew, pp. 350-51).

Eshaq Khan was succeeded as paramount chief of the Karai tribe by another son, Moháammad Khan. In 1244/1829, he too took possession of Mashhad, and, although he was finally defeated by another son of Fath-Ali Shah, Ahmad-Ali Mirza, he nonetheless "retained a sort of semi-independent existence, and never thoroughly acknowledged the authority of the Kajars" (Yate, p. 53; Sepehr, p. 247). But during the second half of the 19th century, the Karai chiefs lost much of their power and wealth, and Torbat-e Haydari its luster. When J.-P. Ferrier visited the area in 1260/1845, the town and it surroundings were still prosperous (p. 265). But, by the time George N. Curzon came in 1306/1889, the whole region had been "terribly decimated both by Turkmen ravages and by the great famine" (p. 203), and Yate, who passed by in 1310/1893, wrote that Torbat-e Haydari "presents a very tumble-down appearance," the walls "now broken in all directions" (p. 54). For population estimates of the Karai of Khurasan, see M. L. Shiel (p. 400), H. Field (p. 253), and S. I. Bruk (p. 32). However, owing to the fact that, already in the 19th century, the tribe had become largely sedentary, such figures are highly conjectural.

There are also Karai in Kerman province. In 1957, they comprised some 420 households. Their summer quarter stretched from the Khana Sorkòi mountain pass, on the Kerman-Saidabad (Sirjan) road, down to the neighborhood of Balvard. Their winter quarters were in the ¿Ayn-al-Bagal region, across the salt lake from Saidabad. Their tiras (clans) were: Tela Begi, Kurki, Abbasi, Beglari, Haydari and Yar-Ahmadi. The village of Tangu was their headquarters (Oberling, pp. 100-105).

Finally, there are several groups of Karai in Fars. There are clans by that name in the Amala tribe of the Qashqai tribal confederacy, in the Eynally (Inanlu) and Arab Jabbara tribes of the Khamsa tribal confederacy, and in the Bakesh tribe of the Mamasani tribal confederacy. Some Karai have also settled down in the dehestan of Sar Ùahan, near Bavanat, and in the dehestan of Abada Tashk, near Neyriz. According to the Iranian Army Files (1956), the Karai of Kerman and Fars were moved there from Khurasan during Safavid times (Oberling, pp. 101-102).

Bibliography:

H. W. Bellew, From the Indus to the Tigris, London, 1874.
S. I. Bruk, Naselenie Perednei AzI, Moscow, 1960.
G. N. Curzon, Persia and the Persian Question, London, 1892,
I. J.-P. Ferrier, Voyage en Perse, dans l'Afghanistan, le Beloutchistan et le Turkestan, Paris, 1860.
H. Field, Contributions to the Anthropology of Iran, Chicago, 1939.
J. B. Fraser, Narrative of a Journey into Khorasan in the Years 1821 and 1822, London, 1825.
J. Malcolm, The History of Persia, London, 1829,
I. Mohammad-Mahdi, Tarikh-e Jahan-gosha, tr. W. Jones as Histoire de Nader Chah, London, 1770.
G. Nemeth, A Hongfoglalo‚ Magyarsag Kialakula‚sa, Budapest, 1930.
P. Oberling, The Turkic Peoples of Southern Iran, Cleveland, 1960.
Adam Olearius, Voyage en Moscovie, Tartarie et Perse, Paris, 1659.
E. Pakravan, Agha Mohammad Ghadjar, Tehran, 1953.
H. A. Razmara, Farhang-e joghrafia Iran IV, Tehran, 1951.
Mirza Mohammad Sepehr, Nasekh al-tawarikh, Tehran, 1958-59,
I. M. L. Sheil, Glimpses of Life and Manners in Persia, London, 1856.
P. M. Sykes, A History of Persia, London, 1951,
I. C. E. Yate, Khurasan and Sistan, London, 1900.

(P. Oberling)


Monday, August 08, 2005




ايلات ترك در شهرستان سپيدان

شهرستان سپيدان
موقعيت اجتماعي شهرستان كازرون اين شهرستان از شمال و شمال شرقي به ممسني و از شمال شرقي و مشرق به شيراز و از جنوب و جنوب غربي به شهرستان برازجان (استان بوشهر) و از جنوب شرقي به شهرستان فيروزآباد محدود مي باشد.

دين مردم اين شهرستان بطور كلي اسلام بوده و از قديم الايام مذهب شيعه را برگزيده اند از لحاظ گويشي زبان رايج فارسي با گويش محلي كازروني بوده و بدليل سكونت اقوام مختلف در مناطق روستائي و عشايري به زبانهاي تركي و لري و عربي هم سخن مي گويند

عشاير كوچ رو
شهرستان سپيدان يكي از شهرستانهاي استان فارس مي باشد كه در شمال غربي اين استان قرار دارد. شهرستان سپيدان بويژه بخش مركزي بواسطه داشتن مراتع خوب و غني همه ساله پذيراي گروهي از عشاير كوچ كننده مي باشدكه از اواسط ارديبهشت ماه هر سال وارد مناطق اين شهرستان شده و با توجه به وضعيت مراتع و اوضاع جوي حدوداً تا اواسط شهريور يا مهرماه در محل مستقر و پس از آن به مناطق قشلاقي خود در شهرستانهاي : ممسني ، كازرون ، فيروزآباد باز مي گردند.

اين عشاير طوايفي از دو ايل مهم جنوب كشور ايلات قشقائي و ممسني مي باشند.

ايل قشقايي به زبان تركي تكلم مي نمايند از طوايف : دره شوري، كشكولي(بزرگ و كوچك) شش بلوكي ، فارسيمدان ، عمله تشكيل شده است.

ايل ممسني : از نژاد لر مي باشند و از طوايف : بكش (اين طائفه ترك تبار استּ وبلاگ فارس-تورك)، جاويد ، دشمن زياري و رستم تشكيل گرديده است.

هر دو ايل پيرو دين مبين اسلام و داراي مذهب جعفري هستند، شغل اصلي آنها دامداري و از علوفه مراتع جهت تعليف دامهاي خود استفاده مي نمايند.




ايلات ترك در شهرستان داراب: ايناللو و بهارلو

در فارس عشاير غيور حضوری جدی دارند و تعداد آنها در مقايسه با ديگر استانها بيشترين می باشد. اقوام ترک زبان، لر و عرب جزء همين عشاير هستند. لرها بيشتر در استانهای شمالی فارس خصوصا نورآباد، سپيدان و اقليد محدود می شود. و ترکها بيشتر در فيروزآباد و داراب ساکن هستند.

ايلات و عشاير داراب

ايلات:
در گذشته ی نه چندان دور در گوشه و کنار شهرستان داراب چادرهايی برپا می شد که به کوچ نشينان تعلق داشت. آنها در مناطقی اطراف روستاها و يا در کنار شهر چادرمی زدند و کارشان فروش داس و ابزار کشاورزی و همچنين محصولات دامی بود. امروزه به دليل سياست خوب دولت در يکجانشينی عشاير- که رضا خان پهلوی آن را آغاز کرد - کمتر آنها را می بينيم و اکنون آنها در شهرها و روستاها ساکن شده اند و زندگی بهتری نسبت به گذشته دارند و زندگی در شرايطی جديد را تجربه می کنند. مردم به آنها کولو يا همان کولی می گفتند. آنها انسانهای زحمت کشی بودند اما خيلی کمتر از کارشان پول درمی آوردند و امکان تحصيل برايشان فراهم نبود اما امروزه با سکونت در شهر و روستاها از اين نعمت هم استفاده ميکنند.

از روزگاران کهن دو ايل بزرگ در شهرستان داراب وجود داشته است که هر دو از نژاد ترک می باشد. اين دو ايل عبارتند از:
۱- ايل اينالو
۲- ايل بهارلو

هم اکنون بيشتر اين کوچنشينان در داراب و روستاهای اطراف آن ساکن شده اند و زبان گفتاری آنها شباهت زيادی با ترکی ندارد و مانند بقيه ی ترکهای استان فارس تقريبا به زبان فارسی سخن می گويند.




دولتزن ترك: تاشي خاتون اينجويي

معرفي بناهاي تاريخي مربوط به زنان

تاشي خاتون (طاشي خاتون)، باني آستانه شاهچراغ (ع) همسر امير جلالالدين مسعود شاه اينجو. وي از زنان خيّر و نيكوكار شيراز در قرن هشتم هجري بود. او با علماء و شعراي فارس در ارتباط بود و از ايشان نيز حمايت ميكرد. بناي مقبره امامزاده احمد بن موسي بن جعفر (ع) مشهور به شاهچراغ، كه به مرور ايام در حال تخريب بود، بنا به دستور و حمايت او، مرمت شده، قبه اي هم بر آن ساخت كه همچنان باقي است.

وي همچنين مدرسه اي در جنب بقعه ايجاد نمود و در آن از عده اي از علماء و عرفا دعوت نمود كه به تدريس و بحث و فحص مشغول باشند. تاشي خاتون چندين قريه در ميمند فارس را براي مخارج مدرسه وقف نموده كه از درآمد آنها از مسافرين و زوار نيز پذيرايي ميشد. تاشي خاتون در سال 750ق وفات يافت و بنا به وصيت خود در بقعه اي مجاور شاهچراغ دفن شد كه در حال حاضر اثري از آن موجود نميباشد.

گفته ميشود كه تاشي خاتون طبع رواني در شعر نيز داشت و اشعاري از وي به جا مانده است. اين چند بيت به او نسبت داده ميشود.

در ده به من اي ساقي زان مي دو سه پيمانه كز سوز درون گويم شعري دو سه مستانه
خواهم كه در اين مستي خود نيز روم از ياد غير از تو نماند كس نه خويش و نه بيگانه
از عشق رخ جانان گشته است جهان حيران مستانه سخن گويد اين عاشق ديوانـــــــــــه


Sunday, July 31, 2005




استان فارس (همراه با استان اصفهان) از مراكز اصلى سكونت و حضور خلق ترك در مركز و جنوب ايران مىباشد.

استان فارس (همراه با استان اصفهان) از مراكز اصلى سكونت و حضور خلق ترك در مركز و جنوب ايران مىباشد. خلق ترك در اين استان متشكل از گروههاى با منسوبيت طائفه اى (اتحاديه طوائف تركى قشقايى٬ خمسه٬ افشار و ....) گروههاى غير طائفه اى شهرى-روستايى (تركهاى ابيوردى٬ فريدنى٬...) و گروههاى مهاجر آذربايجانى (كارمندان٬ اصناف٬ دانشجويان٬ كارگران٬ تجار٬ ازدواجهاى مخلتف بين مليتها و ...) مىباشد. در استان فارس (و همچنين اصفهان٬ كرمان و...) تركها دومين گروه ملى و زبان تركى نيز زبان دوم استان است. (بر اساس برخى منابع٬ مجموع تركان بين يك سوم تا يك دوم جمعيت استان را تشكيل مىدهد.)

على رغم اين جمعيت انبوه٬ خلق ترك در اين استان مانند ديگر نواحى ايران از كوچكترين حقوق مدنى٬ اجتماعى٬ فرهنگى٬ زبانى و ملى -نشريات و برنامه هاى راديو تلويزيونى٬ مدارس و موسسات آموزشى تركى٬ انجمنها و تشكلهاى فرهنگى و ادبى و سياسى تركى٬ كاربرد زبان تركى در ادارات دولتى٬ ....- برخوردار نيست. در بوجود آمدن اين وضعيت٬ علاوه بر سياستهاى رسمى ترك ستيزانه٬ كم خواهى٬ تعلل٬ لاقيدى و غفلت خود تركها نسبت به زبان٬ فرهنگ٬ هويت و حقوق ملى تركى خويش هم نقش تعيين كننده اى داشته است.


محلى گرايى و طائفه گرايى به همراه عقب ماندگى عمومى اجتماعى-فرهنگى-سياسى خلق ترك در ايران باعث شده است كه هم بين زيرگروههاى خلق ترك ساكن در هر كدام از استانها از سويى و هم بين كل جامعه ترك زبان هر كدام از استانها با ديگر نواحى ترك نشين و تركان ايران و بويژه آذربايجان –كه نياخاك مشترك همه خلق ترك در سراسر ايران است- هيچ گونه روابط انسانى٬ اجتماعى٬ فرهنگى و ادبى قابل ملاحظه و فعالى وجود نداشته باشد.

البته عدم ايجاد و يا رشد كافى هويت ملى فراگير بين زيرگروههاى خلق ترك٬ شكل نگرفتن و يا ضعيف بودن ادراك و حس تعلق آنها به يك خلق و ملت واحد ترك و گذران عمر در تجريد٬ انزوا و بىخبرى مطلقشان از يكديگر٬ به علاوه نبود كوچكترين تعصب ملى تركى در بسيارى از آنها٬ (بر خلاف گروههاى كرد زبان ايران و حتى منطقه) از مشكلات خلق ترك در سراسر ايران است كه در گروههاى ترك ساكن در استان فارس نيز ديده مىشود.


تشكل جامعه تركان اين استان در نهادهاى مدنى و اجتماعى مربوط به زيرگروههاى خود (مانند انجمنهاى مربوط به تركان قشقايى و يا ابيوردى و يا آذربايجانيان و...)٬ گرد هم آمدن و تشكل در انجمنهاى فراگروهى ادبى٬ فرهنگى٬ هنرى٬ سياسى و .... حول هويت مشترك و ملى تركى نياز و ضرورت روز است. همانطور كه به موازات بسط و آميزش انسانى و زبانى و فرهنگى و .٬.. با ديگر گروههاى ترك در منطقه خود (جنوب ايران)٬ اهتمام به تحكيم و گسترش روابط با آذربايجان نيز ضرورى است.

آشكار است كه بدون وجود تشكلات مدنى و فرهنگى و ادبى تركى فعال٬ همبسته و مدرن در سه سطح استانى (در تك تك استانهاى كشور)٬ منطقه اى (سه منطقه شمال غرب٬ شمال شرق و ايران جنوبى) و در مقياس سراسرى-كشورى٬ خلق و زبان ترك نه تنها آنچه كه شايسته آن است را هرگز بدست نخواهد آورد بلكه با سرعتى بسيار بيشتر از گذشته به سوى محو شدن حركت خواهد نمود.

مهران بهارى


Tuesday, July 26, 2005




دولتزن ترك: آبيش خاتون سالغورلو

آخرين حاكم سلسله تركى سلغورى مىباشد كه ۲۲ سال حكومت كرده است. وى متولد شيراز بوده در محله چرنداب تبريز فوت نموده است. مزار وى در رباط آبيش خاتون در شيراز مىباشد). آبيش خاتون اين بانوى مقتدر ترك و دختر اتابك سعد ابن ابوبكر پس از قتل اتابك سلجوقشاه زمام حكومت را در دست گرفت. وى در سال 663 هجرى با منگو تيمور [٥] پسر هلاكو خان ازدواج كرد و بدين ترتيب فارس و كرمان رسما ضميمه حكومت تركى -مغولى ايلخانان گرديد. دولت تركى سالغوريان پس از مرگ آبيش خاتون توسط امراي مغول منقرض شد.

آرامگاه آبش خاتون

در جنوب شرقي شيراز، نزديك ميدان دفاع مقدس و جنب آتش نشاني قرار دارد و آرامگاه آبش خاتون دختر اتابك سعدبن بوبكر (658 ه.ق) بوده است.

مقبره آبش خاتون كه به نام رباط ابش نيز معروف است، بنايي سه طبقه است كه گنبدي بر روي آن قرار داشته است. بعدها اين گنبد و قسمتي از طبقه سوم مقبره فرو ريخت و اداره باستان شناسي براي حفظ آن بنا، طبقه فوقاني را خراب كرد. اطراف مقبره با كاشي هاي معرق نفيسي تزيين شده بود كه هم اينك بخش عظيمي از آن كاشي ها از بين رفته و فقط كاشي هاي يك جبهه آن كه در پشت آن آتش نشاني بود، باقي مانده است.

بناي فعلي مقبره ساختمان آجري قديمي مربع شكلي است كه هر ضلع آن 16.75 متر و ارتفاعي در حدود 10 متر دارد. قسمت هايي از كاشي كاري از راه داخل بنا در موزه پارس نگهداري مي شود. در بالاي بنا كتيبه هايي مشتمل بر آيات قرآني به خط ثلث و بر روي كاشي نصب شده است. مقبره آبش خاتون در حياط بنا و در اتاقي با ميله هاي سبزرنگ قرار گرفته است. خرابه هاي مقبره آبش خاتون در ديماه 1310 ذيل شماره 76 در فهرست آثار ملي ايران به ثبت رسيده است.


Saturday, July 23, 2005




مقدمه اي بر قالي بولوردي
تاريخ درج: 4/1/83 منبع: کارپتور

ساكنان ده ابوالوردي از تيرة ابوالوردي ايل ترك اينالو (از ايلات خمسه) هستند

آفرينندگي و خلاقيت، به معناي وسيع كلمه، ويژگي آشكار و انكارناپذير قاليچه هاي ايلات در روستاهاست. اين مناطق ايل نشين و روستايي هستند كه تمامي ذرات هستي خود تمامي آرزوها ورنج ها و شادي هاي خود و هستي محيط و جامعة خويشتن را در تار و پود قاليچه هاي دست بافت خود گره مي زنند و مي نشانند و عجين مي كنند.

ساكنان ده ابوالوردي از تيرة ابوالوردي ايل اينالو (از ايلات خمسه) هستند كه در زمان فرمانروايي مغولان از تركستان به فارس آمده است.

طايفة ابوالوردي در چند سال گذشته در نقاط مختلف فارس پراكنده شده و گروهي مانند “بولوردي هاي اژدهاش” زندگي چادرنشيني و كوچ سالانه گرديده اند.

قالي بافي بولوردي منحصراً به دست زنان است كه همگي و به استقلال در خانه هاي خود بافندگي مي كنند مانند ديگر مناطق روستايي وايل نشين، افقي و زميني است. جملگي قالي ها تمام پشم است. يعني اينكه علاوه بر گره هاي قالي، تار و پود و به اصطلاح “چله” و “ريشه” همه از پشم است. جز آنكه گاه در رديف هاي پود سه رديف در ميان يك رشته نخ مي گذرانند براي استحكام و دوام بيشتر قاليچه هاي بولوردي پر گوشت و بسيار سفت و تنگ است و گرهها بسيار نزديك و چسبيده به هم همين ها سبب مي شود كه تا كردن از پشت دشوار شود و گاه موجب شكنندگي و تركيدن و به زبان خودشان “پكيدن” قالي.

اسلوب گره زني “تركي بافي” است و به طور معمول در هر ده سانتيمتر طول بيشتر از شصت و پنج رج بافته نمي شود (65*65 در ده سانتيمتر مربع). بنابراين قاليچه هاي بولوردي كمتر زيربافت و بيشتر نيمه ريزباف است. در بولورديهاي اصيلي كه تا چند سال پيش بافته مي شد درشت تر از 45 رج درده سانتيمتر ديده نشده است. در بولوردي هاي جديد كه همگي درشت بافت است، اين مقدار به 25 رج و 40 رج هم رسيده است.

اندازه ها بيشتر يك ذرع و يك ذرع و دو ذرع است. قاليچه هاي بيشتر از چهار متر كمياب و بيشتر از شش متر كمياب تر است. بزرگترين قالي بولوردي كه ديده شده نزديك به هفت متر مربع مساحت داشته است.

رنگ ها - تا حدود چهل سال پيش تمامي گياهي و طبيعي بوده و از گياهان كوهي، به ويژه روناس و جاشير و از پوست انار و گردو و برگ مو بدست مي آمده است. اندك اندك رنگهاي شيميايي ناپايدار كه ارزان بدست مي آيد گرفته شد. اما نسبت كاربرد رنگهاي شيميايي و گياهي تا سالهاي اخير هرگز از 10 درصد تجاوز نمي كرد و رنگهاي گياهي دست كم 90 درصد از رنگهاي قالي بولوردي اصيل را تشكيل ميداد. پاره اي از رنگها مانند خاكستري و شتري، نيز به همان رنگ طبيعي و اولية پشم و بدون رنگرزي به كار مي رفته است.

نكتة ديگر اينكه رنگهاي قالي بولوردي، مانند همة بافتهاي عشايري و روستايي، هميشه يكدست نيست. دورنگي و گاه سه رنگي اين قالي ها ناشي از داشتن ابزارهاي دقيق اندازه گيري مواد و كم بود رنگ هاي گياهي و نيز ظرفيت محدود ظرفهاي مخصوص رنگرزي است. نتيجه آنكه گاه يك رنگ اصلي در چند نوبت آماده مي شود و به تبع آن يك بار پررنگ تر و بار ديگر كمرنگتر از آب در مي آيد. همچنين به سبب بي دقتي در شستشوي پشم - كه براي زدودن چربي زيادي پشم و آسان شدن جذب رنگ ضروري است. و نيز به سبب يكدست نبودن رنگ طبيعي خامة پشم گاه رگه هايي به چشم مي خورد كه كمرنگتر تا پرنگتر از رنگ هاي اصلي است. البته اين ناهمرنگي منحصر به دست بافته هاي روستايي و ايلياتي نيست و در بسياري از بافته هاي شهري نيز ديده مي شود. از ويژگيهاي رنگ آميزي ايران از قرمز دانه يا رنگ هاي شيميايي بدست مي آيد و نيز محدوديت رنگ هاي هر قالي كه در رنگارنگ ترين قاليهاي بولوردي از دوازده رنگ تجاوز نمي كند.

كمبود رنگ و صرفه جويي در كاربرد رنگ ها، كه بي گمان ريشه هاي اقتصادي دارد و از فقر قالي بافان سرچشمه مي گيرد، عامل بسيار مهم و قابل تأملي است كه در تكوين ويژگيهاي رنگ آميزي بولوردي و مكتب خاص آن سهم عمده دارد و هم در تعيين مسيري كه بولوردي را به سراشيبي زوال گشاينده است.

عصر طلايي بولوردي و اوج هنري آن در سالهاي آخر دهة 1320 به نقطة پايان رسيد و با فرا رسيدن دهة 1330 افول هنر يكتا و چند سالة قالي بولوردي مسلم شد. و اين همه بازوال رنگ ها آغاز گرديد.

تعداد قاليچه هاي بولوردي قديم كه نسبتاً سالم مانده باشد، به استثناي خانه ها كه اطلاعي از آنها در دست نيست از 100 تخته تجاوز نمي كند. در كشور آلمان غربي كه در ميان كشورهاي بيگانه بيش از همه طالب بولوردي اصيل است تا سال 1352 هـ.ش. صاحبان 32 تخته بولوردي شناخته شده است. در كل بخواهيم همة كشورهاي اروپايي و عربي را در نظر گيريم جمع كل بولورديهاي اصيل به 400 نمي رسد. شايد به همين دليل است كه قالي بولوردي از چشم بسياري از قالي شناسان و محققان و نويسندگان دور مانده است. و بااين اميد كه جوانان عزيز دانشجو و محقق خانواده فرش اين مرز و بوم قدم در راه شناساندن بيشتر اين سبك بگذارند.

با تشكر از استاد بزرگوارم جناب آقاي عبدالله احراري كه اين فرصت را در اختيار اينجانب قرار دادند تا بتوانم قدمي در شناخت اين سبك بردارم .

مريم زارع- شيراز
دانشجوی ترم 4 دانشگاه آزاد اسلامي طبس




تركان فسا: ايناللوها و ذولقدرها

زبان اكثريت مردم فسا ، فارسي با گويش شرق فارس ( گويشي بين شيرازي و كرماني ) مي باشد و به دليل آنكه از قديم الايام طوائف مختلف در اين سرزمين ساكن بوده اند ، زبانهاي متعددي در آن رواج يافته است كه از آن جمله زبانهاي تركي و عربي را مي توان نام برد .اقوام ترك وعرب با هـم زبانان خود به زبـان مــادري و در محـاوره با سـاير مــردمان از زبان فـارسي استفاده مي كنند كه اين تعامل وتضارب لهجه ها و زبانها ،تلفظهاي مختلفي از كلمات در بين فسائيها شكل داده است.

وجود اقوام ترك ، عرب و فارس با آداب ، رسوم و خصوصيات خاص خود، تنوع فرهنگي رادراين شهرستان موجب گرديده است .

نژاد شناسان گروه نژادي مردمان شمال شرق ايران ( آسياي مركزي – تركستان ) را دورگه سفيد و زرد دانسته اند . لذا اقوام ترك از نظر نژادي در اين گروه قرار مي گيرند .

بيشتر ترك زبانان شهرستان فسا به ايل اينالو ( اينان لو – اينال لو – عينا لو – ايمان لو و … ) تعلق دارند . محققان خاستگاه اين ايل را تركستان دانسته و قول مشهور بر اين است كه در زمان حكومت مغولان به فارس آمده اند . افراد ايل اينالو از بدو ورود به ايران در سطوح لشكري دولتهاي صفويه ، افشاريه و زنديه حضور داشتند. تا اينكه افراد اين ايل در سال 1293 يا 1295 هجري قمري ( دوران ناصرالدين شاه ) به دليل سركشي و دست اندازي به مناطق همجوار در دشت قره بلاغ (چشمه سياه) سكني داده شدند . كه به برخي از آنان نيز به مرور ايـّام در ساير نواحي فسا نيز پراكنده گشتند مانند سكّزي ها در هارون وسكـّز ، ايران شاهي هاي ساكن سنان و …

ايل اينالو از تيره هاي مختلفي تشكيل شده كه مهمترين آنها به گويش تركي عبارتند از :

اميرحاجي لو – اسلام لو – افشار اوّشاغي – ايران شاه لو – بولاغلي (بُلاغي) – بايات (بيات) – چارداچريك – چيان – دادبيگلو – دهولي – ديندارلو – رئيس بگ لو – زرند قل لي – زنگنه – محمود بيگ لو – باغيم لو – سوروگ لو – سكّز – قورت – قورت بيگ لو – قره غورا – چغيلي – گررايي لو – گؤگ پر .

از ديگر قبـايل تــرك زبان كه در عهد صفــويه به فســا آمده اند مي توان به طــايفه ذوالقـــدر ( بؤلقدر – تولگدر ) اشاره نمود كه محتمل است برخي از ذوالقدرهاي ساكن فســا و نواحي ديگر با اين قــــوم بي ارتباط نباشند (23)

در ميان اتحاديه ايلي « ايل خمسه » دو تيره ي پير سلومي و عبدالرضايي وجود دارد كه به ترتيب به زبان تركي و فارسي سخن مي گويند ولي با وجود اين تفاوت زباني، آنها را جزء طوايف و تيـره هاي عـــرب به شمـــار مي آورند . كه دليل آن را بايد در نحوة شكل دهي ايل خمسه جستجو كرد . بدين لحاظ كه در زمان ايجاد ايل خمسه ، تيره هاي مستقلي كه از طوايف مختلف در اين شهرستان سكني داشتند بالاجبار و براي جلوگيري از درگيري هاي قومي بوسيله حكومت وقت زير نظر طوايف بزرگ مانند عرب . باصري و...ايل خمسه قرار گرفتند كه بدليل اين حاكميت ايلي، برخي نويسندگان در دوره هاي بعد ندانسته اين تيره ها را عضو نَسـَبي ايل قلمداد كرده و بدين ترتيب اين موضوع گسترده شده است . در صورتي كه برخي معتقدند از نظر علمي بايداين قبيل طوايف را به عنوان طوايف همجوار شناخت .




محله ترك آباد در شهر زرقان فارس

زرقان در ٣٠ كيلومتري شمال شرقي شيراز و در دامنه كوه زرقان قرار داردּ

تعدادي از مهاجرين عشاير و روستايي كه در محله اي بنام ترك آباد ساكن هستند به زبان تركي سخن ميگويندּ




شاهسونهاي استان فارس

كريمزاده، محمد. "شاهسونهاي فارس، پيشينه تاريخي شناخت شاهسونها". دوره 12، ش 136 و 137 (بهمن و اسفند52): 75-78، تصوير.

خلاصه: موقعيت جغرافيايي، پيشينه تاريخي شاهسونها، مسكن اصلي آنها ـ شرحي بر روستاي محمدآباد و اطلاعايت از زندگي شاهسونهايي كه تخته قاپو شدهاند، ايجاد بناي قلعه سرخ.

شاهسَوَنهاي فارس «پيشينة تاريخي و شناخت شاهسَوَنها»
محمد كريمزاده
از تحقيقات مركز ملي پژوهشهاي مردمشناسي و فرهنگ عامه
اشاره: ارتفاعات اهر و مشكينشهر و كنارههاي رود ارس و بعضي ديگر از نقاط آذربايجان خاوري مسكن كوچنشينان و روستايياني است كه شاهسون ناميده ميشوند.

اين گزارش كوششي است براي شناخت چگونگي پيدايي شاهسونها و عمل پراكندگي آنان در گوشه و كنار ايران و گريزي به چند و چون پديداري و سكونت شاهسونان فارس در حوالي درياچهي بختگان، با اين اميد كه اين گزارش با همهي كوتاهي آغازي باشد براي پژوهشهاي بيشتر از جانب محققان در جها شناختن و شناساندن شاهسونان ايران.
* * *
قلعه قرمز محمدآباد

پيشينهي تاريخي شاهسونان به زمان پادشاهان صفوي ميرسد نويسندگان تواريخ و سفرنامهها در اين قول معتقند كه شاهعباس بزرگ براي كاستن نفوذ و نيروي حكمرانان سي و دو طايفهي قزلباش كه درآن روزگار تمشيت و ادارهي همهي امور مملكت را در دست داشتند و قدرتي بزرگ و خودكامه در برابر پادشاه بشمار ميآمدند به ايجاد سپاهي مجهز و منظم در يكدستهي پيادهي تفنگدار و يكدستهي سواره همت كرد.
عليالظاهر، بهانهي آن پادشاه از تشكيل و تجهيز اين قشون پديد آوردن نيروئي رزمآور و ورزيده در برابر قواي «ينكيچري» دولت عثماني بود اما هدف واقعي و پنهاني وي مقابله با امراي خودسر و نافرمان قزلباش و ازميان برداشتن قدرت و اعتبار ايشان بشمار ميآمد.


هيچيك از تاريخنويسان و سفرنامه پردازان روزگار صفوي از دو دسته سپاهي كه شاهعباس براي در هم كوبيدن قدرت امراي قزلباش پديد آورد بهنام «شاهيسيون» يا «شاهسون» ياد نميكنند. بلكه به وضوح در نوشتههاي خود دستهاي از آنان را «غلامان شاهي» و دستهي ديگر را «تفنگداران» مينامند و مينويسند كه افراد دستهي غلامان يا «غلامان خاصة شريفه» بيشتر از طوايف گرجي و چركس و ارمني برگزيده ميشوند و رئيس ايشان را «قوللر آقاسي» ميگويند و ميافزايند كه آن دستهي ديگر يعني تفنگداران از روستائيان ورزيده- و گاه شرور- و رعاياي ولايات مختلف ايران انتخاب ميشوند و مانند غلامان از خزانهي دولت مواجب ميگيرند و «هنگاميكه جنگي در كار نيست به كشت و زرع» در ولايات و بلوكات اشتغال ميورزند. اما وقتيكه جنگي در ميگيرد و به وجود آنان نياز ميرود «فوراً به خدمت حاضر ميشوند». رئيس اين گروه از سپاهيان تفنگچي آقاسي نام دارد.

با اشارههاي آشكار و صريحي كه نويسندگان تواريخ و سفرنامههاي زمان صفوي بهنام و طبقه و اصل و نسب سپاهيان ويژهي شاهعباس مينمايند جاي هيچ ترديدي نميماند كه درآن روزگار دستهاي از آن قشون را تفنگداران و دستهاي ديگر را غلامان يا قوللر ميخواندند و عنوان شاهسون بر هيچكدام از آنان اطلاق نميشده است. پژوهش بيشتر در اين زمينه نشان ميدهد كه اصطلاح شاهي سيوني و شاهي سيون- كه سابقهي آن به روزگاري پيش از تولد و سلطنت شاه عباس و تشكيل آن دو دسته قشون ميرسد- در دوران صفويان مفهومي غير از سپاهيان ويژهي شاه عباس دارد و از آن معناي دوستاري شاه و فداكاري و جانبازي در راه آن «مرشد كامل» برميآيد. يكي از پژوهشگران آگاه تاريخ صفويان در اين زمينه چنين مينگارد:

«چيزي كه تمام طوائف گوناگون قزلباش را در زمان شاه اسمعيل صفوي به يكديگر پيوسته و بهصورت نيروي واحدي در آورده بود، شاهيسيوني يا دوستداري شاه و فداكاري و جانفشاني در راه مقاصد مقدس آن مرشد كامل، يعني جهاد با كفار و ترويج مذهب شيعة اثنيعشري و تقويت و تحكيم سلطنت نوبنياد صفوي بود …. تاجري ايتاليائي كه در آغاز كار شاه اسمعيل در ايران بوده است، در بارة ارادت و ايمان و فداكاري طوائف قزلباش نسبت به آن پادشاه مينويسد: متابعان اين صوفي (شاه اسمعيل) خاصه لشگريانش او را مانند خدائي ستايش ميكنند. برخي از ايشان بيسلاح به جنگ ميروند و معتقدند كه مرشد كامل نگاهبان و مراقب ايشان است.

باتوجه به اينكه فرمانروائي صفويان در آغاز روي كار آمدنشان داراي جنبهي پيشوائي و انگيزهي مذهبي بود و «صوفيان قزلباش شاه اسمعيل را …. مانند پدرش شيخ حيدر و نياكان او پيشواي مذهبي يا به اصطلاح خود مرشد كامل ميدانستند»؛ اين فداكاري و جانبازي يا شاهيسيوني در راه آن پيشوايان مذهبي پذيرفتني است.

اما با گذشت زمان اين اصطلاح كه نخست انگيزهاي براي يكپارچگي و همبستگي سي و دو طايفهي قزلباش و همراهي و ياوري صادقانهي آنان با شاهان صفوي براي گسترش دامنهي پيروزيها و ترويج مذهب شيعه بود، معنائي ديگر به خود گرفت و به صورت دستاويزي براي گريز از خشم شاه يا اظهار پشيماني و طلب مغفرت از خيانت به درگاه وي در آمد. به همين سبب در تواريخ صفوي مضاميني از اين دست بسيار ميبينيم كه شاهزادهاي به هنگام اختلاف با امدادي قزلباش براي ايجاد تفرقه و آشوب در ميان سپاهيان ايشان «فرمان داد شاهيسيون كنند يعني در شهر جار بزنند كه ….. هركس كه فرمانبردار و هواخواه دودمان صفوي است بر در دولتخانه حاضر گردد ….» و در كارآئي اين حربه ميخوانيم كه چون «طوائف ….. صلاي شاهيسيوني شنيدند تزلزل در اركان جمعيت ايشان افتاد ….».

مفهوم اخير شاهيسيوني نيز با گذشت زمان دستخوش ديگرگوني شد و تعبير امروزين از آن برخاست.

اين تعبير يعني اينكه شاهسونان را بازماندگان سپاهيان ويژهي شاه عباس ميدانيم، معنائي است كه پس از انقراض سلسلهي صفويان از جانب مردم شهرنشين و مورخان در مورد دستهاي از قشون ويژهي شاه عباس عنوان گرديد و بعدها «به كلية كوچنشينان آذربايجان اطلاق شد ….».
نويسندگان روزگار قاجار و زمان ما در بارهي چگونگي تشكيل سپاهياني بنام شاهسون مطالبي كم و بيش همسان دارند و يادآور ميشوند كه چون «جمعي از نمك بحرامان قزلباشيه بر شاه عباس خروج كرده پاي جرأت و جسارت پيش نهادند شاه فرمود شاهسون گلسون يعني هركه شاه را دوست دارد بيايد (!) لذا از هر فرقه آمده طاغيان شاه را شكست دادند پادشاه آن جماعت را شاهسون نام نهادند در ميان آن طايفه طوايف مختلفه است مسكن ايشان در ملك منان و آذربايجان و عراق و فارس و قليلي در خراسان و كابل و كشمير سكونت دارند».
* * *
مسكن اصلي شاهسوناني كه امروز در ايران زندگي ميكنند. استان آذربايجان شرقي است و در حدود هشت هزار خانوار از اين ايلات در ارتفاعات اهر، مشكينشهر و كنارههاي رود ارس ييلاق و قشلاق ميكنند.

قبائل يا تيرههائي ديگر بههمين نام در نواحي ديگر ايران بسر ميبرند كه كيفيت زندگي آنان هنوز به درستي مورد تحقيق و بررسي قرار نگرفته است.

از آن ميان تنها چند و چون زندگي و معيشت شاهسونان فارس بر ما روشن است كه در اين نوشته به اختصار از آن ياد ميشود. شاهسونان فارس كه تيرهاي از ايل اينانلو يا اينالّو بهشمار ميآيند در سواحل جنوبي درياچهي بختگان و حدود شهرستان نيريز زندگي ميكنند.

صاحب فارسنامه ناصري در مورد پيشينهي تاريخي آنان مينويسد كه اصل اين اينانلو از «تركستان است كه در زمان سلاطين مغول بفارس آمده توقف نمودهاند و در بيشتر اوقات چندين هزار نفر لشگر سواره و پياده ازاين ايل در ركاب سلاطين خدمت نمودهاندּ قشلاق اين ايل يعني جاي زمستانة آنها بلوك حفر و داراب و فساست و ييلاق آنها بلوك رامجرد و مرودشت …. و اين ايل بهچندين تيره قسمت شدهاند مانند:
ابوالوردي، اسلاملو، افشار اوشاغي، اميرحاجي، ايرانشاهي، بلاغي، بيات، چهارده چريك، چيان، رادبگلو، دهو، ديندارلو، رئيسبگلو، زرندقلي، سُركلو، سكّز، قورت، قرهقره، چغيلو، كرائي، گوكپر، [غلامحسينخان شاهسون سرتيپ توپخانه مباركه ولد الصدق حسينخان شهابالملك ميگفت كه در زمان شاه عباس كه بعضي از ايلات شاهيسون شدند اجداد من با طايفة خود ازاين كوگپر برخواسته (برخاسته!) شاهيسون شدند يعني شاه دوست]؛ محمود بگلو، يا عزلو».

آگاهيهاي بيشتر دراين زمينه حاكي از آنست كه پنجهزار خانوار از ايل اينانلو « از سنه 1295 زندگاني چادرنشيني را ترك گفته و به زراعت (پرداختهاند) و محل اقامت آنها بيشتر در مشرق و جنوبشرقي ايالت فارس است ….».
* * *

امروزه بزرگترين روستاي شاهسون نشين فارس دهكدهي محمدآباد از دهستان خير شهرستان اصطهبانات است كه هشتاد و پنج خانوار درآن زندگي ميكنند.

پيرمردان اين روستا از قول پدران خود نقل ميكنند كه شاهسونان فارس پيش از تختهقاپو شدن در حدود ششصد خانوار بودهاند و در درههاي جنوبشرقي شيراز ييلاق و قشلاق ميكردهاند. سردسيرشان حدود آبادهي تشك (taçk) و گرمسيرشان سواحل جنوبي درياچهي بختگان و حوالي داراب بوده است.

و شيرمحمدخان شاهسون كه از جانب قوام شيرازي حمايت ميشده است بر آنان كلانتري داشته است. پس از تختهقاپو شدن ايل اينانلو شيرمحمدخان با تعدادي از خانوارهاي شاهسون در روستائي بهنام «سجلآباد» سكونت كرد. پيشينهي روستاي سجلآباد- كه امروز نام و نشاني ازآن در دهستان خير نميتوان جست از جهتي با دهكدهي محمدآباد نسبت و پيوند دارد.

براي دريافت اين پيوند و نسبت بايد دانست كه شاهسونان فارس كه از ديرباز در درّههاي جنوبشرقي شيراز ييلاق و قشلاق ميكردند با روستاي سجلآباد- كه در مسير اطراق تابستانه و كوچشان بود- در تماس و مراوده بودند و با مردم آن داد و ستد داشتند و برخي ازآنان هم به عللي از جمله مرگ و مير دامهايشان در كنار سجلآباد سياه چادرهاي خود را برافراشته بودند و همانجا ماندگار شده بودند و به كشت و كار پرداختهبودند.

در اثر گذشت زمان تعداد اينگونه خانوارها افزوني يافت و سجلآباد بهصورت روستائي درآمد كه در حدود نيمي از ساكنانش شاهسونان چادرنشين بودند. به سبب ناامنيهاي زنان و راهزنيهاي بيشكار كلانتر شاهسونان- شيرمحمدخان- بر آن شد كه براي نگهداري دامهاي خود و قبيلهاش از دستبرد شبانهي راهزنان، در اطراقگاه ييلاقي شاهسونان قلعهاي بنا كند و چون به پشتيباني خويشاوندان خود كه در اطراف سجلآباد ماندگار شده بودند، چشم داشت حوالي آن روستا را براي اين مهم مناسب يافت و دركنار سجلآباد قلعهاي بنا كرد اين قلعه كه دراثر سرخي خاكهاي منطقه نماي سرخي دارد هنوز در زاويهي شمالشرقي روستا پديدار است. (عكس شماره1)

با ايجاد اين قلعه پيوند شاهسونان با سجلآباد و مردمش استوارتر شد و در همان زمان «محمد نعيمي» نامي يكي از مالكان محلي كه قسمتي از زمينهاي سجلآباد را در تصرف داشت براي بهرهگيري بيشتر ازآن زمينها و گماشتن شاهسونان بهكار كشاورزي به ايجاد قناتي كمر بست و بدين ترتيب قنات محمدآباد- كه از دامنههاي غربي رشتهي شمالي كوهستان «تودج tudej» ميآيد و يكي از بزرگترين و پرآبترين قناتهاي دهستان خير است- دائر شده و براي شاهسونان سجلآباد هم اشتغالي مناسب فراهم آمد.
اشتغال عمده زنان قبيلة شاهسون ريسندگي و بافندگي است

در سال 1295 كه شاهسونان فارس در دهستان رستاق شهرستان نيريز و دهكدههاي كوچك ديگر مانند چنار و مشرق نيريز- هُرگان،- مشرق نيريز-، اللهآباد- شمالغربي اصطهبانات-، حاجيآباد شمال اصطهبانات خاكي شدند شيرمحمدخان كلانتر با انبوهي از خانوارهاي شاهسون به قلعة قرمز روي آورد و بدينترتيب بزرگترين روستاي شاهسوننشين استان فارس در سواحل جنوبي درياچهي بختگان پديد آمد. سجلآباد روستائي كوچك بود. با قناتي نه چندان پُر آب و كشتزاراني نه چندان گسترده و فراخ دامن. به همين سبب با رويش و آبادي و نامآوري زمينهاي محمدآباد آوازهاش به فراموشي نشست و نام قلعة قرمز محمدآباد برآن سايه گسترد.

شاهسونان امروزين محمدآباد، حتي نميدانند كه روستايشان جانشين دهكدهي سجلآباد است زيرا پدرانشان خانههاي قديمي و متروك سجلآباديان را با گذشت زمان هموار كردهاند و جاي آنها يا خانه ساختهاند و يا بذر پاشيدهاند. امروز تنها نشان آن روستا قناتي كمآب با چند هكتار زمين است كه هنوز نام قنات و زمين سجلآباد برخود دارد و شاهسونان درآن زراعت ميكنند.

پاورقيها
(*) «لفظ ينكيچري تركي است. ينكي به معني جديد و چري مخفف چريك است به معني لشكر» تاريخ ايران تأليف سرجان ملكم جلد اول صفحه 206.
(**) اين مقاله كه يكي از مناصب بزرگ زمان شاه عباس بشمار ميآمد نخست بهعهدهي اللهوردي خان بود و پس از وي بهقرچقايخان تفويض گرديد.
(***) قسمت اعظم اين آگاهيها از صفحات 175 الي 177 كتاب زندگاني شاه عباس اول (جلد اول) بدست آمده است.

1- دراين نوشتهها هرجا كه از شاه عباس نام ميآيد مراد شاه عباس اول يا كبير است.
2- سياحتنامه شاردن ترجمة محمد عباسي ناشر مؤسسه مطبوعاتي اميركبير، فروردين 1336 شمسي جلد هشتم صفحه 211.
3- سفرنامه پيتر دولاواله ترجمهي شجاعالدين شفا. از انتشارات بنگاه ترجمه و نشر كتاب صفحهي 344.
4- براي آگاهي بيشتر ر.ك به صفحات 344 الي 346 سرنامه پيتر دولاواله و صفحات 206 الي 211 سياحتنامه شاردن صفحة 1106 جلد دوم عالمآراي عباسي.
(*) مشابه اين مطلب در تاريخ فارسنامه ناصري صفحه 142 و تارخ ايران تأليف سرجان ملكم صفحه 206 جلد اول و مردمشناسي ايران تأليف هنري فيلد صفحه 131 و فرهنگ نفيسي جلد سوم صفحه 1197 و تاريخ فرهنگ ايران صفحه 233 و لغتنامه دهخدا نقل شده است.
(**) اشارهي صاحب فارسنامه ناصري ضمن آنكه نام اصلي و نسب تيرهي شاهسون فارس را روشن ميكند، تلويحاً اين معني را ميرساند كه تفنگچيان ولايت فارس يعني قشوني كه شاه عباس بهعنوان ذخيره در آن ولايت فراهم آورده بود پساز انقراض سلسلهي صفوي شاهسون ناميده شد.
5- سفرنامه پيتر دولاواله ترجمة شجاعالدين شفاء از انتشارات بنگاه ترجمه و نشر كتاب.
6- زندگاني شاه عباس اول جلد اول صفحة 83 و نيز صفحة 81 همان كتاب.
7- تاريخ عالمآراي عباسي تأليف اسكندر بيك تركمان از انتشارات مؤسسة مطبوعاتي اميركبير. تهران اسفند 1334 جلد اول صفحهي 299.
8- مقدمه بر جغرافياي انساني ايران تأليف كاظم وديعي از انتشارات دانشگاه تهران 1349 صفحهي 68.
9- بستانالسياحه تأليف حاجي زينالعابدين شيرواني از انتشارات كتابخانه سنائي صفحهي 347.
10- ايرانشهر جلد اول نشريه شماره 12 كميسيون ملي يونسكو در ايران تهران 1342 هجري شمسي صفحة 118.
11- تاريخ فارسنامه ناصري. تأليف مرحوم حاجميرزا حسن حسيني فسائي ناشر كتابخانه طهوري اسفندماه 1336 خورشيدي صفحات 309 و 310.
12- جغرافياي مفصل ايران جلد دوم سياسي تأليف مسعود كيهان مطبعة مجلس از انتشارات كتابخانه ابنسينا صفحه 86.
(*) سجلآباد در گويش معمول محل «شيلآباد çilâbâd» خوانده ميشود.
(**) درگويش عشاير و بوميان روستائي فارس خاكي به معني دهنشين و بادي به معني چادرنشين است.
13- در كتاب جغرافيا و اسامي دهات كشور نام محمدآباد كلات سرخ ذكر شده است اين كتاب از انتشارات اداره كل ثبت و احوال است.
14- قسمت اعظم آگاهيهاي مربوط به دهكدهي محمدآباد را مديون آقاي قدرتالله شاهسون كلانتر شاهسونهاي فارس و خانوادهاش ميباشم.



Turkish NAFAR tribe of South Iran

ايل ترك نفر٬ از ايلات خمسه فارس


PIERRE OBERLING
August 19, 2004

NAFAR, a tribe of Fars and the Tehran region. Although of Turkic origin, the Nafar of Fars have become a mixture of Turkic, Arab, and Lor elements. In 1861-62, the Nafar of Fars became one of the five tribes of the Khamsa (q.v.) tribal confederacy (Ilat-e Khamsa). The Nafar were so closely associated with the Baharlu (q.v.), already long before the two tribes joined the Khamsa tribal confederacy, that sometimes the two tribes would share the same kalantar (chief). One of the better known of these was Hajji Hosayn Khan Nafar, who became chief of the Baharlu and Nafar tribes during the reign of Nader Shah (r. 1736-1747). His son, Mohammad-Taqi Khan, followed, in turn, by his son, Ali Akbar Khan, also headed both tribes (Fasai, II, p. 314, Fasa÷i, ed. Rastgar, II, p. 1583).

According to Hasan Fasai, the Nafar comprised the following sub-tribes: Badeki, Tatemlu, Ùengezi, Dulukhanlu, Zamankhanlu, Settarlu, Sanjarlu, Shuli, Tatem, Taefa-ye Jen, Araqi, Qadlu, Qobadlu, Qarabajaglu, Qeydarlu and Lor (Fasai, II, p. 315; Fasai, ed. Rastgar, II, p. 1585).

When the Nafar of Fars were still nomadic, their winter quarters were in the districts (boluks) of Darab and Jahrom, as well as in Larestan, and their summer quarters were in the district of Abada-ye Taæk, north of lake Neyriz (Demorgny, p. 106).

Some population estimates of the Nafar of Fars are as follows: Lady Mary Leonora Sheil (1849), 850 families; Aleksandr Griorovich Tumansky (1896), 2,500 families (p. 79); Gustave Demorgny (1918), 3,500 families (p. 106); Masud Kayhan (1932), 3,500 families (Vol. II, p. 87); Arthur Cecil Edwards (1953), 450 families (p. 288).

Although it was once one of the largest tribes of Fars province, the Nafar tribe has been steadily disintegrating. Already in the 19th century, a part of it was absorbed by the Qashqai tribal confederacy. During the 20th century, many more Nafar were absorbed by the Baseri (q.v.) tribe of the Khamsa tribal confederacy (Barth, p. 85). The harsh rule of Reza Shah Pahlavi (1925-1941) further undermined the unity and cohesion of the tribe. In 1940, Rahdar Khan, a son-in-law of the Nafar kalantar Sardar Khan, and some of his men murdered Abd al-GÚaffar Behruz, the director of the Shiraz branch of the Bank-e Melli (q.v.), and his entire party as they were heading for Lar in a motorcade, apparently mistaking this official for a personal enemy. After several futile attempts to apprehend Rahdar Khan, the central government offered him a fertile tract of land near the Persian Gulf in return for a pledge on his part to refrain from any further acts of violence (personal interview with Mohammad Khan Z˜argami, former kalantar of the Baseri tribe, Shiraz, May 4, 1957). According to Oliver Garrod, by 1945 the Nafar had "sunk into a lawless rabble of a few hundred families, camped in the rocky wastes to the south of Lar, where they prey upon the few settled inhabitants who remain in this inhospitable region" (p. 44).

Today, the Nafar are scattered over a huge area in southeastern Fars. A substantial group of them have also settled down in the district of Ramjerd, north of Shiraz. According to Hosayn-Ali Razmara, they are Qashqai Nafar (VII, p. 114). But, according to Mohammad Khan Zargami, they are Baseri Nafar (personal interview, Shiraz, May 4, 1957). The Nafar of Fars are Shiites and speak a Western Ghuz Turkic dialect which they call Turki.

According to Masud Kayhan, in 1932 there was also a tribe of Nafar in the Tehran region. Their winter quarters were in the district of Khavar, south of the capital, and their summer quarters were in the Alborz mountains (Vol. II, p. 111).

Bibliography:

Fredrik Barth, Nomads of South Persia: The Basseri tribe of the Khamseh Tribal Confederacy, Oslo, 1961.
Gustave Demorgny, "Les reformes administrative en Perse: les tribus du Fars" RMM 22, March 1913, pp. 85-150.
Arthur Cecil Edwards, The Persian Carpet, London, 1953.
Hasan Fasai, Farsnama-ye naseri, 2 vols. in 1,Tehran, 1895-96; repr. Tehran, n.d.; ed. M. Rastgar, 2 vols., Tehran 1988.
Oliver Garrod, "The Nomadic Tribes of Persia ToDay" Journal of the Royal Central Asian Society 33, 1946, pp. 32-46.
Masud Kayhan, Jografia-ye mofassal-e Iran, 2 vols., Tehran, 1932-33.
Pierre Oberling, The Qashqai Nomads of Fars, The Hague, 1974.
Hosayn-Ali Razmara, Farhang-e jografiai-e Iran. Abadiha, 10 vols., Tehran, 1949-54.
Lady Mary Leonora Sheil, Glimpses of Life and Manners in Persia, London, 1856.
Aleksandr Grigorovich Tumansky, "Ot Kapiiskago morya k Hormuzdskomu prolivu i obratno" Sbornik Materialov po Azii 65, 1896, pp. 76-81.

(PIERRE OBERLING)
August 19, 2004




طائفه ايگدير- هيستري كشت و كشتار- آزادسازي ايگدير


سؤزوموز
ساري گلين
ائلخان


طائفه ايگدير- ايگدر

ايگدير طائفه اي ترك در تركمنستان٬ ايران٬ آذربايجان و تركيه و نام يكى از طوائف ٢٤ گانه اوليه اوغوز مىباشد ּ اين كلمه به معاني نيكي٬ مردانگي٬ خوبي٬ بزرگ٬ برجسته٬ عالي٬ قهرمان٬ سركرده و غيره (ياخشىليق٬ ارليك٬ اييي٬ بؤيوك٬ اولو٬ ايگيت٬ باشخان٬ باهادير) آمده استּ(اين كلمه گويا با ايگده-ايده (بيد) از بن ايگ-ايي به معني بوي خوش هم ريشه استּدر سراسر آزربايجان (آزربايجان شرقي٬ زنجان٬ ּּּ)٬ خراسان و جنوب ايران دهها نام جغرافيائي تاريخي به نام ايگلي٬ ايگده٬ ايگده لو٬ ايگده ليك و ּּּ وجود دارد)ּ

در روايات اوغوزي٬ ايگدير بيگ٬ نام پسر بزرگ دنيزخان يكى از شش پسر اوغوزخان استּ او اولين باشبوغ طائفه ايگدير طائفه ٢١ ام منسوب به شاخه اوچ اوخ از ايچ اوغوزهاستּ (اين طوائف عبارتند از 1- قينيق 2- قاييق (قايي) 3- بايندر (باييندير٬ بايندور) 4- ايوا (ييوا-ايوه٬ ييوه) 5- سالغور (سالور٬ سالير) 6- افشار (آوشار) 7- بيگدلي (بگ تيلي٬ بگ دلي٬ بيديلي) 8- بوگدوز 9- بيات (بايات٬ باياد) 10- يازقير (يازر٬ يازير٬ يازغير) 11- اينور (ايمور٬ ايمير) 12- قارابولوك (قارا بؤلوك) 13- آلكابولوك (آلقا بؤلوك) 14- ايغدير (ايگدير٬ ييگدير) 15- اورگير (٬ يوره گير٬ اوره گير) 16- توتيركا (توترقا٬ دودورقا) 17- اولايوندلوق (الايونتلي٬ آلايندلغ) 18- توگر (تؤكر٬ دؤگر) 19- بچه نك (پچنك٬ بجنك) 20- چووالدير (جولدر) 21- چپنــي 22- چـاروق (چاروقلو٬ چرقليغ) 23- ياپرلي 24- قارقين). طايفه ايگدير قديمي ترين و ديرپاترين طايفه در بين اين اقوام به شمار مي رود و در كتيبه هاي يني سئي ـ اورخون (در تركستان- اويغورستان چين) از آن نام برده شده است. ايگدير همچنين نام يكى از داستانهاي جديدا بدست آمده سري حكايات دده قورقود ميباشدּ اين حكايات مركب از دوازده داستان (واريانت آذربايجاني) اند كه با كشف پنج داستان جديد (واريانت تركمني) اكنون تعداد آنها به ١٧ رسيده استּ داستانهاي جديد پيدا شده دده قورقود چنين اند: ١- ايگدير٬ ٢- ديش اوغوزلارين گوه ر خانليغينا قارشي گوره شي٬ ٣- اوغوزلارين ملاللاشماغي٬ ٤- تكه محممد٬ ٥- سالير قازان و ايت امجك حيكايه سيּ(سه داستان توسط آتا رحمانوف٬ دو داستان توسط نورميرات اسن ميرادوف جمع آوري شده است)ּ

طائفه ايگدير هم مانند بسياري از طوائفي كه در دوره سلجوقيان به خاورميانه مهاجرت نموده بودند٬ به صورت وسيعى پراكنده شده استּ(براي كتابشناسي طائفه ايگدير به اين آدرس مراجعه كنيد)ּ ايغديرها در تشكل تبارى خلق تركمن و ترك (ايران٬ آذربايجان٬ تركيه) نقش داشته اند.

در آذربايجان: در آذربايجان جنوبي در استان آذربايجان غربي شهري بنام ايگدير در ١٤ كيلومتري جنوب شرقي اورميه (در ساحل اورمو گؤلو – درياچه اورميه) ٬ همينطور دو مركز جمعيتي به نامهاي آشاغي ايگدير (ايدير) و يوخاري ايگدير (ايدير) در استان اردبيل (در جوار جمهوري آذربايجان) وجود داردּ همچنين نام اوليه صخره مشهور به كاظيم خان داشي در درياچه اورميه٬ "يكدر" بوده كه بعدها به قيرخلار (قرخلار) و از زمان غائله سيميتقو به كاظيم خان داشي مشهور شده استּبر خلاف ادعاهاي بي اساس رسمي٬ يكدر همان ييگدير تركي است و به معني يك عدد در! فارسي نيستּ

در جنوب ايران- ايگدر اوباسي از ايل قشقائي: گروهي از ايگديرها٬ تيره اى (اوبا) از اويماق (طائفه) عمله از اتحاديه طوائف (ايل) تركان آذربايجاني جنوب ايران قشقائي را تشكيل مىدهندּ در سال ١٩٥٨ اين اوبا از حدود ٤٠٠ خانوار (ائو) تشكيل شده بودּ مانند ديگر اوباهاي عمله و كل قشقائيها٬ ايگديرها هم اصلا از نواحي شرق-مركزي تركيه بوده و قبل از اسكان در جنوب ايران مدتي در آذربايجان جنوبي و شمالي ساكن بوده اندּ تيره ايگدير (ايگدر) از طائفه عمله به همراه اردكپان (؟)٬ صفىخاني و قتلور (؟)اخيرا و گويا با رضايت خود در دشت بكان در ١٤٠ كيلومتري شهرستان شيراز در استان فارس با ايجاد شهركي كه بدين منظور احداث شده است يكجانشين شده اندּ يكي از رهبران قيام تركان آذربايجاني جنوب ايران بر عليه قواي انگليس در جنگ اول جهاني٬ "مسيح خان ايغدير" از اوباي ايگدر ايل قشقائي بوده استּ

در تركيه: گروه ديگري از ايگديرها به سوي آنادولو رهسپار شده اندּ در قرن ٬١٦ ٤٣ روستا و ديگر اماكن با نام ايگدير در آناتولي وجود داشتּ در ناحيه تارسوس٬ تيره اي (اوبا) به اسم اگدير در ميان گؤكچه لو ها و در اطراف آدانا٬ دو طائفه (اويماق) با همين نام و يك طائفه ايگدير ديگر جزء طائفه ساري حمزه لو موجود بودּ همچين بسياري از ايگديرها در پيرامون قاري تاش٬ گولنار و موت در ناحيه ايچ ائل ساكن شده بودندּ برخي از اينها به طائفه بوز دوغان كه در مجاورت قوچ حيصار در آناتولي مركزي ساكن بود پيوسته اندּامروز هنوز ١٩ اسم جغرافيايى در تركيه با نام ايگدير در ولايات ايچ ائل٬ دنيزلي٬ مالاتيا٬ قارس٬ اسكي شهير٬ توكات٬ گوموشخانا٬ بورسا٬ آنكارا٬ چانقيري٬ كاستامانو٬ سامسون و اوردو وجود داردּ

بزرگترين مركز جمعيتي با نام ايگدير در تركيه٬ شهر ايگدير مركز استاني به همين نام در آذربايجان تركيه استּ (دو سايت مربوط به استان آذربايجاني ايگدير در تركيه: ايغدير و اييديرليجبار باغچه بان (عسكرزاده) بنيانگذار مدارس نابينايان و ناشنوايان در ايران مدتي فرماندار اين شهر آذربايجاني تركيه بوده استּ وي با آغاز جنگ بينالملل اول و كشمكشهاي خونين ميان مسلمانان و ارامنه، به تركيه مهاجرت كرد. در آنجا، ابتدا تحويلدار و سپس فرماندار شهر ايگدير شد؛ ولي چندي بعد به قفقاز بازگشتּ .وي در 1297ش، در شهر نوراشين، از توابع ايالت ترك نشين و آذربايجاني ايروان، مدرسهاي تأسيس كرد كه پس از اشغال شهر توسط ارمني يان و پاكسازي و اخراج اهالي ترك و بر اثر شدت گرفتن خونريزيها تعطيل شد و باغچه بان نيز به علت آشفتگي اوضاع با خانوادة خود در 1298 به ايران مهاجرت نمود.

در تركمنستان: گروهي از ايگديرها در شمال شرق ايران امروزي در تركمنستان جنوبي ساكن شده و به اتحاد طائفه اي يوموت پيوسته اند اما از نظر شجره سازماني از طايفه منطقهاي كه در آن هستند متمايزند. (در ميان شاخه هاي ايلات در جامعة كنوني تراكمه از ميان 24 طايفه اوليه اغوز مي توان نام 12 طايفه را به وضوح مشاهده كرد. طوايف قايي ، بايات ، يازير (قاراداشلي)، دودورقه ، آوشار ، قارقين ، باياندير ، چاودير ، سالير ، ايمير ، ايگدير ، و ايوه (آغزي يوليق) در زمره اين طوايف تركمن كه در تركستان ، افغانستان و نيز شمال ايران مي زيند به شمار مي آيند). در زبان تركمنى مثلى وجود دارد كه آن نام دو طائفه اوليه اوغوز٬ ايمور و ايگدير ذكر مىشود : آصلينگ آزسا ايمير (آل)، پألينگ آزسا ايگدير (= بهلكه) (آل).

جمعيت طائفه كوچك ايگدير بين ٣٠٠ (چارلز ادوارد يئيت) تا ٧٠٠ خانوار (فيلد) تخمين زده شده استּ اين گروه در نزديكي گنبد كاووس و خرابه هاي شهر قديمي جرجان و در ٩٥ كيلومتري شمال شرقي استرآباد زندگي مي كنندּ امروز دو شهر به اسم آشاغي ايگدير و يوخاري ايگدير در ١٢ كيلومتري جنوب گنبدكاووس وجود داردּ ايگديرها كه به دليل دور بودن از مركز و مقامات دولتي٬ به شكل نافرمانترين و مستقلترين طوائف يوموت ذكر شده اند در طول قرن نوزده هيچگونه مالياتي به دولت تركي- آذربايجاني قاجار پرداخت نكرده اندּ



IGDIRايگدير- ايغدير


A Turkic tribe in Persia and Anatolia. It was one of the 24 original Oghuz tribes (Houtsma, p. 225). For discussions of its etymology, see Theodor Houtsma (ibid) and Paul Pelliot (Pelliot, pp. 194-95). Like other tribes that migrated to the Middle East in Saljuqid times, it has become widely scattered.

A group of Igdir settled down in northeastern Persia, and joined the Yomut tribal confederacy. Its population was estimated at 300 families by Charles Edward Yate (Yate, p. 280), and at 700 families by Henry Field (Field, p. 221). These Igdir live around Gonbad-e Qabus and the ruins of the old city of Jurjan, some 95 kilometers northeast of Astarabad (ibid). Because of their distance from any center of governmental authority, they were among the "wildest and most independent" of the Yomut tribes and they paid no revenue to the Persian state during the nineteenth century (Yate, p. 252). Today, there is still a village by the name of Igdir, 12 kilometers south of Gonbad-e Qabus (Razmara, Farhang II, p. 34).

Another group of Igdir made its way to Anatolia. In the sixteenth century, there were as many as 43 villages and other localities by that name there (Sümer, p. 356). In the district of Tarsus, there was an Igdir oba (clan) among the Gökçelü. In the environs of Adana, there were two small oymak (tribes) by that name. Many Igdir also settled down around Kari-Taş, Gülnar and Mut, in the district of Iµç-˵l. Some of these joined the Boz-Dog¡an, who lived in the vicinity of Koç-Hisar, in Central Anatolia (ibid, pp. 356-57). Today, there are still 19 Igdir toponyms in Turkey (in the following villayets: İçel, Denizli, Malatya, Kars, Eskişehir, Tokat, Gümüşhane, Bursa, Ankara, Çankiri, Kastamonu, Samsun, and Ordu; see Gazetteer of Turkey I, p. 687). In the Iranian Western Azerbaijan , near the Turkish frontier, there is also a village named Igdir, 14 kilometers southeast of Urmiya (Razmara, Farhang IV, p. 65).

A third group of Igdir forms a tira (clan) of the ¿Amala tribe of the Qashqai tribal confederacy in Fars. In 1958, it comprised some 400 families (Pierre Oberling, The Qashqai Nomads of Fars, p. 225). Like other ¿Amala clans, it probably came to Fars after spending some time in northwestern Persia.

Bibliography: Keith Edward Abbott, Cities and Trade: Consul Abbott on the Economy and Society of Iran, 1847-1866, ed. A. Amanat, London, 1983; C. Burgett, M. Rockmore, and G. Quinting, Gazetteer of Turkey, 2nd ed, Washington, D.C., 1984. Henry Field, Contributions to the Anthropology of Iran, Chicago, 1939. Theodor Houtsma, "Die Ghuzenstämme," WZKM 2, 1888, pp. 219-33. Gunnar Jarring, On the Distribution of Turk tribes in Afghanistan, Lund, 1939. G. C. Napier, "Extract from a Tour in Khorassan and Notes on the Eastern Alburz Tract," JRGS 46, 1876, pp. 62-171. Pierre Oberling, The Qashqa@÷i Nomads of Fa@rs, The Hague, 1974. Paul Pelliot, Notes sur l'histoire de la Horde d'Or suivies de quelques noms turcs d'hommes et de peuples finissant en "ar," Paris, 1949. Faruk Sümer, Og¡uzlar, 2nd ed., Ankara, 1972. Charles Edward Yate, Khurasan and Sistan, Edinburgh, 1900.

(PIERRE OBERLING)

20 August 2003



مختصري از تاريخچه ايل ترك باهارلو(بهارلو)


حميد رضا شريفي( از: شهر بهار = استان همدان)


تركان بهارلو از پرافتخارترين تركان بوده و در طول تاريخ سهم بسزائي در اعتلاء و پيشرفت فرهنگ و تمدن اسلامي- تركي داشته و دارند. مردم شهر بهار واقع در استان همدان از تبار تركان بهارلو هستند. هم چنين بخشي از آنها با عنوان "ايل بهارلو" يكي از پنج ايل "ايلات خمسه" (ساكن در استان فارس) را تشكيل مىدهند. البته بخش هاي ديگري از بهارلوها در نقاط ديگر آذربايجان از جمله زنجان و قزوين و ... ساكن هستند.


در باره ريشه تركان بهارلو بايد گفت همانگونه كه در منابع مختلف و معتبر تاريخي به صراحت آمده: تركان اوغوز 24 ايل بوده اند كه يكي از آنها بيگدلي بوده است. بيگدلىهائي كه در شمال شام (سوريه فعلي) ساكن شده بودند به بيگدلي شاملو و بيگدلي هائي كه در جنوب آسياي صغير و روم (قسمتي از تركيه) ساكن شده بودند به بيگدلي روملو معروف شدند. پس از آمدن بيگدلي ها و ... بهمراه اميرتيمور كوره كن به ايران (سال 800 قمري) قسمتي از ايل بيگدلي شاملو از ايلِ مادر خود جدا شده و به خاطر سكونت در منطقه بهار (واقع در استان همدان) به "بهارلو" مشهور شدند و شهر "بهار" فعلي را بنيان نهادند.


دانشمند معروف "هنري فيلد" در كتاب خود بنام "مردم شناسي ايران" (ترجمة دكتر عبداله فرياد- از انتشارات كتابخانه ابن سينا- تهران 1343- صفحة 132) در اين مورد چنين مىگويد: مهمترين قبايل قزلباش كه همه ترك بودند عبارت بودند از: اوستاجلو- شاملو- بيگدلي- قاجار- افشار و ... شاملوها- كه سوريه اي هستند و در قرن چهاردهم ميلادي توسط تيمور از سوريه .... به ايران عودت داده شدند- اكنون يكي از شعب ايلات شاهسون محسوب مي شوند و بعضي از آنها قبيله اي جداگانه شده اند بنام بهارلو. قبيله بهارلو در اصل شعبه اي از قبيله شاملو بود. هم چنين علي قلي خان بختياري سردار اسعد در كتاب خود بنام "تاريخ بختياري" (انتشارات پساول فرهنگسرا- تهران 1361- صفحه 419) مىنويسد: قراگؤزلو و بهارلو و بسياري از طوايف ديگر منشعب از ايل شاملو هستند و نيز ليدي شيل (Lady sheil) مي نويسد: در اين زمان بخشي شاملو و شاهسِوَن و بخشي ديگر بهارلو ناميده مي شوند و نيمي از بهارلو در (استانِ) فارس و (استانِ) همدان و نيمي ديگر در آذربايجان مي زيند- به نقل از كتاب "تاريخ بيگدلي- شاملو "تأليف پروفسور غلامحسين بيگدلي صفحه 305] "فرهنگ معين" ذيل ماده بهارلو مىنويسد: بهارلو- با بلوك بهار" نزديك همدان مربوط است. يكي از ايلاتِ ترك ....


بهارلوها از اركان امپراطوري ترك قراقويونلو بودند. دانشمند برجسته فاروق سومر در كتاب خود بنام " قراقويونلوها " (ترجمه دكتر وهاب ولي انتشارات موسسه مطالعات و تحقيقات فرهنگي- تهران- 1369- صفحه 27) در اين خصوص مي نويسد: [ بهارلو يكي ديگر از طوايفي بود كه تكيه گاه اصلي قراقويونلوها را تشكيل مي داد. نام اين طايفه به طوري كه مينورسكي بيان كرده است، از نام " قلعة بهار " (شهر بهار كنوني) واقع در (استانِ) همدان گرفته شده است. چون همانگونه كه قبلاً نيز اشاره شد، سرزمين اين طايفه، منطقه همدان بود. حتي بعد از قراقويونلوها، در دورة صفويان نيز از اين منطقه (يعني منطقه همدان) به نام " علي شَكَربيگ " امير مشهور اين طايفه (يعني طايفه بهارلو) ياد مي شد. اُمراي بهارلو با ازدواج با دختران قراقويونلوها و يا دادن دختر به آنان، با آنها طريق خويشاوندي مي پيمودند و بدين ترتيب از مهمترين اُمراي اين قبيله شدند ...... ]


به هنگام سقوط دولت تركان قراقويونلو به دست تركان آق قويونلو در سال 1469 ميلادي، رياست ايل ترك بهارلو به عهدة يكي از پسرانِ "علي شربيگ بهارلو" به نام "پيرعلي" بود. "پيرعلي" تبعيت از آق قويونلوها را نپذيرفته و بهمراه برادرانش بيرام، يارعلي و ابراهيم و نيز خواهرزاده اش (كه نوة پسري سلطان جهانشاه قراقويونلو هم بود) در معيتِ بخشي از ايل بهارلو به خراسان رفت (بخش ديگري از ايل بهارلو همچنان در منطقه بهار ماند و در دورة صفويه از حالت ايلي و يايلاق- قيشلاق خارج و شهر بهار فعلي واقع در استان همدان را بنيان نهادند). پس از جنگهاي فراوان و اسير شدن بدست سلطان حسين بايْقَرا (از سلاطين دولت ترك تيموري)، سلطان حسين، چشمان پيرعلي را ميل كشيد و بيرم (برادر پيرعلي) را به قتل رساند. پس از اين واقعه، بخشي از ايل بهارلو كه پيرعلي را همراهي مىكرد همچنان در خراسان ماند و قسمتي از اين ايل بزرگ با "بابر" (بنيانگذار امپراطوري ترك گوركاني در هندوستان) در جنگ هندوستان شركت كردند و بدين ترتيب بود كه بخشي از ايل ترك بهارلو ساكن هندوستان شدند و نقش عظيمي در تاريخ هند ايفا كرده و تحت رياست "سلطان قلي بهارلو" در قرن شانزدهم ميلادي سلسلة شيعيِ "قطب شاهيان" را در دَكَن هند، تأسيس كردند. محمدقاسم در كتابش بنام " تاريخ فرشته"، چاپ كانپور هند، 1301، جلد دوم، صفحه 167 در شرح حال سلاطين قطب شاهي مي نويسد: "سلطان قلي از تركان بهارلو است از قومِ ميرعلي شكر ". بيرم خان بهارلو مشهور به خان خاناني صدر اعظم و سپهسالار امپراطور ترك تيموري اكبر شاه بود.


در زمان صفويه قسمتي از بهارلوهاي منطقه همدان به استان فارس كوچ كرده و بهمراه ايلات ديگر، اتحاديه اي بنام ايلات خمسه بوجود آوردند كه هم اكنون نيز در تركيب اين ايل در استان فارس موجوديت خود را حفظ كرده اند. بخش ديگر از ايل بهارلو همانطوريكه گفته شد در دشت بهار يكجانشين شده و شهر فعلي "بهار" را بنيان نهادند.


بوشعري بويوک تورک ائلی "باهارلو" ائلينه ايتحاف ائليرم :
گئري دونمه! گئتمك گرك

يوللار بوتون دومان اولسا
داغ- دره لـر بـوران اولسـا
گول- چيچكلر تيـكان اولسا
گئري دونمه! گئتمك گرك

بولبول كوچسه ، سولسا چيچك
دونيــا اولســا يــالان كــلـك
قــان آغـلاتـسـا سنـي فــلـك
گئري دونمه! گئتمك گرك

آديـن- سانـين گـيزلتـسه لـر
ائـليـن- اوبـان داغـيـتسـالار
"تورك"لوقون اينكار ائتسه لر
گئري دونمه! گئتمك گرك

يول كسسه لر، يول آچ قورخما
ديل كسسه لر، ديل آچ قورخما
آغلاتـسـالار، سئـل آچ قورخما
گئري دونمه! گئتمك گرك

يـالانچيني يـالان تـوتـار
قان توكه ني ده قان توتار
ظالـيم عومرو سونا يئـتر
گئري دونمه! گئتمك گرك

"تورك"سن، "باهارلو" اوغلوسون
"علـي شـكر بـيگ" اوغـلوســـون
تـورك ائــللريـنه باغـليـسيــن
گئري دونمه! گئتمك گرك


نگاهي به طايفة موصلو در فارس



با توجه به كتب تاريخي مختلف ازجمله : جامع التواريخ رشيدي ، روضه الصفا محمد خاوند شاه ، ظفرنامه شرف الدين علي يزدي ، مجمل التواريخ و القصص و تاريخ ايران از آغاز تا انقراض قاجاريه تاليف حسن پيرنيا و... ريشه و منشا و نژاد تركان دنيا را از اولاد يافث بن نوح (ع) مي‌دانند كه تركان يافث را ابوبجه خان خوانده‌اند و محققين نمي‌دانند كه اين ابوبجه خان پسر نوح است يا فرزند زادة او.


اوبوبجه خان پسري دشت به نام ديب باقوي كه از پدر لايق‌تر مي‌نمود. ديب باقوي نيز چهار پسر داشت كه يكي از آنها به نام قره خان بود ، قره خان قائم مقام پدر بود و به حكومت رسيد . گويند از او پسري به وجود آمد بغايت زيبا و پاكيزه پدرش در يكسالگي فرزند ، اقوام و خويشان را جمع كرد تا براي او نامي انتخاب كنند كودك يكساله خود به سخن مي‌آيد ومي‌گويد نام مرا اوغوز بگذاريد. حاضران از اين حال بسيار تعجب شده ، اسمش را اوغوز مي‌گذارند.


رشيدالدين فضل اله در جامع التواريخ شرح مفصلي دربارة اوغوز خان و گرايش وي به يكتاپرستي و دعوت توده‌ها به وحدانيت و مرد مداري و انسانيت او و مبارزة او برعليه ظلم و جنگ او با پدرش ، قره خان ، و به قتل رساندن او و به حكومت رسيدن اوغوز خان بيان مي‌نمايد.


اوغوز خان داراي 6 پسر است كه هر كدام داراي 4 فرزند لايق‌اند و اين 24 نفر است كه 24 قبيله عمدة تركان دنيا را تشكيل مي‌دهند و تقريبا تمامي طوايف ترك كه در كتب مختلف تاريخي مي‌بينيم از اين 24 قبيلة منشعب گشته‌اند.


يكي از اين 24 قبيله بيگدلي است كه قزلباشها دسته‌اي از بيگدلي‌ها محسوب مي‌شوند قزلباشها از 7 ايل و تقريبا 32 قبيلة كوچك تشكيل شده‌اند. موصلوها و آق قويونلوها و قره قويونلوها همگي از اين 32 قبيله محسوب ميشوند. البته موصلوها و روملوها و شاملوها از اصل ترك نژادند و از شام ياروم يا موصل نيستند بلكه تركاني كه مدتها در آنجاها زيستند و درزمان تيمور به ايران آمده‌اندو به خاطر اينكه مدتها در موصل يا شام مي‌زيستند به آنها موصلو و شاملو مي‌گفتند.


در زمان شاه اسماعيل صفوي موصلوها مورد محبت دربار بوده‌اند و به مناصب و مقامات بالايي هم رسيده‌اند. يكي از اين افراد ، شخص متنفذ و سياسي است به نام امير خان موصلو كه مدتها والي خراسان و حاكم هرات بوده وللة مخصوص شاهزاده طهماسب ميرزا بود كه به علت تعديات و كشتارهايش معزول گرديد. او مي‌خواست طهماسب ميرزا را به طرف هندوستان برده ، در آنجا پناهنده شود و حكومت ايران را به نام طهماسب ميرزا به دست بگيرد. اما به تدبير دورميش خان بيگدلي للة خود شاه اسماعيل در كودكي ـ دستگير مي‌شود و همراه با شاهزاده طهماسب ميرزا روانه درگاه شاه اسماعيل مي‌گردد اما در بين راه فوت مي‌كند. از اين زمان است كه ستارة اقبال موصلوها افول مي‌كند و شايد بعد از همين واقعه است كه تعدادي از آنها به فارس آمده‌اند.


هم اكنون طيفه موصلو تيره‌اي از طايفة بزرگ عمله قشقايي محسوب مي‌گردد كه خود داراي چندين تيره است بدين ترتيب مهر علي قوجالي، حاجي محمد بيگلو ، ميرزا محمد بيگلو، جواد، بيگلو هادي بيگلو ، مقصود لو ، قره لو ، محمولو ، ديندارلو ، اسلاملو، قيطاملو، آزاد خانلو ، بوداخلو . چاكشلو ، سميني ، اورياد و...


تعداد خانوارهاي طايفه موصول دقيقا مشخص نيست ، اما حدودا 800 خانوار تخمين زده ميشود كه داراي 5000 نفر جمعيت اند و مركز اصلي آنها فيروز آباد و قير مي‌باشد.




ابيوردي: لهجه اى تركى در ايران


سؤزوموز


از وئبلاگهاى ائلخان و افشار
بخش اول اين نوشته: نمونه هايى از لهجه ابيوردى زبان تركى در استان فارس

پيروان انديشه پان ايرانيسم٬ قوميت گرايان افراطى فارس و برخى از مقامات دولتى متاثر از قوميتگرايى افراطى فارسى٬ هنوز و مانند هميشه مشغول به قلم فرسائى در مورد "قوم"٬ "اقليت"٬ "زبان محلى" "آذرى"٬ "حقوق شهروندى" و اينكه آيا اين زبان محلى مىبايد كه در "ادبيات فولكلوريك" و "كودكان" بكار برود و يا نرود٬ آنهم در ميان خود و به نيابت از ملت ترك مىباشند. غافل از آنكه در ايران٬ مساله اى بنام حقوق شهروندى افراد منسوب به قوم اقليت آذرى و يا كاربرد اين زبان محلى در ادبيات فولكلوريك و كودكان و غيره اصلا وجود ندارد. مساله موجود در ايران٬ "حقوق ملى" "ملت" "ترك" و اينكه زبان تركى٬ زبان اكثريت مردم ايران٬ مىبايد كه مانند هر زبان سراسرى و ملى ديگر در هر كجاى دنيا٬ به زبانى رسمى و دولتى ارتقاء داده شده و مانند هر زبان رسمى ديگرى٬ در تمام عرصه هاى دولتى و علمى و هنرى و اجتماعى و .... و البته كه در عرصه ادبيات فولكلوريك و كودكان و با حمايتهاى همه جانبه دولتى٬ به طور بسيار گسترده اى بكار گرفته شود است. مقامات ترك٬ روشنفكران و جوانان و توده ملت ترك در سراسر ايران٬ در شمال غرب٬ در شمال شرق و در جنوب آن٬ مىبايست بدون گوش فرا دادن به پنداربافىهاى آناكرونيك و نخنما شده آذرى و قوم و اقليت و محلى و شهروند و ..... به اقدامات و فعاليتهاى خود در زمينه مهيا نمودن زمينه هاى عملى و مادى رسمى و دولتى شدن زبان اكثريت مردم ايران يعنى زبان ملى تركى بيش از پيش شتاب دهند.
--------------------------------
لهجه ابيوردى (بولوردي - ابولوردى) زبان تركى٬ لهجه تركان ابيوردى ساكن در استان فارس است. خاستگاه اصلى ابيوردىها اطراف شهر ترك دره گز در خراسان (كلات ابيورد) است. لهجه ابيوردى على رغم سكونت متكلمينش در جنوب ايران٬ يكى از لهجه هاى خراسانى زبان تركى و يا دقيقتر لهجه اى گذرى بين لهجه هاى خراسانى و آذربايجانى زبان تركى بشمار مىآيد. (لهجه تركى رايج در منطقه درگز خراسان٬ خود بسيارى از خصوصيات لهجه هاى آذربايجانى را از خود نشان مىدهد و علاوه بر آن٬ سكونت ابيوردىها در استان فارس كه زبان تركان ساكن در آنجا از جمله اتحاديه طوائف تركى قشقائى جزئى از گروه لهجه هاى آذربايجانى زبان تركى است٬ باعث پررنگتر شدن ويژگىهاى آذربايجانى در اين لهجه خراسانى زبان تركى گرديده است). جمعيت تقريبى تركهاى ابيورد در سال ١٩٥٥ بين ٣٥-٣٠ هزار تن برآورد شده است. بنابراين تعداد ابيورديهاى امروز- با توجه به جمعيت ايران در سال ١٩٥٦ كه كمتر از ١٩ ميليون و در سال ٢٠٠٣ بيش از حدود ٦٥٬٥ ميليون نفر بوده است- رقمى بين ١٢٥-١٠٥ هزار تن مىباشد.

در باره لهجه ابيوردى زبان تركى٬ پرفسور عثمان نديم تونا مقاله مفصلى در٣١ صفحه بنامEbiverdi: İran'da bir Türk diyalekti (ابيوئردى: ايراندا بير تورك دييالئكتى- ابيوردي: لهجه اى تركى در ايران) نگاشته است. مقاله مذكور حاوى يك مقدمه مختصر در باره ابيوردىها٬ بخشى مفصل در باره خصوصيات لهجه ابيوردى زبان تركى٬ نمونه هايى چند به لهجه ابيوردى (براى خواندن اين نمونه ها به قسمت اول اين نوشته مراجعه كنيد) و يك لغتنامه مىباشد. ترجمه اى از خلاصه بخش مربوط به خصوصيات زبانى لهجه ابيوردى اين مقاله همراه با اندك اضافاتى, در كتاب "سيرى در تاريخ زبان و لهجه هاى تركى" (دكتر جواد هئيت) آورده شده است. (در ايران نيز در باره ابيوردىها كتابى بنام "از باورد تا ابيورد فــارس" (تاليف مظفر قهرمانى٬ نشر فرهنگ و هنر شيراز٬ سال ١٣٣٥) چاپ شده است).

در زير نخست ترجمه خلاصه اى از مقدمه مقاله مذكور پروفسور عثمان نديم تونا توسط خودم و سپس ترجمه و تلخيص بخش مربوط به خصوصيات زبانى لهجه ابيوردى از اين مقاله٬ انجام شده توسط دكتر هيئت را مىآورم. تمام توضيحات داخل [ ]٬ همچنين پانوشتها از من است. در مقابل هر كلمه و يا عبارت و جمله تركى٬ در [ ] نخستين٬ تلفظ آنرا در لهجه ابيوردى با الفباى لاتين و در [ ] دوم٬ تلفظ آن را در تركى معيار با هر دو الفباى لاتينى و عربى داده ام٬ در مواردى كه تلفظ كلمه مربوطه در هر دو لهجه ابيوردى و تركى معيار يكسان بوده است٬ تنها به ذكر يكى بسنده نموده ام.

مهران بهارى
--------------------
ابيوردي: لهجه اى تركى در ايران
پرفسور عثمان نديم تونا Ebiverdi: İran'da bir Türk diyalekti (ابيوئردى: ايراندا بير تورك دييالئكتى )

از نخستين منابع تاريخى كه باره ابيوردىها به عنوان گروهى قومى نام برده مىشود اثر دوپره به نام Dupre, Voyage en Perse, fait dans les annees 1808,1807 et 1809 , Paris, 1819. است. وى در باره ابيوردىها چنين مىگويد: "در فارس ساكن اند٬ تقريبا ٥٠٠٠ نفرند". پس از آن اثر ليدى شل به سال ١٨٥٦مىباشد.Lady Sheil, glimpses of life and manners in Persia, London, 1856, او در قسمت طوائف منطقه فارس در باره ابول وردي ها چنين مىگويد: "به تجارت مشغول اند. جمعيتشان حدود ٣٠٠٠ چادر است". طبق روايات خود ابيوردىها٬ اجدادشان در دوره نادر شاه افشار [موسس دولت تركى-آذربايجانى افشار] از كلات ابيورد دره گز در شمال خراسان توسط داماد وى به استان امروزى فارس [در فارسستان] كوچانيده شده اند. باز طبق روايات ابيوردىها٬ خان قشقائى ملك منصور٬ از اين شخص گردآورى ديوان شاعر تركمن مختوم قلى را خواهش نموده است. او نيز علاوه بر آن٬ ديوان ماذون را هم ترتيب داده و كتابى نيز در تاريخ قشقائى تاليف و به وى تقديم كرده است.

تركهاى ابيوردي يا بولوردي٬ در شرق شيراز٬ در غرب كازرون٬ در شمال تا نواحى جنوبى آباده٬ در مثلثى تكيه داده به راه شيراز -اصفهان پخشند. علاوه بر اين٬ گروههاى پراكنده تركهاى ابيوردى در جنوب غربى شيراز٬ در جنوب شرقى كازرون بين كشكولىها (به گويش خودشان اژدهاكش=اژدها اؤلدوره ن) و در جنوب شرق آن بين شش بلوكىها (به گويش خودشان شيش بايلى=شيش باغلى)٬ بين دره شورىها و در شمال شرق كازرون بين امله ها-عمله ها از قشقايىها٬ هم به شكل گروههايى مستقل يافت مىشوند. متراكمترين منطقه سكونت ابيوردىها٬ سرحد چار دؤنگه در پيرامون قصبه حسن آباد در جنوب شهر اقليد و در استقامت ميان دو قصبه دز كرد و ده بيد مىباشد. اين منطقه محل قشلاق آنهاست. [در سالهاى ١٩٥٠-پنجاه سال پيش] اين منطقه شامل بيش از بيست ده٬ پنج قصبه و يك شهر (جدول نو٬ لاله گون٬ كناس و ...) بوده است. از شش گروه ترك ساكن در چهار دونگه٬ چهار گروه منسوب به ابيوردىها و دو گروه نيز منسوب به قشقايى مىباشد.

[در سالهاى ١٩٥٠-پنجاه سال پيش] به غير از مثلث فوق٬ در شمال غربى شيراز حدود ٣٠٠٠ نفر٬ در دهات و روستاها با حفظ وابستگى طائفه اى ٣٠٠٠ تن و در ميان قشقائيها حدود ٢٠-١٥ هزار نفر ابيوردى زندگى مىنموده اند. در ميان [اتحاديه طوائف تركى] قشقائىها به تقريب ده درصد از هر كدام از كشكولىها و دره شورىها و پانزده در صد از هر كدام از امله و شش بلوكىها را تركان ابيوردى تشكيل مىدهند. گروهى از تركهاى ابيوردى كه در محله هاى شمال شرقى شيراز ساكنند٬ داراى پيوندهاى طائفه اى با تركهاى "بهارلو" و "نفر" از اتحاديه طوائف تركى خمسه [بئش اويماق] كه در خارج شيراز و در همان استقامت ساكن مىباشند.
------------------------------

تركى ابيوردى
دكتر جواد هئيت: "كتاب سيرى در تاريخ زبان و لهجه هاى تركى". (ترجمه و تلخيص بخشى از مقاله ابيوردى: ايراندا بير تورك دييالئكتى٬ به قلم پروفئسور عوثمان نديم تونا همراه با اندك اضافاتى)

تركى ابيوردى زبان مادرى ايرانيانى است به همين نام كه در ايالت فارس زندگى مىكنند. محل سكونت آنها در مثلثى است در غرب شيراز و شرق كازرون و جنوب آباده در حوالى راه شيراز-اصفهان. بيشتر ابيوردىها در حد چهار دونگه كه قشلاق آنها است زندگى مىكنند. در اين منطقه ابيوردىها همسايه قشقائيها هستند و بيشتر در قصبه هاى جدول نو٬ لاله گون٬ كناس و همچنين در دهات (٢٠ ده) زندگى مىكنند. عده اى هم در محلات شرقى شيراز ساكن مىباشند. تعداد آنها در حدود ٦٠٬٠٠٠ نفر مىباشد و به نظر مىرسد اجداد آنها در زمان نادرشاه از كلات ابيورد اطراف درگز خراسان به اين منطقه كوچيده اند. شباهتى كه در لهجه ابيورديها و تركى خراسانى موجود است اين روايت تاريخى را معتبر مىسازد.

ويژگى تركى ابيوردى:

[مصوتها]
در لهجه ابيوردى از نظر فونتيك سه ويژگى زير به طور بارز ديده مىشود. به طور خلاصه مخرج ı = اى٬ ü = او و ö = اؤ حذف و به شكل زير تغيير يافته اند:

- ايى [ı] تبديل به ائ [e] شده. مثلا بئچاق [beçaq] (كارد) به جاى بيچاق [bıçaq]٬ قئچ [qeç] (پا) به جاى قيچ [qıç]٬ قئشلاق [qeşlaq] به جاى قيشلاق [qışlaq]٬ قئزئل [qezel] (طلا) به جاى قيزيل [qızıl]٬ سئچان [seçan] (موش) به جاى سيچان [sıçan]٬ دئرناق [dernaq] (ناخن) به جاى ديرناق [dırnaq] و سئغئر [seğer] (گاو) به جاى سيغير [sığır].... به نظر مىرسد اين تغيير تحت تاثير زبان فارسى ايجاد شده است.
- مخرج او [ü] تبديل به ايى [i] شده است. مثلا گين [gin] (روز) به جاى گون [gün]٬ كيسمق [kisməq] (قهر كردن) به جاى كوسمك [küsmək]٬ سيد [sid] (شير) به جاى سوت [süt]٬ ديگى [digi] (برنج) به جاى دوگو (دويو) [düyü]٬ ايچ [iç] (سه) به جاى اوچ [üç]٬ ايز [iz] (صد) به جاى يوز [yüz]٬ ايسد [isd] (بالا) به جاى اوست [üst] ....
- مخرج اؤ [ö] تبديل به ائ [e] شده است. مثلا چئره ك [çerək] (نان) به جاى چؤره ك [çörək]٬ گئبه ك [gebək] (ناف) به جاى گؤبه ك [göbək]٬ گئينگ [geynəg] (پيراهن) به جاى كؤينه ك [köynək]٬ كئپه گ [kepəg] (سگ) به جاى كؤپه ك [köpək]٬ گئز [gez] (چشم) به جاى گؤز [göz]٬ گئزه ل [gezəl] (زيبا) به جاى گؤزه ل [gözəl]٬ دئرد [derd] (چهار) به جاى دؤرد [dörd]٬ ائز [ez] (خود) به جاى اؤز [öz]٬ سئز [sez] (سخن٬ كلمه) به جاى سؤز [söz]٬ ائلمك [elmək] (مردن) به جاى اؤلمك [ölmək]. به نظر مىرسد اين تغيير نيز تحت تاثير نفوذ زبان فارسى ايجاد شده است.

غير از ويژگيهاى اساسى فوق تغييرات زير در فونه تيك لهجه ابيوردى ديده مىشود:

- كشيدگى اصوات مانند تركى قديم حفظ شده و در پاره اى از موارد نسبت به معانى كلمات بلند و كوتاه است. مثلا: ايچ [iç] (درون)٬ با تلفظ كشيده [īç]- (سه) [üç]٬ ايز [iz] (چهره) و ايز با تلفظ بلند [īz] (صد) [yüz]٬ آچ [aç] (باز كن)٬ آچ با تلفظ بلند [āç] (گرسنه) [ac].
- در موارد ديگر: آق [āq] (سفيد) [ ağ]٬ قار [qār] (برف) [ qar]٬ قارئن [qāren] (شكم) [qarın]٬ داغ [dāğ] (كوه) [dağ]٬ دار [dār] (تنگ) [dar]٬ داش- [dāş] (سنگ) [daş]٬ داد [dād] (مزه) [dad]٬ بئش [bēş] (پنج) [beş]٬ بير [bīr] (يك) [bir]٬ ايش [īş] (كار) [iş]٬ ديش [dīş] (دندان) [diş]٬ قئش [qēş] (زمستان) [qış]٬ گز [gēz] (چشم) [göz]٬ از [ēz] (خود) [öz]٬ بورئن [bōren] (بينى) [burun]٬ سوو [sūv] (آب) [su]٬ دوز [dūz] (نمك) [duz]٬ گين [gīn] (روز) [gün]. در كلمات فوق مصوت هجاى اول٬ كشيده و بلند است.
- مصوتهاى بلند هجاهاى بعد از ريشه در مخرجهاى تنگ از بين رفته ولى در مخرجهاى آ [ā]= و ا [a]َ= ديده مىشود. مثلا ائيران [eyrān]- (دوغ) [ayran]٬ سوغان [soğān]- (پياز) [soğan]٬ اوزاق [uzāq]- (دور) [uzaq]٬ اييامان [iyamān]- (بد) [yaman]٬ ايلان [ilān]- (مار) [ilan]٬ دوه [dəvə]- (شتر) [dəvə]٬..
- مخرج او [u] در هجاى ريشه بعضا بعد از صامت تبديل به او˚ [o] مىشود. مثلا: بو˚رئن [boren] (بينى) به جاى بورون [burun]٬ قولاق [ qolāq] به جاى قولاق [qolaq]٬ قو˚لئنج [qolenc] به جاى قولونج [qulunc]٬ قو˚زئ [qoze] (بره) به جاى قوزو [quzu ] (ئ = كسرهe=)
- مخرج آ [a] در برابر ى [y] تبديل به كسره [e] مىشود: ائيرآن [eyran] (دوغ) به جاى آيران [ayran]٬ قئيين [qeyin] (برادر زن يا شوهر) به جاى قايين [qayın]٬ اياق [əyaq] (پا) به جاى آياق [ayaq]٬ قئيئرمق [qeyriməq] (ساختن) به جاى قاييرماق [qayırmaq]٬ قئيماق به جاى قايماق. اين تغيير در لهجه تبريز نيز ديده مىشود.
- قانون هماهنگى مصوتها چندان رعايت نمىشود. مثلا به جاى باتمان [batman] (من) باتمن [batmən]٬ به جاى دوخسان [doxsan] (نود) دوقسن[doqsən]٬ به جاى هارا [hara] (كجا) هاره [harə] و به جاى سونرا [sonra] (بعد) سوره [sorə] گفته مىشود. همچنين به جاى آلتى [altı] (٦) آلتئ (با كسره) [alte] به جاى هانى [hanı] (كو) هانئ [hane]٬ به جاى هانكى [hankı] (كدام) هانگئ [hange]٬ به جاى قارشى [qarşı] (مقابل) قارشئ [qarşe] گفته مىشود.
- در مخرجهاى گردلبى نيز هماهنگى وجود ندارد: بورئن [boren] (بينى) به جاى بورون [burun]٬ بولئنتيى [bulenti] (تهوع) به جاى بولانتى [bulantı]٬ قوزئ [quze] (بره) به جاى قوزو [quzu].

مصمتها:
- از مصمتها (م) معمولا در وسط و يا آخر كلمات تركى ديده مىشود. در اول كلمات فقط در دو كلمه من و مين (هزار) ديده مىشود
- و (واو) [v] نيز در چند كلمه مانند وآر [vār] (هست) [var]٬ وآرمق [vārməq] (رفتن) [varmaq]٬ وورمق [vorməq] (زدن) [vurmaq] ديده مىشود.
- ژ٬ ف در كلمات دخيل ديده مىشود.
- ن غنه [ñ] (نگ) در آخر بعضى كلمات موجود است: هانگئ [hañe] (كدام) [hangı-hankı]٬ دونگوز [doñuz] (خوك) [donuz].
- ق٬ غ و گ هر سه موجود است. (مانند آذرى [*]).
- ك بين مصوتهاى كلفت مشدد مىشود و به كق تبديل مىشود. مثلا: ساكقئز [sakqez] (٨) به جاى سككيز [səkkiz]٬ ساكقال [sakqal] (ريش) به جاى ساققال [saqqal].
- ق (ك تركيه) در وسط و يا آخر كلمه در مجاورت مصوتهاى كلفت اغلب به خ تبديل مىشد. باخ [bax] (ببين)٬ قورخ [qorx] (بترس)٬ ايياخچى [yaxçı] (ياخشى) (خوب) ٬ آرخالوخ [arxalux] [arxalıq].
- ى در اول كلمات اگر قبل از صائتهاى تنگ آمده باشد حذف مىشود: ايگيرمى [igirmi] (٢٠) به جاى ييگيرمى [ييرمىyirmi- در تركى ايران و تركيه م.ب.]٬ ايلان [ilan] (مار) به جاى ييلان [yılan]٬ ايز [iz] (صد٬ چهره) [yüz]٬ اولدوز [ulduz] (ستاره) [yıldız]٬ (مانند آذرى [*]).
- مانند آذرى [*] در بعضى موارد تشديد موجود است: ايككى [ikki] (دو) [iki]٬ ساكقئز [sakqez] (٨) [səkkiz]٬ دوكقئز [dokqez] (٩) [doqquz]٬ اوتتئز [ottez] (٣٠) [otuz]٬ آششاقئ [eşşaqe] (پايين) [aşağı]٬ ايششق [eşşəq] (خر) [ eşşək]٬ نه ممه [nəmmə] (چه) [nəmə].
- بعضا مانند آذرى [*] آسيميلاسيون ديده مىشود: ايسسى [issi] (گرم) [١]٬ ايسسيندئ [issinde] (رويش) به جاى اوستونده٬ اوننن [onnən] (از او) به جاى اوندان [ondan].
- گاهى هم متاتز ديده مىشود: آرواد [arvad] (زن) به جاى عورت [٢]٬ تورپاق [torpaq] به جاى توپراق [topraq] (مانند آذرى [*]).

[پسوندها]
پسوندها اغلب اوقات به يك شكل بوده و تابع قانون هماهنگى اصوات نيست. مثلا:
- نان (بوسيله) به جاى ايله٬ لا [٣]
- چئ [çe] به جاى چى٬ چو [çı, çu] (پسوند شغل و فاعل): اييالانچى [yalançe] (دوروغگو) [yalançı]٬
- دن٬ نن (از)٬
- اينان (با)٬
- ائم (ملكى)٬ عمرئم [omrem] (عمرم) [ömrüm]٬
- لر٬ نر (علامت جمع)٬
- لى (پسوند صفت): آداخلى [adaxle] (نامزد) [adaxlı]٬ دادلى [dadle] (بامزه) [dadlı]٬
- اينى٬ نى [iny, ny] (genitive): آتينى (atıny) (اسبت) [atın]
- سئز [sez] (بدون) [siz]: قاش سئز [qaşsez] (بدون ابرو) [qaşsız].
- دئ [de] به جاى دير [dir] (است). گئزه لدئ [gezeldi] (زيباست) [gözəldir].
- آن (پسوند فاعلىparticipe ): گتيرآن [gətiran] (آورنده) [gətirən]٬
- فتحه [ə]= (پسوند آرزو): قونه م [qonəm] (فرود بيايم) [qonam]٬ اوچه م [uçəm] (پرواز كنم) [uçam]٬ اوله م [oləm] (بشوم) [olam].
- ار [ər] (پسوند مضارع): چكر [çəkər] (مىكشد)٬ گئده ر [gedər] (مىرود)٬ دييه ر [diyər] (مىگويد)٬
- گينان [ginan] (پسوند امر): آلگينان [ ] (بگير)٬ گل گينان [gəlginən] (بيا)٬
- مه (پسوند نفى): آلمه [almə] (نگير) [alma]٬ وورمه [vurmə] (نزن) [vurma].
- مق [məq] (پسوند مصدر): آچمق [açməq] (باز كردن) [açmaq]٬ آغله مق [ağləməq] (گريه كردن) [ağlamaq]٬ آپارمق [aparməq] (بردن) [aparmaq]٬
- سه (پسوند شرط اگر): قالسه [qalsə] (اگر بماند) [qalsa]٬ اولسه [olsə] (اگر بشود) [olsa].

حالات مختلف اسم و ضمير عبارتند از:
- حالات اسمىnominative : من٬ سن٬ او٬ بيز٬ سيز٬ اوللر [onlar] (من٬ تو٬ او٬ ما٬ شما و ايشان)
- حالت ملكى٬ اضافهgenitive : منيم٬ سنينى [səniny] [sənin]٬ اونينى [oniny] [onun]٬ بيزئم [bizem] [bizim]٬ سيزينى [siziny] [sizin]٬ اوللرينى [olləriny] [onların]
- حالت عطفdative : منه٬ سنه٬ اونه٬ بيزه٬ سيزه٬ اوللره [ollərə] [onlara].
- حالت مفعول فيهlocative : منده٬ سنده٬ اونده [ondə]٬ بيزده٬ سيزده٬ اوللرده [ollərdə] [onlarda].
- با (نان): منيم نان [mənimnan] [mənimnən]٬ سنىنان [səniynan] [səninnən]٬ اونىنان [oniynan] [onunnan]٬ بيزيم نان [bizimnan] [bizimnən]٬ سيزىننان [siziynan] [sizinnən]٬ اوللريننان [olləriynan] [onlarınnan].

صرف افعال: فعل گلمك (آمدن)

- حال: (مىآيم٬ مىآينى٬ مىآيد٬ مىآييم٬ مىآييد٬ مىآيند).
گلىيئره م [gəliyerəm] [گليره مgəlirəm-]٬ گلىيئرئنى [gəliyereny] [گليرسنgəlirsən-]٬ گلىيئر [gəliyer] [گليرgəlir-]٬
گلىيئرئك [gəliyerek] [گليريكgəlirik-]٬ گلىيئرئز [gəliyerez] [گليرسينيزgəlirsiniz-]٬ گلىيئرلر [gəliyerlər] [گليرلرgəlirlər]

- ماضى مطلق: (آمديم٬ ...)
گلدئم [gəldem] [گلديمgəldim-]٬ گلدئنى [gəldeny] [گلدينgəldin-]٬ گلدئ [gəlde] [گلدىgəldi-]٬
گلدئك [gəldek] [گلديكgəldik-]٬ گلدئنييز[ gəldenyiz] [گلدينيزgəldiniz-]٬ گلدئلر[ gəldelər] [گلديلرgəldilər]

- ماضى استمرارى: (مىآمديم٬...).
گلئيردئم [gəlyerdim] [گليرديمgəlirdim-]٬ گليئردينى [gəlyerdiny] [گليردينgəlirdin-]٬ [گليئردئgəlyerde-] [گليردىgəlirdi-]
گليئرديك [gəlyerdik] [گليرديكgəlirdik-]٬ گلىيئردينيز [gəlyerdiniz] [گليردينيزgəlirdiniz-]٬ گلىيئرديلر [gəliyerdilər] [گليرديلرgəlirdilər- ]

- ماضى بعيد: (آمده بوديم٬....)
گلميشدئم [gəlmişdem] [گلميشديمgəlmişdim-]٬ گلميشدئنى [gəlmişdeny] [گلميشدينgəlmişdin-]٬ گلميشدئ [gəlmişde] [گلميشدىgəlmişdi-]
گلميشدئك [gəlmişdek] [گلميشديكgəlmişdik-]٬ گلميشدينيز٬ گلميشدئلر [gəlmişdelər] [گلميشديلرgəlmişdilər-]

- آينده: (مىخواهم بيايم٬...)
ايسدئرم گليم [isderəm gəlim] [ايستيره م گليمistirəm gəlim-]٬ ....

- امر: (بيا٬ بيائيد)
گل گينان [gəlginan] [گلگيننgəlginən-]٬ گل٬ گلينيئز [gəlginyez] [گلينيزgəliniz-]

[نمونه هايى از جملات٬ ترانه و ضرب المثلهاى ابيوردى]
اينك نمونه هايى از جملات٬ ترانه و ضرب المثلهاى ابيوردى را نقل مىنماييم:
[براى خواندن نمونه هائى به لهجه ابيوردى زبان تركى به اين نوشته مراجعه كنيد. م.ب.].

خلاصه
تركى ابيوردى لهجه اى است از لهجه هاى تركى ايران كه به تركى خراسانى بيش از آذري [*] نزديك است و داراى ويژگيهاى زير مىباشد:
- به جاى مخرج ايı- و اؤö-٬ مخرج كسرهe- بكار مىرود.
- مخرجهاى بلند تركى قديم به طور قابل ملاحظه اى باقى مانده اند.
- هماهنگى اصوات خلفى palatin كلا و اصوات گرد اكثرا وجود ندارد. پسوندها اكثرا داراى يك شكل مىباشند.
- از نظر لغوى كلمات دخيل فارسى و تا حدى مغولى قابل توجه است.
---------------------------------
[*] منظور "تركى آذربايجانى" است. از آنجائيكه "تركى آذرى" نام ديگر "تركى ايرانى" و يا تركى رايج در ايران است (كه شامل همه لهجه هاى آذربايجانى و خراسانى و سنقرى و از جمله ابيوردى است)٬ كاربرد آذرى به جاى تركى آذربايجانى خالى از اشتباه نيست. از اينرو هر جا كه از آذرى سخن گفته شده است مىبايد به تركى آذربايجانى اصلاح شود.
١- كلمه "ايسسى" متاتز "ايستى" نيست. اصل كلمه "ايسى" كه مشدد شده مىباشد و نه "ايستى" رايج در بعضى لهجه ها.
٢- "آرواد" تركى متاتز "عورت" عربى نيست. در ريشه شناسى كلمه آرواد تركى٬ "اوراقاد" تركى-مغولى پيشنهاد شده است.
٣- ايله-له ilə-lə ٬ ايلن-لن ilən-lən ٬ اينن-نن٬ inən-nən هر چند از ريشه مشترك٬ سه فرم جداگانه موجود در زبان تركى معيار در ايرانند كه مىتوانند به موازات هم بكار روند. مثلا "با تو" را در تركى نوشتارى مىتوان به اشكال زير نوشت: سن ايلهsən ilə ٬ سن ايلنsən ilən ٬ سنلهsənlə ٬ سنلنsənlən ٬ سنننsənnən

گئرچه يه هو!!!


Home [Powered by Blogger]