Fars-Türk

Sunday, July 31, 2005




استان فارس (همراه با استان اصفهان) از مراكز اصلى سكونت و حضور خلق ترك در مركز و جنوب ايران مىباشد.

استان فارس (همراه با استان اصفهان) از مراكز اصلى سكونت و حضور خلق ترك در مركز و جنوب ايران مىباشد. خلق ترك در اين استان متشكل از گروههاى با منسوبيت طائفه اى (اتحاديه طوائف تركى قشقايى٬ خمسه٬ افشار و ....) گروههاى غير طائفه اى شهرى-روستايى (تركهاى ابيوردى٬ فريدنى٬...) و گروههاى مهاجر آذربايجانى (كارمندان٬ اصناف٬ دانشجويان٬ كارگران٬ تجار٬ ازدواجهاى مخلتف بين مليتها و ...) مىباشد. در استان فارس (و همچنين اصفهان٬ كرمان و...) تركها دومين گروه ملى و زبان تركى نيز زبان دوم استان است. (بر اساس برخى منابع٬ مجموع تركان بين يك سوم تا يك دوم جمعيت استان را تشكيل مىدهد.)

على رغم اين جمعيت انبوه٬ خلق ترك در اين استان مانند ديگر نواحى ايران از كوچكترين حقوق مدنى٬ اجتماعى٬ فرهنگى٬ زبانى و ملى -نشريات و برنامه هاى راديو تلويزيونى٬ مدارس و موسسات آموزشى تركى٬ انجمنها و تشكلهاى فرهنگى و ادبى و سياسى تركى٬ كاربرد زبان تركى در ادارات دولتى٬ ....- برخوردار نيست. در بوجود آمدن اين وضعيت٬ علاوه بر سياستهاى رسمى ترك ستيزانه٬ كم خواهى٬ تعلل٬ لاقيدى و غفلت خود تركها نسبت به زبان٬ فرهنگ٬ هويت و حقوق ملى تركى خويش هم نقش تعيين كننده اى داشته است.


محلى گرايى و طائفه گرايى به همراه عقب ماندگى عمومى اجتماعى-فرهنگى-سياسى خلق ترك در ايران باعث شده است كه هم بين زيرگروههاى خلق ترك ساكن در هر كدام از استانها از سويى و هم بين كل جامعه ترك زبان هر كدام از استانها با ديگر نواحى ترك نشين و تركان ايران و بويژه آذربايجان –كه نياخاك مشترك همه خلق ترك در سراسر ايران است- هيچ گونه روابط انسانى٬ اجتماعى٬ فرهنگى و ادبى قابل ملاحظه و فعالى وجود نداشته باشد.

البته عدم ايجاد و يا رشد كافى هويت ملى فراگير بين زيرگروههاى خلق ترك٬ شكل نگرفتن و يا ضعيف بودن ادراك و حس تعلق آنها به يك خلق و ملت واحد ترك و گذران عمر در تجريد٬ انزوا و بىخبرى مطلقشان از يكديگر٬ به علاوه نبود كوچكترين تعصب ملى تركى در بسيارى از آنها٬ (بر خلاف گروههاى كرد زبان ايران و حتى منطقه) از مشكلات خلق ترك در سراسر ايران است كه در گروههاى ترك ساكن در استان فارس نيز ديده مىشود.


تشكل جامعه تركان اين استان در نهادهاى مدنى و اجتماعى مربوط به زيرگروههاى خود (مانند انجمنهاى مربوط به تركان قشقايى و يا ابيوردى و يا آذربايجانيان و...)٬ گرد هم آمدن و تشكل در انجمنهاى فراگروهى ادبى٬ فرهنگى٬ هنرى٬ سياسى و .... حول هويت مشترك و ملى تركى نياز و ضرورت روز است. همانطور كه به موازات بسط و آميزش انسانى و زبانى و فرهنگى و .٬.. با ديگر گروههاى ترك در منطقه خود (جنوب ايران)٬ اهتمام به تحكيم و گسترش روابط با آذربايجان نيز ضرورى است.

آشكار است كه بدون وجود تشكلات مدنى و فرهنگى و ادبى تركى فعال٬ همبسته و مدرن در سه سطح استانى (در تك تك استانهاى كشور)٬ منطقه اى (سه منطقه شمال غرب٬ شمال شرق و ايران جنوبى) و در مقياس سراسرى-كشورى٬ خلق و زبان ترك نه تنها آنچه كه شايسته آن است را هرگز بدست نخواهد آورد بلكه با سرعتى بسيار بيشتر از گذشته به سوى محو شدن حركت خواهد نمود.

مهران بهارى


Tuesday, July 26, 2005




دولتزن ترك: آبيش خاتون سالغورلو

آخرين حاكم سلسله تركى سلغورى مىباشد كه ۲۲ سال حكومت كرده است. وى متولد شيراز بوده در محله چرنداب تبريز فوت نموده است. مزار وى در رباط آبيش خاتون در شيراز مىباشد). آبيش خاتون اين بانوى مقتدر ترك و دختر اتابك سعد ابن ابوبكر پس از قتل اتابك سلجوقشاه زمام حكومت را در دست گرفت. وى در سال 663 هجرى با منگو تيمور [٥] پسر هلاكو خان ازدواج كرد و بدين ترتيب فارس و كرمان رسما ضميمه حكومت تركى -مغولى ايلخانان گرديد. دولت تركى سالغوريان پس از مرگ آبيش خاتون توسط امراي مغول منقرض شد.

آرامگاه آبش خاتون

در جنوب شرقي شيراز، نزديك ميدان دفاع مقدس و جنب آتش نشاني قرار دارد و آرامگاه آبش خاتون دختر اتابك سعدبن بوبكر (658 ه.ق) بوده است.

مقبره آبش خاتون كه به نام رباط ابش نيز معروف است، بنايي سه طبقه است كه گنبدي بر روي آن قرار داشته است. بعدها اين گنبد و قسمتي از طبقه سوم مقبره فرو ريخت و اداره باستان شناسي براي حفظ آن بنا، طبقه فوقاني را خراب كرد. اطراف مقبره با كاشي هاي معرق نفيسي تزيين شده بود كه هم اينك بخش عظيمي از آن كاشي ها از بين رفته و فقط كاشي هاي يك جبهه آن كه در پشت آن آتش نشاني بود، باقي مانده است.

بناي فعلي مقبره ساختمان آجري قديمي مربع شكلي است كه هر ضلع آن 16.75 متر و ارتفاعي در حدود 10 متر دارد. قسمت هايي از كاشي كاري از راه داخل بنا در موزه پارس نگهداري مي شود. در بالاي بنا كتيبه هايي مشتمل بر آيات قرآني به خط ثلث و بر روي كاشي نصب شده است. مقبره آبش خاتون در حياط بنا و در اتاقي با ميله هاي سبزرنگ قرار گرفته است. خرابه هاي مقبره آبش خاتون در ديماه 1310 ذيل شماره 76 در فهرست آثار ملي ايران به ثبت رسيده است.


Saturday, July 23, 2005




مقدمه اي بر قالي بولوردي
تاريخ درج: 4/1/83 منبع: کارپتور

ساكنان ده ابوالوردي از تيرة ابوالوردي ايل ترك اينالو (از ايلات خمسه) هستند

آفرينندگي و خلاقيت، به معناي وسيع كلمه، ويژگي آشكار و انكارناپذير قاليچه هاي ايلات در روستاهاست. اين مناطق ايل نشين و روستايي هستند كه تمامي ذرات هستي خود تمامي آرزوها ورنج ها و شادي هاي خود و هستي محيط و جامعة خويشتن را در تار و پود قاليچه هاي دست بافت خود گره مي زنند و مي نشانند و عجين مي كنند.

ساكنان ده ابوالوردي از تيرة ابوالوردي ايل اينالو (از ايلات خمسه) هستند كه در زمان فرمانروايي مغولان از تركستان به فارس آمده است.

طايفة ابوالوردي در چند سال گذشته در نقاط مختلف فارس پراكنده شده و گروهي مانند “بولوردي هاي اژدهاش” زندگي چادرنشيني و كوچ سالانه گرديده اند.

قالي بافي بولوردي منحصراً به دست زنان است كه همگي و به استقلال در خانه هاي خود بافندگي مي كنند مانند ديگر مناطق روستايي وايل نشين، افقي و زميني است. جملگي قالي ها تمام پشم است. يعني اينكه علاوه بر گره هاي قالي، تار و پود و به اصطلاح “چله” و “ريشه” همه از پشم است. جز آنكه گاه در رديف هاي پود سه رديف در ميان يك رشته نخ مي گذرانند براي استحكام و دوام بيشتر قاليچه هاي بولوردي پر گوشت و بسيار سفت و تنگ است و گرهها بسيار نزديك و چسبيده به هم همين ها سبب مي شود كه تا كردن از پشت دشوار شود و گاه موجب شكنندگي و تركيدن و به زبان خودشان “پكيدن” قالي.

اسلوب گره زني “تركي بافي” است و به طور معمول در هر ده سانتيمتر طول بيشتر از شصت و پنج رج بافته نمي شود (65*65 در ده سانتيمتر مربع). بنابراين قاليچه هاي بولوردي كمتر زيربافت و بيشتر نيمه ريزباف است. در بولورديهاي اصيلي كه تا چند سال پيش بافته مي شد درشت تر از 45 رج درده سانتيمتر ديده نشده است. در بولوردي هاي جديد كه همگي درشت بافت است، اين مقدار به 25 رج و 40 رج هم رسيده است.

اندازه ها بيشتر يك ذرع و يك ذرع و دو ذرع است. قاليچه هاي بيشتر از چهار متر كمياب و بيشتر از شش متر كمياب تر است. بزرگترين قالي بولوردي كه ديده شده نزديك به هفت متر مربع مساحت داشته است.

رنگ ها - تا حدود چهل سال پيش تمامي گياهي و طبيعي بوده و از گياهان كوهي، به ويژه روناس و جاشير و از پوست انار و گردو و برگ مو بدست مي آمده است. اندك اندك رنگهاي شيميايي ناپايدار كه ارزان بدست مي آيد گرفته شد. اما نسبت كاربرد رنگهاي شيميايي و گياهي تا سالهاي اخير هرگز از 10 درصد تجاوز نمي كرد و رنگهاي گياهي دست كم 90 درصد از رنگهاي قالي بولوردي اصيل را تشكيل ميداد. پاره اي از رنگها مانند خاكستري و شتري، نيز به همان رنگ طبيعي و اولية پشم و بدون رنگرزي به كار مي رفته است.

نكتة ديگر اينكه رنگهاي قالي بولوردي، مانند همة بافتهاي عشايري و روستايي، هميشه يكدست نيست. دورنگي و گاه سه رنگي اين قالي ها ناشي از داشتن ابزارهاي دقيق اندازه گيري مواد و كم بود رنگ هاي گياهي و نيز ظرفيت محدود ظرفهاي مخصوص رنگرزي است. نتيجه آنكه گاه يك رنگ اصلي در چند نوبت آماده مي شود و به تبع آن يك بار پررنگ تر و بار ديگر كمرنگتر از آب در مي آيد. همچنين به سبب بي دقتي در شستشوي پشم - كه براي زدودن چربي زيادي پشم و آسان شدن جذب رنگ ضروري است. و نيز به سبب يكدست نبودن رنگ طبيعي خامة پشم گاه رگه هايي به چشم مي خورد كه كمرنگتر تا پرنگتر از رنگ هاي اصلي است. البته اين ناهمرنگي منحصر به دست بافته هاي روستايي و ايلياتي نيست و در بسياري از بافته هاي شهري نيز ديده مي شود. از ويژگيهاي رنگ آميزي ايران از قرمز دانه يا رنگ هاي شيميايي بدست مي آيد و نيز محدوديت رنگ هاي هر قالي كه در رنگارنگ ترين قاليهاي بولوردي از دوازده رنگ تجاوز نمي كند.

كمبود رنگ و صرفه جويي در كاربرد رنگ ها، كه بي گمان ريشه هاي اقتصادي دارد و از فقر قالي بافان سرچشمه مي گيرد، عامل بسيار مهم و قابل تأملي است كه در تكوين ويژگيهاي رنگ آميزي بولوردي و مكتب خاص آن سهم عمده دارد و هم در تعيين مسيري كه بولوردي را به سراشيبي زوال گشاينده است.

عصر طلايي بولوردي و اوج هنري آن در سالهاي آخر دهة 1320 به نقطة پايان رسيد و با فرا رسيدن دهة 1330 افول هنر يكتا و چند سالة قالي بولوردي مسلم شد. و اين همه بازوال رنگ ها آغاز گرديد.

تعداد قاليچه هاي بولوردي قديم كه نسبتاً سالم مانده باشد، به استثناي خانه ها كه اطلاعي از آنها در دست نيست از 100 تخته تجاوز نمي كند. در كشور آلمان غربي كه در ميان كشورهاي بيگانه بيش از همه طالب بولوردي اصيل است تا سال 1352 هـ.ش. صاحبان 32 تخته بولوردي شناخته شده است. در كل بخواهيم همة كشورهاي اروپايي و عربي را در نظر گيريم جمع كل بولورديهاي اصيل به 400 نمي رسد. شايد به همين دليل است كه قالي بولوردي از چشم بسياري از قالي شناسان و محققان و نويسندگان دور مانده است. و بااين اميد كه جوانان عزيز دانشجو و محقق خانواده فرش اين مرز و بوم قدم در راه شناساندن بيشتر اين سبك بگذارند.

با تشكر از استاد بزرگوارم جناب آقاي عبدالله احراري كه اين فرصت را در اختيار اينجانب قرار دادند تا بتوانم قدمي در شناخت اين سبك بردارم .

مريم زارع- شيراز
دانشجوی ترم 4 دانشگاه آزاد اسلامي طبس




تركان فسا: ايناللوها و ذولقدرها

زبان اكثريت مردم فسا ، فارسي با گويش شرق فارس ( گويشي بين شيرازي و كرماني ) مي باشد و به دليل آنكه از قديم الايام طوائف مختلف در اين سرزمين ساكن بوده اند ، زبانهاي متعددي در آن رواج يافته است كه از آن جمله زبانهاي تركي و عربي را مي توان نام برد .اقوام ترك وعرب با هـم زبانان خود به زبـان مــادري و در محـاوره با سـاير مــردمان از زبان فـارسي استفاده مي كنند كه اين تعامل وتضارب لهجه ها و زبانها ،تلفظهاي مختلفي از كلمات در بين فسائيها شكل داده است.

وجود اقوام ترك ، عرب و فارس با آداب ، رسوم و خصوصيات خاص خود، تنوع فرهنگي رادراين شهرستان موجب گرديده است .

نژاد شناسان گروه نژادي مردمان شمال شرق ايران ( آسياي مركزي – تركستان ) را دورگه سفيد و زرد دانسته اند . لذا اقوام ترك از نظر نژادي در اين گروه قرار مي گيرند .

بيشتر ترك زبانان شهرستان فسا به ايل اينالو ( اينان لو – اينال لو – عينا لو – ايمان لو و … ) تعلق دارند . محققان خاستگاه اين ايل را تركستان دانسته و قول مشهور بر اين است كه در زمان حكومت مغولان به فارس آمده اند . افراد ايل اينالو از بدو ورود به ايران در سطوح لشكري دولتهاي صفويه ، افشاريه و زنديه حضور داشتند. تا اينكه افراد اين ايل در سال 1293 يا 1295 هجري قمري ( دوران ناصرالدين شاه ) به دليل سركشي و دست اندازي به مناطق همجوار در دشت قره بلاغ (چشمه سياه) سكني داده شدند . كه به برخي از آنان نيز به مرور ايـّام در ساير نواحي فسا نيز پراكنده گشتند مانند سكّزي ها در هارون وسكـّز ، ايران شاهي هاي ساكن سنان و …

ايل اينالو از تيره هاي مختلفي تشكيل شده كه مهمترين آنها به گويش تركي عبارتند از :

اميرحاجي لو – اسلام لو – افشار اوّشاغي – ايران شاه لو – بولاغلي (بُلاغي) – بايات (بيات) – چارداچريك – چيان – دادبيگلو – دهولي – ديندارلو – رئيس بگ لو – زرند قل لي – زنگنه – محمود بيگ لو – باغيم لو – سوروگ لو – سكّز – قورت – قورت بيگ لو – قره غورا – چغيلي – گررايي لو – گؤگ پر .

از ديگر قبـايل تــرك زبان كه در عهد صفــويه به فســا آمده اند مي توان به طــايفه ذوالقـــدر ( بؤلقدر – تولگدر ) اشاره نمود كه محتمل است برخي از ذوالقدرهاي ساكن فســا و نواحي ديگر با اين قــــوم بي ارتباط نباشند (23)

در ميان اتحاديه ايلي « ايل خمسه » دو تيره ي پير سلومي و عبدالرضايي وجود دارد كه به ترتيب به زبان تركي و فارسي سخن مي گويند ولي با وجود اين تفاوت زباني، آنها را جزء طوايف و تيـره هاي عـــرب به شمـــار مي آورند . كه دليل آن را بايد در نحوة شكل دهي ايل خمسه جستجو كرد . بدين لحاظ كه در زمان ايجاد ايل خمسه ، تيره هاي مستقلي كه از طوايف مختلف در اين شهرستان سكني داشتند بالاجبار و براي جلوگيري از درگيري هاي قومي بوسيله حكومت وقت زير نظر طوايف بزرگ مانند عرب . باصري و...ايل خمسه قرار گرفتند كه بدليل اين حاكميت ايلي، برخي نويسندگان در دوره هاي بعد ندانسته اين تيره ها را عضو نَسـَبي ايل قلمداد كرده و بدين ترتيب اين موضوع گسترده شده است . در صورتي كه برخي معتقدند از نظر علمي بايداين قبيل طوايف را به عنوان طوايف همجوار شناخت .




محله ترك آباد در شهر زرقان فارس

زرقان در ٣٠ كيلومتري شمال شرقي شيراز و در دامنه كوه زرقان قرار داردּ

تعدادي از مهاجرين عشاير و روستايي كه در محله اي بنام ترك آباد ساكن هستند به زبان تركي سخن ميگويندּ




شاهسونهاي استان فارس

كريمزاده، محمد. "شاهسونهاي فارس، پيشينه تاريخي شناخت شاهسونها". دوره 12، ش 136 و 137 (بهمن و اسفند52): 75-78، تصوير.

خلاصه: موقعيت جغرافيايي، پيشينه تاريخي شاهسونها، مسكن اصلي آنها ـ شرحي بر روستاي محمدآباد و اطلاعايت از زندگي شاهسونهايي كه تخته قاپو شدهاند، ايجاد بناي قلعه سرخ.

شاهسَوَنهاي فارس «پيشينة تاريخي و شناخت شاهسَوَنها»
محمد كريمزاده
از تحقيقات مركز ملي پژوهشهاي مردمشناسي و فرهنگ عامه
اشاره: ارتفاعات اهر و مشكينشهر و كنارههاي رود ارس و بعضي ديگر از نقاط آذربايجان خاوري مسكن كوچنشينان و روستايياني است كه شاهسون ناميده ميشوند.

اين گزارش كوششي است براي شناخت چگونگي پيدايي شاهسونها و عمل پراكندگي آنان در گوشه و كنار ايران و گريزي به چند و چون پديداري و سكونت شاهسونان فارس در حوالي درياچهي بختگان، با اين اميد كه اين گزارش با همهي كوتاهي آغازي باشد براي پژوهشهاي بيشتر از جانب محققان در جها شناختن و شناساندن شاهسونان ايران.
* * *
قلعه قرمز محمدآباد

پيشينهي تاريخي شاهسونان به زمان پادشاهان صفوي ميرسد نويسندگان تواريخ و سفرنامهها در اين قول معتقند كه شاهعباس بزرگ براي كاستن نفوذ و نيروي حكمرانان سي و دو طايفهي قزلباش كه درآن روزگار تمشيت و ادارهي همهي امور مملكت را در دست داشتند و قدرتي بزرگ و خودكامه در برابر پادشاه بشمار ميآمدند به ايجاد سپاهي مجهز و منظم در يكدستهي پيادهي تفنگدار و يكدستهي سواره همت كرد.
عليالظاهر، بهانهي آن پادشاه از تشكيل و تجهيز اين قشون پديد آوردن نيروئي رزمآور و ورزيده در برابر قواي «ينكيچري» دولت عثماني بود اما هدف واقعي و پنهاني وي مقابله با امراي خودسر و نافرمان قزلباش و ازميان برداشتن قدرت و اعتبار ايشان بشمار ميآمد.


هيچيك از تاريخنويسان و سفرنامه پردازان روزگار صفوي از دو دسته سپاهي كه شاهعباس براي در هم كوبيدن قدرت امراي قزلباش پديد آورد بهنام «شاهيسيون» يا «شاهسون» ياد نميكنند. بلكه به وضوح در نوشتههاي خود دستهاي از آنان را «غلامان شاهي» و دستهي ديگر را «تفنگداران» مينامند و مينويسند كه افراد دستهي غلامان يا «غلامان خاصة شريفه» بيشتر از طوايف گرجي و چركس و ارمني برگزيده ميشوند و رئيس ايشان را «قوللر آقاسي» ميگويند و ميافزايند كه آن دستهي ديگر يعني تفنگداران از روستائيان ورزيده- و گاه شرور- و رعاياي ولايات مختلف ايران انتخاب ميشوند و مانند غلامان از خزانهي دولت مواجب ميگيرند و «هنگاميكه جنگي در كار نيست به كشت و زرع» در ولايات و بلوكات اشتغال ميورزند. اما وقتيكه جنگي در ميگيرد و به وجود آنان نياز ميرود «فوراً به خدمت حاضر ميشوند». رئيس اين گروه از سپاهيان تفنگچي آقاسي نام دارد.

با اشارههاي آشكار و صريحي كه نويسندگان تواريخ و سفرنامههاي زمان صفوي بهنام و طبقه و اصل و نسب سپاهيان ويژهي شاهعباس مينمايند جاي هيچ ترديدي نميماند كه درآن روزگار دستهاي از آن قشون را تفنگداران و دستهاي ديگر را غلامان يا قوللر ميخواندند و عنوان شاهسون بر هيچكدام از آنان اطلاق نميشده است. پژوهش بيشتر در اين زمينه نشان ميدهد كه اصطلاح شاهي سيوني و شاهي سيون- كه سابقهي آن به روزگاري پيش از تولد و سلطنت شاه عباس و تشكيل آن دو دسته قشون ميرسد- در دوران صفويان مفهومي غير از سپاهيان ويژهي شاه عباس دارد و از آن معناي دوستاري شاه و فداكاري و جانبازي در راه آن «مرشد كامل» برميآيد. يكي از پژوهشگران آگاه تاريخ صفويان در اين زمينه چنين مينگارد:

«چيزي كه تمام طوائف گوناگون قزلباش را در زمان شاه اسمعيل صفوي به يكديگر پيوسته و بهصورت نيروي واحدي در آورده بود، شاهيسيوني يا دوستداري شاه و فداكاري و جانفشاني در راه مقاصد مقدس آن مرشد كامل، يعني جهاد با كفار و ترويج مذهب شيعة اثنيعشري و تقويت و تحكيم سلطنت نوبنياد صفوي بود …. تاجري ايتاليائي كه در آغاز كار شاه اسمعيل در ايران بوده است، در بارة ارادت و ايمان و فداكاري طوائف قزلباش نسبت به آن پادشاه مينويسد: متابعان اين صوفي (شاه اسمعيل) خاصه لشگريانش او را مانند خدائي ستايش ميكنند. برخي از ايشان بيسلاح به جنگ ميروند و معتقدند كه مرشد كامل نگاهبان و مراقب ايشان است.

باتوجه به اينكه فرمانروائي صفويان در آغاز روي كار آمدنشان داراي جنبهي پيشوائي و انگيزهي مذهبي بود و «صوفيان قزلباش شاه اسمعيل را …. مانند پدرش شيخ حيدر و نياكان او پيشواي مذهبي يا به اصطلاح خود مرشد كامل ميدانستند»؛ اين فداكاري و جانبازي يا شاهيسيوني در راه آن پيشوايان مذهبي پذيرفتني است.

اما با گذشت زمان اين اصطلاح كه نخست انگيزهاي براي يكپارچگي و همبستگي سي و دو طايفهي قزلباش و همراهي و ياوري صادقانهي آنان با شاهان صفوي براي گسترش دامنهي پيروزيها و ترويج مذهب شيعه بود، معنائي ديگر به خود گرفت و به صورت دستاويزي براي گريز از خشم شاه يا اظهار پشيماني و طلب مغفرت از خيانت به درگاه وي در آمد. به همين سبب در تواريخ صفوي مضاميني از اين دست بسيار ميبينيم كه شاهزادهاي به هنگام اختلاف با امدادي قزلباش براي ايجاد تفرقه و آشوب در ميان سپاهيان ايشان «فرمان داد شاهيسيون كنند يعني در شهر جار بزنند كه ….. هركس كه فرمانبردار و هواخواه دودمان صفوي است بر در دولتخانه حاضر گردد ….» و در كارآئي اين حربه ميخوانيم كه چون «طوائف ….. صلاي شاهيسيوني شنيدند تزلزل در اركان جمعيت ايشان افتاد ….».

مفهوم اخير شاهيسيوني نيز با گذشت زمان دستخوش ديگرگوني شد و تعبير امروزين از آن برخاست.

اين تعبير يعني اينكه شاهسونان را بازماندگان سپاهيان ويژهي شاه عباس ميدانيم، معنائي است كه پس از انقراض سلسلهي صفويان از جانب مردم شهرنشين و مورخان در مورد دستهاي از قشون ويژهي شاه عباس عنوان گرديد و بعدها «به كلية كوچنشينان آذربايجان اطلاق شد ….».
نويسندگان روزگار قاجار و زمان ما در بارهي چگونگي تشكيل سپاهياني بنام شاهسون مطالبي كم و بيش همسان دارند و يادآور ميشوند كه چون «جمعي از نمك بحرامان قزلباشيه بر شاه عباس خروج كرده پاي جرأت و جسارت پيش نهادند شاه فرمود شاهسون گلسون يعني هركه شاه را دوست دارد بيايد (!) لذا از هر فرقه آمده طاغيان شاه را شكست دادند پادشاه آن جماعت را شاهسون نام نهادند در ميان آن طايفه طوايف مختلفه است مسكن ايشان در ملك منان و آذربايجان و عراق و فارس و قليلي در خراسان و كابل و كشمير سكونت دارند».
* * *
مسكن اصلي شاهسوناني كه امروز در ايران زندگي ميكنند. استان آذربايجان شرقي است و در حدود هشت هزار خانوار از اين ايلات در ارتفاعات اهر، مشكينشهر و كنارههاي رود ارس ييلاق و قشلاق ميكنند.

قبائل يا تيرههائي ديگر بههمين نام در نواحي ديگر ايران بسر ميبرند كه كيفيت زندگي آنان هنوز به درستي مورد تحقيق و بررسي قرار نگرفته است.

از آن ميان تنها چند و چون زندگي و معيشت شاهسونان فارس بر ما روشن است كه در اين نوشته به اختصار از آن ياد ميشود. شاهسونان فارس كه تيرهاي از ايل اينانلو يا اينالّو بهشمار ميآيند در سواحل جنوبي درياچهي بختگان و حدود شهرستان نيريز زندگي ميكنند.

صاحب فارسنامه ناصري در مورد پيشينهي تاريخي آنان مينويسد كه اصل اين اينانلو از «تركستان است كه در زمان سلاطين مغول بفارس آمده توقف نمودهاند و در بيشتر اوقات چندين هزار نفر لشگر سواره و پياده ازاين ايل در ركاب سلاطين خدمت نمودهاندּ قشلاق اين ايل يعني جاي زمستانة آنها بلوك حفر و داراب و فساست و ييلاق آنها بلوك رامجرد و مرودشت …. و اين ايل بهچندين تيره قسمت شدهاند مانند:
ابوالوردي، اسلاملو، افشار اوشاغي، اميرحاجي، ايرانشاهي، بلاغي، بيات، چهارده چريك، چيان، رادبگلو، دهو، ديندارلو، رئيسبگلو، زرندقلي، سُركلو، سكّز، قورت، قرهقره، چغيلو، كرائي، گوكپر، [غلامحسينخان شاهسون سرتيپ توپخانه مباركه ولد الصدق حسينخان شهابالملك ميگفت كه در زمان شاه عباس كه بعضي از ايلات شاهيسون شدند اجداد من با طايفة خود ازاين كوگپر برخواسته (برخاسته!) شاهيسون شدند يعني شاه دوست]؛ محمود بگلو، يا عزلو».

آگاهيهاي بيشتر دراين زمينه حاكي از آنست كه پنجهزار خانوار از ايل اينانلو « از سنه 1295 زندگاني چادرنشيني را ترك گفته و به زراعت (پرداختهاند) و محل اقامت آنها بيشتر در مشرق و جنوبشرقي ايالت فارس است ….».
* * *

امروزه بزرگترين روستاي شاهسون نشين فارس دهكدهي محمدآباد از دهستان خير شهرستان اصطهبانات است كه هشتاد و پنج خانوار درآن زندگي ميكنند.

پيرمردان اين روستا از قول پدران خود نقل ميكنند كه شاهسونان فارس پيش از تختهقاپو شدن در حدود ششصد خانوار بودهاند و در درههاي جنوبشرقي شيراز ييلاق و قشلاق ميكردهاند. سردسيرشان حدود آبادهي تشك (taçk) و گرمسيرشان سواحل جنوبي درياچهي بختگان و حوالي داراب بوده است.

و شيرمحمدخان شاهسون كه از جانب قوام شيرازي حمايت ميشده است بر آنان كلانتري داشته است. پس از تختهقاپو شدن ايل اينانلو شيرمحمدخان با تعدادي از خانوارهاي شاهسون در روستائي بهنام «سجلآباد» سكونت كرد. پيشينهي روستاي سجلآباد- كه امروز نام و نشاني ازآن در دهستان خير نميتوان جست از جهتي با دهكدهي محمدآباد نسبت و پيوند دارد.

براي دريافت اين پيوند و نسبت بايد دانست كه شاهسونان فارس كه از ديرباز در درّههاي جنوبشرقي شيراز ييلاق و قشلاق ميكردند با روستاي سجلآباد- كه در مسير اطراق تابستانه و كوچشان بود- در تماس و مراوده بودند و با مردم آن داد و ستد داشتند و برخي ازآنان هم به عللي از جمله مرگ و مير دامهايشان در كنار سجلآباد سياه چادرهاي خود را برافراشته بودند و همانجا ماندگار شده بودند و به كشت و كار پرداختهبودند.

در اثر گذشت زمان تعداد اينگونه خانوارها افزوني يافت و سجلآباد بهصورت روستائي درآمد كه در حدود نيمي از ساكنانش شاهسونان چادرنشين بودند. به سبب ناامنيهاي زنان و راهزنيهاي بيشكار كلانتر شاهسونان- شيرمحمدخان- بر آن شد كه براي نگهداري دامهاي خود و قبيلهاش از دستبرد شبانهي راهزنان، در اطراقگاه ييلاقي شاهسونان قلعهاي بنا كند و چون به پشتيباني خويشاوندان خود كه در اطراف سجلآباد ماندگار شده بودند، چشم داشت حوالي آن روستا را براي اين مهم مناسب يافت و دركنار سجلآباد قلعهاي بنا كرد اين قلعه كه دراثر سرخي خاكهاي منطقه نماي سرخي دارد هنوز در زاويهي شمالشرقي روستا پديدار است. (عكس شماره1)

با ايجاد اين قلعه پيوند شاهسونان با سجلآباد و مردمش استوارتر شد و در همان زمان «محمد نعيمي» نامي يكي از مالكان محلي كه قسمتي از زمينهاي سجلآباد را در تصرف داشت براي بهرهگيري بيشتر ازآن زمينها و گماشتن شاهسونان بهكار كشاورزي به ايجاد قناتي كمر بست و بدين ترتيب قنات محمدآباد- كه از دامنههاي غربي رشتهي شمالي كوهستان «تودج tudej» ميآيد و يكي از بزرگترين و پرآبترين قناتهاي دهستان خير است- دائر شده و براي شاهسونان سجلآباد هم اشتغالي مناسب فراهم آمد.
اشتغال عمده زنان قبيلة شاهسون ريسندگي و بافندگي است

در سال 1295 كه شاهسونان فارس در دهستان رستاق شهرستان نيريز و دهكدههاي كوچك ديگر مانند چنار و مشرق نيريز- هُرگان،- مشرق نيريز-، اللهآباد- شمالغربي اصطهبانات-، حاجيآباد شمال اصطهبانات خاكي شدند شيرمحمدخان كلانتر با انبوهي از خانوارهاي شاهسون به قلعة قرمز روي آورد و بدينترتيب بزرگترين روستاي شاهسوننشين استان فارس در سواحل جنوبي درياچهي بختگان پديد آمد. سجلآباد روستائي كوچك بود. با قناتي نه چندان پُر آب و كشتزاراني نه چندان گسترده و فراخ دامن. به همين سبب با رويش و آبادي و نامآوري زمينهاي محمدآباد آوازهاش به فراموشي نشست و نام قلعة قرمز محمدآباد برآن سايه گسترد.

شاهسونان امروزين محمدآباد، حتي نميدانند كه روستايشان جانشين دهكدهي سجلآباد است زيرا پدرانشان خانههاي قديمي و متروك سجلآباديان را با گذشت زمان هموار كردهاند و جاي آنها يا خانه ساختهاند و يا بذر پاشيدهاند. امروز تنها نشان آن روستا قناتي كمآب با چند هكتار زمين است كه هنوز نام قنات و زمين سجلآباد برخود دارد و شاهسونان درآن زراعت ميكنند.

پاورقيها
(*) «لفظ ينكيچري تركي است. ينكي به معني جديد و چري مخفف چريك است به معني لشكر» تاريخ ايران تأليف سرجان ملكم جلد اول صفحه 206.
(**) اين مقاله كه يكي از مناصب بزرگ زمان شاه عباس بشمار ميآمد نخست بهعهدهي اللهوردي خان بود و پس از وي بهقرچقايخان تفويض گرديد.
(***) قسمت اعظم اين آگاهيها از صفحات 175 الي 177 كتاب زندگاني شاه عباس اول (جلد اول) بدست آمده است.

1- دراين نوشتهها هرجا كه از شاه عباس نام ميآيد مراد شاه عباس اول يا كبير است.
2- سياحتنامه شاردن ترجمة محمد عباسي ناشر مؤسسه مطبوعاتي اميركبير، فروردين 1336 شمسي جلد هشتم صفحه 211.
3- سفرنامه پيتر دولاواله ترجمهي شجاعالدين شفا. از انتشارات بنگاه ترجمه و نشر كتاب صفحهي 344.
4- براي آگاهي بيشتر ر.ك به صفحات 344 الي 346 سرنامه پيتر دولاواله و صفحات 206 الي 211 سياحتنامه شاردن صفحة 1106 جلد دوم عالمآراي عباسي.
(*) مشابه اين مطلب در تاريخ فارسنامه ناصري صفحه 142 و تارخ ايران تأليف سرجان ملكم صفحه 206 جلد اول و مردمشناسي ايران تأليف هنري فيلد صفحه 131 و فرهنگ نفيسي جلد سوم صفحه 1197 و تاريخ فرهنگ ايران صفحه 233 و لغتنامه دهخدا نقل شده است.
(**) اشارهي صاحب فارسنامه ناصري ضمن آنكه نام اصلي و نسب تيرهي شاهسون فارس را روشن ميكند، تلويحاً اين معني را ميرساند كه تفنگچيان ولايت فارس يعني قشوني كه شاه عباس بهعنوان ذخيره در آن ولايت فراهم آورده بود پساز انقراض سلسلهي صفوي شاهسون ناميده شد.
5- سفرنامه پيتر دولاواله ترجمة شجاعالدين شفاء از انتشارات بنگاه ترجمه و نشر كتاب.
6- زندگاني شاه عباس اول جلد اول صفحة 83 و نيز صفحة 81 همان كتاب.
7- تاريخ عالمآراي عباسي تأليف اسكندر بيك تركمان از انتشارات مؤسسة مطبوعاتي اميركبير. تهران اسفند 1334 جلد اول صفحهي 299.
8- مقدمه بر جغرافياي انساني ايران تأليف كاظم وديعي از انتشارات دانشگاه تهران 1349 صفحهي 68.
9- بستانالسياحه تأليف حاجي زينالعابدين شيرواني از انتشارات كتابخانه سنائي صفحهي 347.
10- ايرانشهر جلد اول نشريه شماره 12 كميسيون ملي يونسكو در ايران تهران 1342 هجري شمسي صفحة 118.
11- تاريخ فارسنامه ناصري. تأليف مرحوم حاجميرزا حسن حسيني فسائي ناشر كتابخانه طهوري اسفندماه 1336 خورشيدي صفحات 309 و 310.
12- جغرافياي مفصل ايران جلد دوم سياسي تأليف مسعود كيهان مطبعة مجلس از انتشارات كتابخانه ابنسينا صفحه 86.
(*) سجلآباد در گويش معمول محل «شيلآباد çilâbâd» خوانده ميشود.
(**) درگويش عشاير و بوميان روستائي فارس خاكي به معني دهنشين و بادي به معني چادرنشين است.
13- در كتاب جغرافيا و اسامي دهات كشور نام محمدآباد كلات سرخ ذكر شده است اين كتاب از انتشارات اداره كل ثبت و احوال است.
14- قسمت اعظم آگاهيهاي مربوط به دهكدهي محمدآباد را مديون آقاي قدرتالله شاهسون كلانتر شاهسونهاي فارس و خانوادهاش ميباشم.



Turkish NAFAR tribe of South Iran

ايل ترك نفر٬ از ايلات خمسه فارس


PIERRE OBERLING
August 19, 2004

NAFAR, a tribe of Fars and the Tehran region. Although of Turkic origin, the Nafar of Fars have become a mixture of Turkic, Arab, and Lor elements. In 1861-62, the Nafar of Fars became one of the five tribes of the Khamsa (q.v.) tribal confederacy (Ilat-e Khamsa). The Nafar were so closely associated with the Baharlu (q.v.), already long before the two tribes joined the Khamsa tribal confederacy, that sometimes the two tribes would share the same kalantar (chief). One of the better known of these was Hajji Hosayn Khan Nafar, who became chief of the Baharlu and Nafar tribes during the reign of Nader Shah (r. 1736-1747). His son, Mohammad-Taqi Khan, followed, in turn, by his son, Ali Akbar Khan, also headed both tribes (Fasai, II, p. 314, Fasa÷i, ed. Rastgar, II, p. 1583).

According to Hasan Fasai, the Nafar comprised the following sub-tribes: Badeki, Tatemlu, Ùengezi, Dulukhanlu, Zamankhanlu, Settarlu, Sanjarlu, Shuli, Tatem, Taefa-ye Jen, Araqi, Qadlu, Qobadlu, Qarabajaglu, Qeydarlu and Lor (Fasai, II, p. 315; Fasai, ed. Rastgar, II, p. 1585).

When the Nafar of Fars were still nomadic, their winter quarters were in the districts (boluks) of Darab and Jahrom, as well as in Larestan, and their summer quarters were in the district of Abada-ye Taæk, north of lake Neyriz (Demorgny, p. 106).

Some population estimates of the Nafar of Fars are as follows: Lady Mary Leonora Sheil (1849), 850 families; Aleksandr Griorovich Tumansky (1896), 2,500 families (p. 79); Gustave Demorgny (1918), 3,500 families (p. 106); Masud Kayhan (1932), 3,500 families (Vol. II, p. 87); Arthur Cecil Edwards (1953), 450 families (p. 288).

Although it was once one of the largest tribes of Fars province, the Nafar tribe has been steadily disintegrating. Already in the 19th century, a part of it was absorbed by the Qashqai tribal confederacy. During the 20th century, many more Nafar were absorbed by the Baseri (q.v.) tribe of the Khamsa tribal confederacy (Barth, p. 85). The harsh rule of Reza Shah Pahlavi (1925-1941) further undermined the unity and cohesion of the tribe. In 1940, Rahdar Khan, a son-in-law of the Nafar kalantar Sardar Khan, and some of his men murdered Abd al-GÚaffar Behruz, the director of the Shiraz branch of the Bank-e Melli (q.v.), and his entire party as they were heading for Lar in a motorcade, apparently mistaking this official for a personal enemy. After several futile attempts to apprehend Rahdar Khan, the central government offered him a fertile tract of land near the Persian Gulf in return for a pledge on his part to refrain from any further acts of violence (personal interview with Mohammad Khan Z˜argami, former kalantar of the Baseri tribe, Shiraz, May 4, 1957). According to Oliver Garrod, by 1945 the Nafar had "sunk into a lawless rabble of a few hundred families, camped in the rocky wastes to the south of Lar, where they prey upon the few settled inhabitants who remain in this inhospitable region" (p. 44).

Today, the Nafar are scattered over a huge area in southeastern Fars. A substantial group of them have also settled down in the district of Ramjerd, north of Shiraz. According to Hosayn-Ali Razmara, they are Qashqai Nafar (VII, p. 114). But, according to Mohammad Khan Zargami, they are Baseri Nafar (personal interview, Shiraz, May 4, 1957). The Nafar of Fars are Shiites and speak a Western Ghuz Turkic dialect which they call Turki.

According to Masud Kayhan, in 1932 there was also a tribe of Nafar in the Tehran region. Their winter quarters were in the district of Khavar, south of the capital, and their summer quarters were in the Alborz mountains (Vol. II, p. 111).

Bibliography:

Fredrik Barth, Nomads of South Persia: The Basseri tribe of the Khamseh Tribal Confederacy, Oslo, 1961.
Gustave Demorgny, "Les reformes administrative en Perse: les tribus du Fars" RMM 22, March 1913, pp. 85-150.
Arthur Cecil Edwards, The Persian Carpet, London, 1953.
Hasan Fasai, Farsnama-ye naseri, 2 vols. in 1,Tehran, 1895-96; repr. Tehran, n.d.; ed. M. Rastgar, 2 vols., Tehran 1988.
Oliver Garrod, "The Nomadic Tribes of Persia ToDay" Journal of the Royal Central Asian Society 33, 1946, pp. 32-46.
Masud Kayhan, Jografia-ye mofassal-e Iran, 2 vols., Tehran, 1932-33.
Pierre Oberling, The Qashqai Nomads of Fars, The Hague, 1974.
Hosayn-Ali Razmara, Farhang-e jografiai-e Iran. Abadiha, 10 vols., Tehran, 1949-54.
Lady Mary Leonora Sheil, Glimpses of Life and Manners in Persia, London, 1856.
Aleksandr Grigorovich Tumansky, "Ot Kapiiskago morya k Hormuzdskomu prolivu i obratno" Sbornik Materialov po Azii 65, 1896, pp. 76-81.

(PIERRE OBERLING)
August 19, 2004




طائفه ايگدير- هيستري كشت و كشتار- آزادسازي ايگدير


سؤزوموز
ساري گلين
ائلخان


طائفه ايگدير- ايگدر

ايگدير طائفه اي ترك در تركمنستان٬ ايران٬ آذربايجان و تركيه و نام يكى از طوائف ٢٤ گانه اوليه اوغوز مىباشد ּ اين كلمه به معاني نيكي٬ مردانگي٬ خوبي٬ بزرگ٬ برجسته٬ عالي٬ قهرمان٬ سركرده و غيره (ياخشىليق٬ ارليك٬ اييي٬ بؤيوك٬ اولو٬ ايگيت٬ باشخان٬ باهادير) آمده استּ(اين كلمه گويا با ايگده-ايده (بيد) از بن ايگ-ايي به معني بوي خوش هم ريشه استּدر سراسر آزربايجان (آزربايجان شرقي٬ زنجان٬ ּּּ)٬ خراسان و جنوب ايران دهها نام جغرافيائي تاريخي به نام ايگلي٬ ايگده٬ ايگده لو٬ ايگده ليك و ּּּ وجود دارد)ּ

در روايات اوغوزي٬ ايگدير بيگ٬ نام پسر بزرگ دنيزخان يكى از شش پسر اوغوزخان استּ او اولين باشبوغ طائفه ايگدير طائفه ٢١ ام منسوب به شاخه اوچ اوخ از ايچ اوغوزهاستּ (اين طوائف عبارتند از 1- قينيق 2- قاييق (قايي) 3- بايندر (باييندير٬ بايندور) 4- ايوا (ييوا-ايوه٬ ييوه) 5- سالغور (سالور٬ سالير) 6- افشار (آوشار) 7- بيگدلي (بگ تيلي٬ بگ دلي٬ بيديلي) 8- بوگدوز 9- بيات (بايات٬ باياد) 10- يازقير (يازر٬ يازير٬ يازغير) 11- اينور (ايمور٬ ايمير) 12- قارابولوك (قارا بؤلوك) 13- آلكابولوك (آلقا بؤلوك) 14- ايغدير (ايگدير٬ ييگدير) 15- اورگير (٬ يوره گير٬ اوره گير) 16- توتيركا (توترقا٬ دودورقا) 17- اولايوندلوق (الايونتلي٬ آلايندلغ) 18- توگر (تؤكر٬ دؤگر) 19- بچه نك (پچنك٬ بجنك) 20- چووالدير (جولدر) 21- چپنــي 22- چـاروق (چاروقلو٬ چرقليغ) 23- ياپرلي 24- قارقين). طايفه ايگدير قديمي ترين و ديرپاترين طايفه در بين اين اقوام به شمار مي رود و در كتيبه هاي يني سئي ـ اورخون (در تركستان- اويغورستان چين) از آن نام برده شده است. ايگدير همچنين نام يكى از داستانهاي جديدا بدست آمده سري حكايات دده قورقود ميباشدּ اين حكايات مركب از دوازده داستان (واريانت آذربايجاني) اند كه با كشف پنج داستان جديد (واريانت تركمني) اكنون تعداد آنها به ١٧ رسيده استּ داستانهاي جديد پيدا شده دده قورقود چنين اند: ١- ايگدير٬ ٢- ديش اوغوزلارين گوه ر خانليغينا قارشي گوره شي٬ ٣- اوغوزلارين ملاللاشماغي٬ ٤- تكه محممد٬ ٥- سالير قازان و ايت امجك حيكايه سيּ(سه داستان توسط آتا رحمانوف٬ دو داستان توسط نورميرات اسن ميرادوف جمع آوري شده است)ּ

طائفه ايگدير هم مانند بسياري از طوائفي كه در دوره سلجوقيان به خاورميانه مهاجرت نموده بودند٬ به صورت وسيعى پراكنده شده استּ(براي كتابشناسي طائفه ايگدير به اين آدرس مراجعه كنيد)ּ ايغديرها در تشكل تبارى خلق تركمن و ترك (ايران٬ آذربايجان٬ تركيه) نقش داشته اند.

در آذربايجان: در آذربايجان جنوبي در استان آذربايجان غربي شهري بنام ايگدير در ١٤ كيلومتري جنوب شرقي اورميه (در ساحل اورمو گؤلو – درياچه اورميه) ٬ همينطور دو مركز جمعيتي به نامهاي آشاغي ايگدير (ايدير) و يوخاري ايگدير (ايدير) در استان اردبيل (در جوار جمهوري آذربايجان) وجود داردּ همچنين نام اوليه صخره مشهور به كاظيم خان داشي در درياچه اورميه٬ "يكدر" بوده كه بعدها به قيرخلار (قرخلار) و از زمان غائله سيميتقو به كاظيم خان داشي مشهور شده استּبر خلاف ادعاهاي بي اساس رسمي٬ يكدر همان ييگدير تركي است و به معني يك عدد در! فارسي نيستּ

در جنوب ايران- ايگدر اوباسي از ايل قشقائي: گروهي از ايگديرها٬ تيره اى (اوبا) از اويماق (طائفه) عمله از اتحاديه طوائف (ايل) تركان آذربايجاني جنوب ايران قشقائي را تشكيل مىدهندּ در سال ١٩٥٨ اين اوبا از حدود ٤٠٠ خانوار (ائو) تشكيل شده بودּ مانند ديگر اوباهاي عمله و كل قشقائيها٬ ايگديرها هم اصلا از نواحي شرق-مركزي تركيه بوده و قبل از اسكان در جنوب ايران مدتي در آذربايجان جنوبي و شمالي ساكن بوده اندּ تيره ايگدير (ايگدر) از طائفه عمله به همراه اردكپان (؟)٬ صفىخاني و قتلور (؟)اخيرا و گويا با رضايت خود در دشت بكان در ١٤٠ كيلومتري شهرستان شيراز در استان فارس با ايجاد شهركي كه بدين منظور احداث شده است يكجانشين شده اندּ يكي از رهبران قيام تركان آذربايجاني جنوب ايران بر عليه قواي انگليس در جنگ اول جهاني٬ "مسيح خان ايغدير" از اوباي ايگدر ايل قشقائي بوده استּ

در تركيه: گروه ديگري از ايگديرها به سوي آنادولو رهسپار شده اندּ در قرن ٬١٦ ٤٣ روستا و ديگر اماكن با نام ايگدير در آناتولي وجود داشتּ در ناحيه تارسوس٬ تيره اي (اوبا) به اسم اگدير در ميان گؤكچه لو ها و در اطراف آدانا٬ دو طائفه (اويماق) با همين نام و يك طائفه ايگدير ديگر جزء طائفه ساري حمزه لو موجود بودּ همچين بسياري از ايگديرها در پيرامون قاري تاش٬ گولنار و موت در ناحيه ايچ ائل ساكن شده بودندּ برخي از اينها به طائفه بوز دوغان كه در مجاورت قوچ حيصار در آناتولي مركزي ساكن بود پيوسته اندּامروز هنوز ١٩ اسم جغرافيايى در تركيه با نام ايگدير در ولايات ايچ ائل٬ دنيزلي٬ مالاتيا٬ قارس٬ اسكي شهير٬ توكات٬ گوموشخانا٬ بورسا٬ آنكارا٬ چانقيري٬ كاستامانو٬ سامسون و اوردو وجود داردּ

بزرگترين مركز جمعيتي با نام ايگدير در تركيه٬ شهر ايگدير مركز استاني به همين نام در آذربايجان تركيه استּ (دو سايت مربوط به استان آذربايجاني ايگدير در تركيه: ايغدير و اييديرليجبار باغچه بان (عسكرزاده) بنيانگذار مدارس نابينايان و ناشنوايان در ايران مدتي فرماندار اين شهر آذربايجاني تركيه بوده استּ وي با آغاز جنگ بينالملل اول و كشمكشهاي خونين ميان مسلمانان و ارامنه، به تركيه مهاجرت كرد. در آنجا، ابتدا تحويلدار و سپس فرماندار شهر ايگدير شد؛ ولي چندي بعد به قفقاز بازگشتּ .وي در 1297ش، در شهر نوراشين، از توابع ايالت ترك نشين و آذربايجاني ايروان، مدرسهاي تأسيس كرد كه پس از اشغال شهر توسط ارمني يان و پاكسازي و اخراج اهالي ترك و بر اثر شدت گرفتن خونريزيها تعطيل شد و باغچه بان نيز به علت آشفتگي اوضاع با خانوادة خود در 1298 به ايران مهاجرت نمود.

در تركمنستان: گروهي از ايگديرها در شمال شرق ايران امروزي در تركمنستان جنوبي ساكن شده و به اتحاد طائفه اي يوموت پيوسته اند اما از نظر شجره سازماني از طايفه منطقهاي كه در آن هستند متمايزند. (در ميان شاخه هاي ايلات در جامعة كنوني تراكمه از ميان 24 طايفه اوليه اغوز مي توان نام 12 طايفه را به وضوح مشاهده كرد. طوايف قايي ، بايات ، يازير (قاراداشلي)، دودورقه ، آوشار ، قارقين ، باياندير ، چاودير ، سالير ، ايمير ، ايگدير ، و ايوه (آغزي يوليق) در زمره اين طوايف تركمن كه در تركستان ، افغانستان و نيز شمال ايران مي زيند به شمار مي آيند). در زبان تركمنى مثلى وجود دارد كه آن نام دو طائفه اوليه اوغوز٬ ايمور و ايگدير ذكر مىشود : آصلينگ آزسا ايمير (آل)، پألينگ آزسا ايگدير (= بهلكه) (آل).

جمعيت طائفه كوچك ايگدير بين ٣٠٠ (چارلز ادوارد يئيت) تا ٧٠٠ خانوار (فيلد) تخمين زده شده استּ اين گروه در نزديكي گنبد كاووس و خرابه هاي شهر قديمي جرجان و در ٩٥ كيلومتري شمال شرقي استرآباد زندگي مي كنندּ امروز دو شهر به اسم آشاغي ايگدير و يوخاري ايگدير در ١٢ كيلومتري جنوب گنبدكاووس وجود داردּ ايگديرها كه به دليل دور بودن از مركز و مقامات دولتي٬ به شكل نافرمانترين و مستقلترين طوائف يوموت ذكر شده اند در طول قرن نوزده هيچگونه مالياتي به دولت تركي- آذربايجاني قاجار پرداخت نكرده اندּ



IGDIRايگدير- ايغدير


A Turkic tribe in Persia and Anatolia. It was one of the 24 original Oghuz tribes (Houtsma, p. 225). For discussions of its etymology, see Theodor Houtsma (ibid) and Paul Pelliot (Pelliot, pp. 194-95). Like other tribes that migrated to the Middle East in Saljuqid times, it has become widely scattered.

A group of Igdir settled down in northeastern Persia, and joined the Yomut tribal confederacy. Its population was estimated at 300 families by Charles Edward Yate (Yate, p. 280), and at 700 families by Henry Field (Field, p. 221). These Igdir live around Gonbad-e Qabus and the ruins of the old city of Jurjan, some 95 kilometers northeast of Astarabad (ibid). Because of their distance from any center of governmental authority, they were among the "wildest and most independent" of the Yomut tribes and they paid no revenue to the Persian state during the nineteenth century (Yate, p. 252). Today, there is still a village by the name of Igdir, 12 kilometers south of Gonbad-e Qabus (Razmara, Farhang II, p. 34).

Another group of Igdir made its way to Anatolia. In the sixteenth century, there were as many as 43 villages and other localities by that name there (Sümer, p. 356). In the district of Tarsus, there was an Igdir oba (clan) among the Gökçelü. In the environs of Adana, there were two small oymak (tribes) by that name. Many Igdir also settled down around Kari-Taş, Gülnar and Mut, in the district of Iµç-˵l. Some of these joined the Boz-Dog¡an, who lived in the vicinity of Koç-Hisar, in Central Anatolia (ibid, pp. 356-57). Today, there are still 19 Igdir toponyms in Turkey (in the following villayets: İçel, Denizli, Malatya, Kars, Eskişehir, Tokat, Gümüşhane, Bursa, Ankara, Çankiri, Kastamonu, Samsun, and Ordu; see Gazetteer of Turkey I, p. 687). In the Iranian Western Azerbaijan , near the Turkish frontier, there is also a village named Igdir, 14 kilometers southeast of Urmiya (Razmara, Farhang IV, p. 65).

A third group of Igdir forms a tira (clan) of the ¿Amala tribe of the Qashqai tribal confederacy in Fars. In 1958, it comprised some 400 families (Pierre Oberling, The Qashqai Nomads of Fars, p. 225). Like other ¿Amala clans, it probably came to Fars after spending some time in northwestern Persia.

Bibliography: Keith Edward Abbott, Cities and Trade: Consul Abbott on the Economy and Society of Iran, 1847-1866, ed. A. Amanat, London, 1983; C. Burgett, M. Rockmore, and G. Quinting, Gazetteer of Turkey, 2nd ed, Washington, D.C., 1984. Henry Field, Contributions to the Anthropology of Iran, Chicago, 1939. Theodor Houtsma, "Die Ghuzenstämme," WZKM 2, 1888, pp. 219-33. Gunnar Jarring, On the Distribution of Turk tribes in Afghanistan, Lund, 1939. G. C. Napier, "Extract from a Tour in Khorassan and Notes on the Eastern Alburz Tract," JRGS 46, 1876, pp. 62-171. Pierre Oberling, The Qashqa@÷i Nomads of Fa@rs, The Hague, 1974. Paul Pelliot, Notes sur l'histoire de la Horde d'Or suivies de quelques noms turcs d'hommes et de peuples finissant en "ar," Paris, 1949. Faruk Sümer, Og¡uzlar, 2nd ed., Ankara, 1972. Charles Edward Yate, Khurasan and Sistan, Edinburgh, 1900.

(PIERRE OBERLING)

20 August 2003



مختصري از تاريخچه ايل ترك باهارلو(بهارلو)


حميد رضا شريفي( از: شهر بهار = استان همدان)


تركان بهارلو از پرافتخارترين تركان بوده و در طول تاريخ سهم بسزائي در اعتلاء و پيشرفت فرهنگ و تمدن اسلامي- تركي داشته و دارند. مردم شهر بهار واقع در استان همدان از تبار تركان بهارلو هستند. هم چنين بخشي از آنها با عنوان "ايل بهارلو" يكي از پنج ايل "ايلات خمسه" (ساكن در استان فارس) را تشكيل مىدهند. البته بخش هاي ديگري از بهارلوها در نقاط ديگر آذربايجان از جمله زنجان و قزوين و ... ساكن هستند.


در باره ريشه تركان بهارلو بايد گفت همانگونه كه در منابع مختلف و معتبر تاريخي به صراحت آمده: تركان اوغوز 24 ايل بوده اند كه يكي از آنها بيگدلي بوده است. بيگدلىهائي كه در شمال شام (سوريه فعلي) ساكن شده بودند به بيگدلي شاملو و بيگدلي هائي كه در جنوب آسياي صغير و روم (قسمتي از تركيه) ساكن شده بودند به بيگدلي روملو معروف شدند. پس از آمدن بيگدلي ها و ... بهمراه اميرتيمور كوره كن به ايران (سال 800 قمري) قسمتي از ايل بيگدلي شاملو از ايلِ مادر خود جدا شده و به خاطر سكونت در منطقه بهار (واقع در استان همدان) به "بهارلو" مشهور شدند و شهر "بهار" فعلي را بنيان نهادند.


دانشمند معروف "هنري فيلد" در كتاب خود بنام "مردم شناسي ايران" (ترجمة دكتر عبداله فرياد- از انتشارات كتابخانه ابن سينا- تهران 1343- صفحة 132) در اين مورد چنين مىگويد: مهمترين قبايل قزلباش كه همه ترك بودند عبارت بودند از: اوستاجلو- شاملو- بيگدلي- قاجار- افشار و ... شاملوها- كه سوريه اي هستند و در قرن چهاردهم ميلادي توسط تيمور از سوريه .... به ايران عودت داده شدند- اكنون يكي از شعب ايلات شاهسون محسوب مي شوند و بعضي از آنها قبيله اي جداگانه شده اند بنام بهارلو. قبيله بهارلو در اصل شعبه اي از قبيله شاملو بود. هم چنين علي قلي خان بختياري سردار اسعد در كتاب خود بنام "تاريخ بختياري" (انتشارات پساول فرهنگسرا- تهران 1361- صفحه 419) مىنويسد: قراگؤزلو و بهارلو و بسياري از طوايف ديگر منشعب از ايل شاملو هستند و نيز ليدي شيل (Lady sheil) مي نويسد: در اين زمان بخشي شاملو و شاهسِوَن و بخشي ديگر بهارلو ناميده مي شوند و نيمي از بهارلو در (استانِ) فارس و (استانِ) همدان و نيمي ديگر در آذربايجان مي زيند- به نقل از كتاب "تاريخ بيگدلي- شاملو "تأليف پروفسور غلامحسين بيگدلي صفحه 305] "فرهنگ معين" ذيل ماده بهارلو مىنويسد: بهارلو- با بلوك بهار" نزديك همدان مربوط است. يكي از ايلاتِ ترك ....


بهارلوها از اركان امپراطوري ترك قراقويونلو بودند. دانشمند برجسته فاروق سومر در كتاب خود بنام " قراقويونلوها " (ترجمه دكتر وهاب ولي انتشارات موسسه مطالعات و تحقيقات فرهنگي- تهران- 1369- صفحه 27) در اين خصوص مي نويسد: [ بهارلو يكي ديگر از طوايفي بود كه تكيه گاه اصلي قراقويونلوها را تشكيل مي داد. نام اين طايفه به طوري كه مينورسكي بيان كرده است، از نام " قلعة بهار " (شهر بهار كنوني) واقع در (استانِ) همدان گرفته شده است. چون همانگونه كه قبلاً نيز اشاره شد، سرزمين اين طايفه، منطقه همدان بود. حتي بعد از قراقويونلوها، در دورة صفويان نيز از اين منطقه (يعني منطقه همدان) به نام " علي شَكَربيگ " امير مشهور اين طايفه (يعني طايفه بهارلو) ياد مي شد. اُمراي بهارلو با ازدواج با دختران قراقويونلوها و يا دادن دختر به آنان، با آنها طريق خويشاوندي مي پيمودند و بدين ترتيب از مهمترين اُمراي اين قبيله شدند ...... ]


به هنگام سقوط دولت تركان قراقويونلو به دست تركان آق قويونلو در سال 1469 ميلادي، رياست ايل ترك بهارلو به عهدة يكي از پسرانِ "علي شربيگ بهارلو" به نام "پيرعلي" بود. "پيرعلي" تبعيت از آق قويونلوها را نپذيرفته و بهمراه برادرانش بيرام، يارعلي و ابراهيم و نيز خواهرزاده اش (كه نوة پسري سلطان جهانشاه قراقويونلو هم بود) در معيتِ بخشي از ايل بهارلو به خراسان رفت (بخش ديگري از ايل بهارلو همچنان در منطقه بهار ماند و در دورة صفويه از حالت ايلي و يايلاق- قيشلاق خارج و شهر بهار فعلي واقع در استان همدان را بنيان نهادند). پس از جنگهاي فراوان و اسير شدن بدست سلطان حسين بايْقَرا (از سلاطين دولت ترك تيموري)، سلطان حسين، چشمان پيرعلي را ميل كشيد و بيرم (برادر پيرعلي) را به قتل رساند. پس از اين واقعه، بخشي از ايل بهارلو كه پيرعلي را همراهي مىكرد همچنان در خراسان ماند و قسمتي از اين ايل بزرگ با "بابر" (بنيانگذار امپراطوري ترك گوركاني در هندوستان) در جنگ هندوستان شركت كردند و بدين ترتيب بود كه بخشي از ايل ترك بهارلو ساكن هندوستان شدند و نقش عظيمي در تاريخ هند ايفا كرده و تحت رياست "سلطان قلي بهارلو" در قرن شانزدهم ميلادي سلسلة شيعيِ "قطب شاهيان" را در دَكَن هند، تأسيس كردند. محمدقاسم در كتابش بنام " تاريخ فرشته"، چاپ كانپور هند، 1301، جلد دوم، صفحه 167 در شرح حال سلاطين قطب شاهي مي نويسد: "سلطان قلي از تركان بهارلو است از قومِ ميرعلي شكر ". بيرم خان بهارلو مشهور به خان خاناني صدر اعظم و سپهسالار امپراطور ترك تيموري اكبر شاه بود.


در زمان صفويه قسمتي از بهارلوهاي منطقه همدان به استان فارس كوچ كرده و بهمراه ايلات ديگر، اتحاديه اي بنام ايلات خمسه بوجود آوردند كه هم اكنون نيز در تركيب اين ايل در استان فارس موجوديت خود را حفظ كرده اند. بخش ديگر از ايل بهارلو همانطوريكه گفته شد در دشت بهار يكجانشين شده و شهر فعلي "بهار" را بنيان نهادند.


بوشعري بويوک تورک ائلی "باهارلو" ائلينه ايتحاف ائليرم :
گئري دونمه! گئتمك گرك

يوللار بوتون دومان اولسا
داغ- دره لـر بـوران اولسـا
گول- چيچكلر تيـكان اولسا
گئري دونمه! گئتمك گرك

بولبول كوچسه ، سولسا چيچك
دونيــا اولســا يــالان كــلـك
قــان آغـلاتـسـا سنـي فــلـك
گئري دونمه! گئتمك گرك

آديـن- سانـين گـيزلتـسه لـر
ائـليـن- اوبـان داغـيـتسـالار
"تورك"لوقون اينكار ائتسه لر
گئري دونمه! گئتمك گرك

يول كسسه لر، يول آچ قورخما
ديل كسسه لر، ديل آچ قورخما
آغلاتـسـالار، سئـل آچ قورخما
گئري دونمه! گئتمك گرك

يـالانچيني يـالان تـوتـار
قان توكه ني ده قان توتار
ظالـيم عومرو سونا يئـتر
گئري دونمه! گئتمك گرك

"تورك"سن، "باهارلو" اوغلوسون
"علـي شـكر بـيگ" اوغـلوســـون
تـورك ائــللريـنه باغـليـسيــن
گئري دونمه! گئتمك گرك


نگاهي به طايفة موصلو در فارس



با توجه به كتب تاريخي مختلف ازجمله : جامع التواريخ رشيدي ، روضه الصفا محمد خاوند شاه ، ظفرنامه شرف الدين علي يزدي ، مجمل التواريخ و القصص و تاريخ ايران از آغاز تا انقراض قاجاريه تاليف حسن پيرنيا و... ريشه و منشا و نژاد تركان دنيا را از اولاد يافث بن نوح (ع) مي‌دانند كه تركان يافث را ابوبجه خان خوانده‌اند و محققين نمي‌دانند كه اين ابوبجه خان پسر نوح است يا فرزند زادة او.


اوبوبجه خان پسري دشت به نام ديب باقوي كه از پدر لايق‌تر مي‌نمود. ديب باقوي نيز چهار پسر داشت كه يكي از آنها به نام قره خان بود ، قره خان قائم مقام پدر بود و به حكومت رسيد . گويند از او پسري به وجود آمد بغايت زيبا و پاكيزه پدرش در يكسالگي فرزند ، اقوام و خويشان را جمع كرد تا براي او نامي انتخاب كنند كودك يكساله خود به سخن مي‌آيد ومي‌گويد نام مرا اوغوز بگذاريد. حاضران از اين حال بسيار تعجب شده ، اسمش را اوغوز مي‌گذارند.


رشيدالدين فضل اله در جامع التواريخ شرح مفصلي دربارة اوغوز خان و گرايش وي به يكتاپرستي و دعوت توده‌ها به وحدانيت و مرد مداري و انسانيت او و مبارزة او برعليه ظلم و جنگ او با پدرش ، قره خان ، و به قتل رساندن او و به حكومت رسيدن اوغوز خان بيان مي‌نمايد.


اوغوز خان داراي 6 پسر است كه هر كدام داراي 4 فرزند لايق‌اند و اين 24 نفر است كه 24 قبيله عمدة تركان دنيا را تشكيل مي‌دهند و تقريبا تمامي طوايف ترك كه در كتب مختلف تاريخي مي‌بينيم از اين 24 قبيلة منشعب گشته‌اند.


يكي از اين 24 قبيله بيگدلي است كه قزلباشها دسته‌اي از بيگدلي‌ها محسوب مي‌شوند قزلباشها از 7 ايل و تقريبا 32 قبيلة كوچك تشكيل شده‌اند. موصلوها و آق قويونلوها و قره قويونلوها همگي از اين 32 قبيله محسوب ميشوند. البته موصلوها و روملوها و شاملوها از اصل ترك نژادند و از شام ياروم يا موصل نيستند بلكه تركاني كه مدتها در آنجاها زيستند و درزمان تيمور به ايران آمده‌اندو به خاطر اينكه مدتها در موصل يا شام مي‌زيستند به آنها موصلو و شاملو مي‌گفتند.


در زمان شاه اسماعيل صفوي موصلوها مورد محبت دربار بوده‌اند و به مناصب و مقامات بالايي هم رسيده‌اند. يكي از اين افراد ، شخص متنفذ و سياسي است به نام امير خان موصلو كه مدتها والي خراسان و حاكم هرات بوده وللة مخصوص شاهزاده طهماسب ميرزا بود كه به علت تعديات و كشتارهايش معزول گرديد. او مي‌خواست طهماسب ميرزا را به طرف هندوستان برده ، در آنجا پناهنده شود و حكومت ايران را به نام طهماسب ميرزا به دست بگيرد. اما به تدبير دورميش خان بيگدلي للة خود شاه اسماعيل در كودكي ـ دستگير مي‌شود و همراه با شاهزاده طهماسب ميرزا روانه درگاه شاه اسماعيل مي‌گردد اما در بين راه فوت مي‌كند. از اين زمان است كه ستارة اقبال موصلوها افول مي‌كند و شايد بعد از همين واقعه است كه تعدادي از آنها به فارس آمده‌اند.


هم اكنون طيفه موصلو تيره‌اي از طايفة بزرگ عمله قشقايي محسوب مي‌گردد كه خود داراي چندين تيره است بدين ترتيب مهر علي قوجالي، حاجي محمد بيگلو ، ميرزا محمد بيگلو، جواد، بيگلو هادي بيگلو ، مقصود لو ، قره لو ، محمولو ، ديندارلو ، اسلاملو، قيطاملو، آزاد خانلو ، بوداخلو . چاكشلو ، سميني ، اورياد و...


تعداد خانوارهاي طايفه موصول دقيقا مشخص نيست ، اما حدودا 800 خانوار تخمين زده ميشود كه داراي 5000 نفر جمعيت اند و مركز اصلي آنها فيروز آباد و قير مي‌باشد.




ابيوردي: لهجه اى تركى در ايران


سؤزوموز


از وئبلاگهاى ائلخان و افشار
بخش اول اين نوشته: نمونه هايى از لهجه ابيوردى زبان تركى در استان فارس

پيروان انديشه پان ايرانيسم٬ قوميت گرايان افراطى فارس و برخى از مقامات دولتى متاثر از قوميتگرايى افراطى فارسى٬ هنوز و مانند هميشه مشغول به قلم فرسائى در مورد "قوم"٬ "اقليت"٬ "زبان محلى" "آذرى"٬ "حقوق شهروندى" و اينكه آيا اين زبان محلى مىبايد كه در "ادبيات فولكلوريك" و "كودكان" بكار برود و يا نرود٬ آنهم در ميان خود و به نيابت از ملت ترك مىباشند. غافل از آنكه در ايران٬ مساله اى بنام حقوق شهروندى افراد منسوب به قوم اقليت آذرى و يا كاربرد اين زبان محلى در ادبيات فولكلوريك و كودكان و غيره اصلا وجود ندارد. مساله موجود در ايران٬ "حقوق ملى" "ملت" "ترك" و اينكه زبان تركى٬ زبان اكثريت مردم ايران٬ مىبايد كه مانند هر زبان سراسرى و ملى ديگر در هر كجاى دنيا٬ به زبانى رسمى و دولتى ارتقاء داده شده و مانند هر زبان رسمى ديگرى٬ در تمام عرصه هاى دولتى و علمى و هنرى و اجتماعى و .... و البته كه در عرصه ادبيات فولكلوريك و كودكان و با حمايتهاى همه جانبه دولتى٬ به طور بسيار گسترده اى بكار گرفته شود است. مقامات ترك٬ روشنفكران و جوانان و توده ملت ترك در سراسر ايران٬ در شمال غرب٬ در شمال شرق و در جنوب آن٬ مىبايست بدون گوش فرا دادن به پنداربافىهاى آناكرونيك و نخنما شده آذرى و قوم و اقليت و محلى و شهروند و ..... به اقدامات و فعاليتهاى خود در زمينه مهيا نمودن زمينه هاى عملى و مادى رسمى و دولتى شدن زبان اكثريت مردم ايران يعنى زبان ملى تركى بيش از پيش شتاب دهند.
--------------------------------
لهجه ابيوردى (بولوردي - ابولوردى) زبان تركى٬ لهجه تركان ابيوردى ساكن در استان فارس است. خاستگاه اصلى ابيوردىها اطراف شهر ترك دره گز در خراسان (كلات ابيورد) است. لهجه ابيوردى على رغم سكونت متكلمينش در جنوب ايران٬ يكى از لهجه هاى خراسانى زبان تركى و يا دقيقتر لهجه اى گذرى بين لهجه هاى خراسانى و آذربايجانى زبان تركى بشمار مىآيد. (لهجه تركى رايج در منطقه درگز خراسان٬ خود بسيارى از خصوصيات لهجه هاى آذربايجانى را از خود نشان مىدهد و علاوه بر آن٬ سكونت ابيوردىها در استان فارس كه زبان تركان ساكن در آنجا از جمله اتحاديه طوائف تركى قشقائى جزئى از گروه لهجه هاى آذربايجانى زبان تركى است٬ باعث پررنگتر شدن ويژگىهاى آذربايجانى در اين لهجه خراسانى زبان تركى گرديده است). جمعيت تقريبى تركهاى ابيورد در سال ١٩٥٥ بين ٣٥-٣٠ هزار تن برآورد شده است. بنابراين تعداد ابيورديهاى امروز- با توجه به جمعيت ايران در سال ١٩٥٦ كه كمتر از ١٩ ميليون و در سال ٢٠٠٣ بيش از حدود ٦٥٬٥ ميليون نفر بوده است- رقمى بين ١٢٥-١٠٥ هزار تن مىباشد.

در باره لهجه ابيوردى زبان تركى٬ پرفسور عثمان نديم تونا مقاله مفصلى در٣١ صفحه بنامEbiverdi: İran'da bir Türk diyalekti (ابيوئردى: ايراندا بير تورك دييالئكتى- ابيوردي: لهجه اى تركى در ايران) نگاشته است. مقاله مذكور حاوى يك مقدمه مختصر در باره ابيوردىها٬ بخشى مفصل در باره خصوصيات لهجه ابيوردى زبان تركى٬ نمونه هايى چند به لهجه ابيوردى (براى خواندن اين نمونه ها به قسمت اول اين نوشته مراجعه كنيد) و يك لغتنامه مىباشد. ترجمه اى از خلاصه بخش مربوط به خصوصيات زبانى لهجه ابيوردى اين مقاله همراه با اندك اضافاتى, در كتاب "سيرى در تاريخ زبان و لهجه هاى تركى" (دكتر جواد هئيت) آورده شده است. (در ايران نيز در باره ابيوردىها كتابى بنام "از باورد تا ابيورد فــارس" (تاليف مظفر قهرمانى٬ نشر فرهنگ و هنر شيراز٬ سال ١٣٣٥) چاپ شده است).

در زير نخست ترجمه خلاصه اى از مقدمه مقاله مذكور پروفسور عثمان نديم تونا توسط خودم و سپس ترجمه و تلخيص بخش مربوط به خصوصيات زبانى لهجه ابيوردى از اين مقاله٬ انجام شده توسط دكتر هيئت را مىآورم. تمام توضيحات داخل [ ]٬ همچنين پانوشتها از من است. در مقابل هر كلمه و يا عبارت و جمله تركى٬ در [ ] نخستين٬ تلفظ آنرا در لهجه ابيوردى با الفباى لاتين و در [ ] دوم٬ تلفظ آن را در تركى معيار با هر دو الفباى لاتينى و عربى داده ام٬ در مواردى كه تلفظ كلمه مربوطه در هر دو لهجه ابيوردى و تركى معيار يكسان بوده است٬ تنها به ذكر يكى بسنده نموده ام.

مهران بهارى
--------------------
ابيوردي: لهجه اى تركى در ايران
پرفسور عثمان نديم تونا Ebiverdi: İran'da bir Türk diyalekti (ابيوئردى: ايراندا بير تورك دييالئكتى )

از نخستين منابع تاريخى كه باره ابيوردىها به عنوان گروهى قومى نام برده مىشود اثر دوپره به نام Dupre, Voyage en Perse, fait dans les annees 1808,1807 et 1809 , Paris, 1819. است. وى در باره ابيوردىها چنين مىگويد: "در فارس ساكن اند٬ تقريبا ٥٠٠٠ نفرند". پس از آن اثر ليدى شل به سال ١٨٥٦مىباشد.Lady Sheil, glimpses of life and manners in Persia, London, 1856, او در قسمت طوائف منطقه فارس در باره ابول وردي ها چنين مىگويد: "به تجارت مشغول اند. جمعيتشان حدود ٣٠٠٠ چادر است". طبق روايات خود ابيوردىها٬ اجدادشان در دوره نادر شاه افشار [موسس دولت تركى-آذربايجانى افشار] از كلات ابيورد دره گز در شمال خراسان توسط داماد وى به استان امروزى فارس [در فارسستان] كوچانيده شده اند. باز طبق روايات ابيوردىها٬ خان قشقائى ملك منصور٬ از اين شخص گردآورى ديوان شاعر تركمن مختوم قلى را خواهش نموده است. او نيز علاوه بر آن٬ ديوان ماذون را هم ترتيب داده و كتابى نيز در تاريخ قشقائى تاليف و به وى تقديم كرده است.

تركهاى ابيوردي يا بولوردي٬ در شرق شيراز٬ در غرب كازرون٬ در شمال تا نواحى جنوبى آباده٬ در مثلثى تكيه داده به راه شيراز -اصفهان پخشند. علاوه بر اين٬ گروههاى پراكنده تركهاى ابيوردى در جنوب غربى شيراز٬ در جنوب شرقى كازرون بين كشكولىها (به گويش خودشان اژدهاكش=اژدها اؤلدوره ن) و در جنوب شرق آن بين شش بلوكىها (به گويش خودشان شيش بايلى=شيش باغلى)٬ بين دره شورىها و در شمال شرق كازرون بين امله ها-عمله ها از قشقايىها٬ هم به شكل گروههايى مستقل يافت مىشوند. متراكمترين منطقه سكونت ابيوردىها٬ سرحد چار دؤنگه در پيرامون قصبه حسن آباد در جنوب شهر اقليد و در استقامت ميان دو قصبه دز كرد و ده بيد مىباشد. اين منطقه محل قشلاق آنهاست. [در سالهاى ١٩٥٠-پنجاه سال پيش] اين منطقه شامل بيش از بيست ده٬ پنج قصبه و يك شهر (جدول نو٬ لاله گون٬ كناس و ...) بوده است. از شش گروه ترك ساكن در چهار دونگه٬ چهار گروه منسوب به ابيوردىها و دو گروه نيز منسوب به قشقايى مىباشد.

[در سالهاى ١٩٥٠-پنجاه سال پيش] به غير از مثلث فوق٬ در شمال غربى شيراز حدود ٣٠٠٠ نفر٬ در دهات و روستاها با حفظ وابستگى طائفه اى ٣٠٠٠ تن و در ميان قشقائيها حدود ٢٠-١٥ هزار نفر ابيوردى زندگى مىنموده اند. در ميان [اتحاديه طوائف تركى] قشقائىها به تقريب ده درصد از هر كدام از كشكولىها و دره شورىها و پانزده در صد از هر كدام از امله و شش بلوكىها را تركان ابيوردى تشكيل مىدهند. گروهى از تركهاى ابيوردى كه در محله هاى شمال شرقى شيراز ساكنند٬ داراى پيوندهاى طائفه اى با تركهاى "بهارلو" و "نفر" از اتحاديه طوائف تركى خمسه [بئش اويماق] كه در خارج شيراز و در همان استقامت ساكن مىباشند.
------------------------------

تركى ابيوردى
دكتر جواد هئيت: "كتاب سيرى در تاريخ زبان و لهجه هاى تركى". (ترجمه و تلخيص بخشى از مقاله ابيوردى: ايراندا بير تورك دييالئكتى٬ به قلم پروفئسور عوثمان نديم تونا همراه با اندك اضافاتى)

تركى ابيوردى زبان مادرى ايرانيانى است به همين نام كه در ايالت فارس زندگى مىكنند. محل سكونت آنها در مثلثى است در غرب شيراز و شرق كازرون و جنوب آباده در حوالى راه شيراز-اصفهان. بيشتر ابيوردىها در حد چهار دونگه كه قشلاق آنها است زندگى مىكنند. در اين منطقه ابيوردىها همسايه قشقائيها هستند و بيشتر در قصبه هاى جدول نو٬ لاله گون٬ كناس و همچنين در دهات (٢٠ ده) زندگى مىكنند. عده اى هم در محلات شرقى شيراز ساكن مىباشند. تعداد آنها در حدود ٦٠٬٠٠٠ نفر مىباشد و به نظر مىرسد اجداد آنها در زمان نادرشاه از كلات ابيورد اطراف درگز خراسان به اين منطقه كوچيده اند. شباهتى كه در لهجه ابيورديها و تركى خراسانى موجود است اين روايت تاريخى را معتبر مىسازد.

ويژگى تركى ابيوردى:

[مصوتها]
در لهجه ابيوردى از نظر فونتيك سه ويژگى زير به طور بارز ديده مىشود. به طور خلاصه مخرج ı = اى٬ ü = او و ö = اؤ حذف و به شكل زير تغيير يافته اند:

- ايى [ı] تبديل به ائ [e] شده. مثلا بئچاق [beçaq] (كارد) به جاى بيچاق [bıçaq]٬ قئچ [qeç] (پا) به جاى قيچ [qıç]٬ قئشلاق [qeşlaq] به جاى قيشلاق [qışlaq]٬ قئزئل [qezel] (طلا) به جاى قيزيل [qızıl]٬ سئچان [seçan] (موش) به جاى سيچان [sıçan]٬ دئرناق [dernaq] (ناخن) به جاى ديرناق [dırnaq] و سئغئر [seğer] (گاو) به جاى سيغير [sığır].... به نظر مىرسد اين تغيير تحت تاثير زبان فارسى ايجاد شده است.
- مخرج او [ü] تبديل به ايى [i] شده است. مثلا گين [gin] (روز) به جاى گون [gün]٬ كيسمق [kisməq] (قهر كردن) به جاى كوسمك [küsmək]٬ سيد [sid] (شير) به جاى سوت [süt]٬ ديگى [digi] (برنج) به جاى دوگو (دويو) [düyü]٬ ايچ [iç] (سه) به جاى اوچ [üç]٬ ايز [iz] (صد) به جاى يوز [yüz]٬ ايسد [isd] (بالا) به جاى اوست [üst] ....
- مخرج اؤ [ö] تبديل به ائ [e] شده است. مثلا چئره ك [çerək] (نان) به جاى چؤره ك [çörək]٬ گئبه ك [gebək] (ناف) به جاى گؤبه ك [göbək]٬ گئينگ [geynəg] (پيراهن) به جاى كؤينه ك [köynək]٬ كئپه گ [kepəg] (سگ) به جاى كؤپه ك [köpək]٬ گئز [gez] (چشم) به جاى گؤز [göz]٬ گئزه ل [gezəl] (زيبا) به جاى گؤزه ل [gözəl]٬ دئرد [derd] (چهار) به جاى دؤرد [dörd]٬ ائز [ez] (خود) به جاى اؤز [öz]٬ سئز [sez] (سخن٬ كلمه) به جاى سؤز [söz]٬ ائلمك [elmək] (مردن) به جاى اؤلمك [ölmək]. به نظر مىرسد اين تغيير نيز تحت تاثير نفوذ زبان فارسى ايجاد شده است.

غير از ويژگيهاى اساسى فوق تغييرات زير در فونه تيك لهجه ابيوردى ديده مىشود:

- كشيدگى اصوات مانند تركى قديم حفظ شده و در پاره اى از موارد نسبت به معانى كلمات بلند و كوتاه است. مثلا: ايچ [iç] (درون)٬ با تلفظ كشيده [īç]- (سه) [üç]٬ ايز [iz] (چهره) و ايز با تلفظ بلند [īz] (صد) [yüz]٬ آچ [aç] (باز كن)٬ آچ با تلفظ بلند [āç] (گرسنه) [ac].
- در موارد ديگر: آق [āq] (سفيد) [ ağ]٬ قار [qār] (برف) [ qar]٬ قارئن [qāren] (شكم) [qarın]٬ داغ [dāğ] (كوه) [dağ]٬ دار [dār] (تنگ) [dar]٬ داش- [dāş] (سنگ) [daş]٬ داد [dād] (مزه) [dad]٬ بئش [bēş] (پنج) [beş]٬ بير [bīr] (يك) [bir]٬ ايش [īş] (كار) [iş]٬ ديش [dīş] (دندان) [diş]٬ قئش [qēş] (زمستان) [qış]٬ گز [gēz] (چشم) [göz]٬ از [ēz] (خود) [öz]٬ بورئن [bōren] (بينى) [burun]٬ سوو [sūv] (آب) [su]٬ دوز [dūz] (نمك) [duz]٬ گين [gīn] (روز) [gün]. در كلمات فوق مصوت هجاى اول٬ كشيده و بلند است.
- مصوتهاى بلند هجاهاى بعد از ريشه در مخرجهاى تنگ از بين رفته ولى در مخرجهاى آ [ā]= و ا [a]َ= ديده مىشود. مثلا ائيران [eyrān]- (دوغ) [ayran]٬ سوغان [soğān]- (پياز) [soğan]٬ اوزاق [uzāq]- (دور) [uzaq]٬ اييامان [iyamān]- (بد) [yaman]٬ ايلان [ilān]- (مار) [ilan]٬ دوه [dəvə]- (شتر) [dəvə]٬..
- مخرج او [u] در هجاى ريشه بعضا بعد از صامت تبديل به او˚ [o] مىشود. مثلا: بو˚رئن [boren] (بينى) به جاى بورون [burun]٬ قولاق [ qolāq] به جاى قولاق [qolaq]٬ قو˚لئنج [qolenc] به جاى قولونج [qulunc]٬ قو˚زئ [qoze] (بره) به جاى قوزو [quzu ] (ئ = كسرهe=)
- مخرج آ [a] در برابر ى [y] تبديل به كسره [e] مىشود: ائيرآن [eyran] (دوغ) به جاى آيران [ayran]٬ قئيين [qeyin] (برادر زن يا شوهر) به جاى قايين [qayın]٬ اياق [əyaq] (پا) به جاى آياق [ayaq]٬ قئيئرمق [qeyriməq] (ساختن) به جاى قاييرماق [qayırmaq]٬ قئيماق به جاى قايماق. اين تغيير در لهجه تبريز نيز ديده مىشود.
- قانون هماهنگى مصوتها چندان رعايت نمىشود. مثلا به جاى باتمان [batman] (من) باتمن [batmən]٬ به جاى دوخسان [doxsan] (نود) دوقسن[doqsən]٬ به جاى هارا [hara] (كجا) هاره [harə] و به جاى سونرا [sonra] (بعد) سوره [sorə] گفته مىشود. همچنين به جاى آلتى [altı] (٦) آلتئ (با كسره) [alte] به جاى هانى [hanı] (كو) هانئ [hane]٬ به جاى هانكى [hankı] (كدام) هانگئ [hange]٬ به جاى قارشى [qarşı] (مقابل) قارشئ [qarşe] گفته مىشود.
- در مخرجهاى گردلبى نيز هماهنگى وجود ندارد: بورئن [boren] (بينى) به جاى بورون [burun]٬ بولئنتيى [bulenti] (تهوع) به جاى بولانتى [bulantı]٬ قوزئ [quze] (بره) به جاى قوزو [quzu].

مصمتها:
- از مصمتها (م) معمولا در وسط و يا آخر كلمات تركى ديده مىشود. در اول كلمات فقط در دو كلمه من و مين (هزار) ديده مىشود
- و (واو) [v] نيز در چند كلمه مانند وآر [vār] (هست) [var]٬ وآرمق [vārməq] (رفتن) [varmaq]٬ وورمق [vorməq] (زدن) [vurmaq] ديده مىشود.
- ژ٬ ف در كلمات دخيل ديده مىشود.
- ن غنه [ñ] (نگ) در آخر بعضى كلمات موجود است: هانگئ [hañe] (كدام) [hangı-hankı]٬ دونگوز [doñuz] (خوك) [donuz].
- ق٬ غ و گ هر سه موجود است. (مانند آذرى [*]).
- ك بين مصوتهاى كلفت مشدد مىشود و به كق تبديل مىشود. مثلا: ساكقئز [sakqez] (٨) به جاى سككيز [səkkiz]٬ ساكقال [sakqal] (ريش) به جاى ساققال [saqqal].
- ق (ك تركيه) در وسط و يا آخر كلمه در مجاورت مصوتهاى كلفت اغلب به خ تبديل مىشد. باخ [bax] (ببين)٬ قورخ [qorx] (بترس)٬ ايياخچى [yaxçı] (ياخشى) (خوب) ٬ آرخالوخ [arxalux] [arxalıq].
- ى در اول كلمات اگر قبل از صائتهاى تنگ آمده باشد حذف مىشود: ايگيرمى [igirmi] (٢٠) به جاى ييگيرمى [ييرمىyirmi- در تركى ايران و تركيه م.ب.]٬ ايلان [ilan] (مار) به جاى ييلان [yılan]٬ ايز [iz] (صد٬ چهره) [yüz]٬ اولدوز [ulduz] (ستاره) [yıldız]٬ (مانند آذرى [*]).
- مانند آذرى [*] در بعضى موارد تشديد موجود است: ايككى [ikki] (دو) [iki]٬ ساكقئز [sakqez] (٨) [səkkiz]٬ دوكقئز [dokqez] (٩) [doqquz]٬ اوتتئز [ottez] (٣٠) [otuz]٬ آششاقئ [eşşaqe] (پايين) [aşağı]٬ ايششق [eşşəq] (خر) [ eşşək]٬ نه ممه [nəmmə] (چه) [nəmə].
- بعضا مانند آذرى [*] آسيميلاسيون ديده مىشود: ايسسى [issi] (گرم) [١]٬ ايسسيندئ [issinde] (رويش) به جاى اوستونده٬ اوننن [onnən] (از او) به جاى اوندان [ondan].
- گاهى هم متاتز ديده مىشود: آرواد [arvad] (زن) به جاى عورت [٢]٬ تورپاق [torpaq] به جاى توپراق [topraq] (مانند آذرى [*]).

[پسوندها]
پسوندها اغلب اوقات به يك شكل بوده و تابع قانون هماهنگى اصوات نيست. مثلا:
- نان (بوسيله) به جاى ايله٬ لا [٣]
- چئ [çe] به جاى چى٬ چو [çı, çu] (پسوند شغل و فاعل): اييالانچى [yalançe] (دوروغگو) [yalançı]٬
- دن٬ نن (از)٬
- اينان (با)٬
- ائم (ملكى)٬ عمرئم [omrem] (عمرم) [ömrüm]٬
- لر٬ نر (علامت جمع)٬
- لى (پسوند صفت): آداخلى [adaxle] (نامزد) [adaxlı]٬ دادلى [dadle] (بامزه) [dadlı]٬
- اينى٬ نى [iny, ny] (genitive): آتينى (atıny) (اسبت) [atın]
- سئز [sez] (بدون) [siz]: قاش سئز [qaşsez] (بدون ابرو) [qaşsız].
- دئ [de] به جاى دير [dir] (است). گئزه لدئ [gezeldi] (زيباست) [gözəldir].
- آن (پسوند فاعلىparticipe ): گتيرآن [gətiran] (آورنده) [gətirən]٬
- فتحه [ə]= (پسوند آرزو): قونه م [qonəm] (فرود بيايم) [qonam]٬ اوچه م [uçəm] (پرواز كنم) [uçam]٬ اوله م [oləm] (بشوم) [olam].
- ار [ər] (پسوند مضارع): چكر [çəkər] (مىكشد)٬ گئده ر [gedər] (مىرود)٬ دييه ر [diyər] (مىگويد)٬
- گينان [ginan] (پسوند امر): آلگينان [ ] (بگير)٬ گل گينان [gəlginən] (بيا)٬
- مه (پسوند نفى): آلمه [almə] (نگير) [alma]٬ وورمه [vurmə] (نزن) [vurma].
- مق [məq] (پسوند مصدر): آچمق [açməq] (باز كردن) [açmaq]٬ آغله مق [ağləməq] (گريه كردن) [ağlamaq]٬ آپارمق [aparməq] (بردن) [aparmaq]٬
- سه (پسوند شرط اگر): قالسه [qalsə] (اگر بماند) [qalsa]٬ اولسه [olsə] (اگر بشود) [olsa].

حالات مختلف اسم و ضمير عبارتند از:
- حالات اسمىnominative : من٬ سن٬ او٬ بيز٬ سيز٬ اوللر [onlar] (من٬ تو٬ او٬ ما٬ شما و ايشان)
- حالت ملكى٬ اضافهgenitive : منيم٬ سنينى [səniny] [sənin]٬ اونينى [oniny] [onun]٬ بيزئم [bizem] [bizim]٬ سيزينى [siziny] [sizin]٬ اوللرينى [olləriny] [onların]
- حالت عطفdative : منه٬ سنه٬ اونه٬ بيزه٬ سيزه٬ اوللره [ollərə] [onlara].
- حالت مفعول فيهlocative : منده٬ سنده٬ اونده [ondə]٬ بيزده٬ سيزده٬ اوللرده [ollərdə] [onlarda].
- با (نان): منيم نان [mənimnan] [mənimnən]٬ سنىنان [səniynan] [səninnən]٬ اونىنان [oniynan] [onunnan]٬ بيزيم نان [bizimnan] [bizimnən]٬ سيزىننان [siziynan] [sizinnən]٬ اوللريننان [olləriynan] [onlarınnan].

صرف افعال: فعل گلمك (آمدن)

- حال: (مىآيم٬ مىآينى٬ مىآيد٬ مىآييم٬ مىآييد٬ مىآيند).
گلىيئره م [gəliyerəm] [گليره مgəlirəm-]٬ گلىيئرئنى [gəliyereny] [گليرسنgəlirsən-]٬ گلىيئر [gəliyer] [گليرgəlir-]٬
گلىيئرئك [gəliyerek] [گليريكgəlirik-]٬ گلىيئرئز [gəliyerez] [گليرسينيزgəlirsiniz-]٬ گلىيئرلر [gəliyerlər] [گليرلرgəlirlər]

- ماضى مطلق: (آمديم٬ ...)
گلدئم [gəldem] [گلديمgəldim-]٬ گلدئنى [gəldeny] [گلدينgəldin-]٬ گلدئ [gəlde] [گلدىgəldi-]٬
گلدئك [gəldek] [گلديكgəldik-]٬ گلدئنييز[ gəldenyiz] [گلدينيزgəldiniz-]٬ گلدئلر[ gəldelər] [گلديلرgəldilər]

- ماضى استمرارى: (مىآمديم٬...).
گلئيردئم [gəlyerdim] [گليرديمgəlirdim-]٬ گليئردينى [gəlyerdiny] [گليردينgəlirdin-]٬ [گليئردئgəlyerde-] [گليردىgəlirdi-]
گليئرديك [gəlyerdik] [گليرديكgəlirdik-]٬ گلىيئردينيز [gəlyerdiniz] [گليردينيزgəlirdiniz-]٬ گلىيئرديلر [gəliyerdilər] [گليرديلرgəlirdilər- ]

- ماضى بعيد: (آمده بوديم٬....)
گلميشدئم [gəlmişdem] [گلميشديمgəlmişdim-]٬ گلميشدئنى [gəlmişdeny] [گلميشدينgəlmişdin-]٬ گلميشدئ [gəlmişde] [گلميشدىgəlmişdi-]
گلميشدئك [gəlmişdek] [گلميشديكgəlmişdik-]٬ گلميشدينيز٬ گلميشدئلر [gəlmişdelər] [گلميشديلرgəlmişdilər-]

- آينده: (مىخواهم بيايم٬...)
ايسدئرم گليم [isderəm gəlim] [ايستيره م گليمistirəm gəlim-]٬ ....

- امر: (بيا٬ بيائيد)
گل گينان [gəlginan] [گلگيننgəlginən-]٬ گل٬ گلينيئز [gəlginyez] [گلينيزgəliniz-]

[نمونه هايى از جملات٬ ترانه و ضرب المثلهاى ابيوردى]
اينك نمونه هايى از جملات٬ ترانه و ضرب المثلهاى ابيوردى را نقل مىنماييم:
[براى خواندن نمونه هائى به لهجه ابيوردى زبان تركى به اين نوشته مراجعه كنيد. م.ب.].

خلاصه
تركى ابيوردى لهجه اى است از لهجه هاى تركى ايران كه به تركى خراسانى بيش از آذري [*] نزديك است و داراى ويژگيهاى زير مىباشد:
- به جاى مخرج ايı- و اؤö-٬ مخرج كسرهe- بكار مىرود.
- مخرجهاى بلند تركى قديم به طور قابل ملاحظه اى باقى مانده اند.
- هماهنگى اصوات خلفى palatin كلا و اصوات گرد اكثرا وجود ندارد. پسوندها اكثرا داراى يك شكل مىباشند.
- از نظر لغوى كلمات دخيل فارسى و تا حدى مغولى قابل توجه است.
---------------------------------
[*] منظور "تركى آذربايجانى" است. از آنجائيكه "تركى آذرى" نام ديگر "تركى ايرانى" و يا تركى رايج در ايران است (كه شامل همه لهجه هاى آذربايجانى و خراسانى و سنقرى و از جمله ابيوردى است)٬ كاربرد آذرى به جاى تركى آذربايجانى خالى از اشتباه نيست. از اينرو هر جا كه از آذرى سخن گفته شده است مىبايد به تركى آذربايجانى اصلاح شود.
١- كلمه "ايسسى" متاتز "ايستى" نيست. اصل كلمه "ايسى" كه مشدد شده مىباشد و نه "ايستى" رايج در بعضى لهجه ها.
٢- "آرواد" تركى متاتز "عورت" عربى نيست. در ريشه شناسى كلمه آرواد تركى٬ "اوراقاد" تركى-مغولى پيشنهاد شده است.
٣- ايله-له ilə-lə ٬ ايلن-لن ilən-lən ٬ اينن-نن٬ inən-nən هر چند از ريشه مشترك٬ سه فرم جداگانه موجود در زبان تركى معيار در ايرانند كه مىتوانند به موازات هم بكار روند. مثلا "با تو" را در تركى نوشتارى مىتوان به اشكال زير نوشت: سن ايلهsən ilə ٬ سن ايلنsən ilən ٬ سنلهsənlə ٬ سنلنsənlən ٬ سنننsənnən

گئرچه يه هو!!!



نمونه هايى از لهجه ابيوردى زبان تركى در استان فارس- از وئبلاگ ائلخان


سؤزوموز


١- زبان تركى٬ زبان اول ايران داراى سه گروه لهجه اساسى "آذربايجانى" (شامل قشقائى٬ اينانلو و ...)٬ "خراسانى" و "سنقرى" است٬ يعنى وضعيتى مشابه زبان كردى در ايران٬ كه داراى سه گروه لهجه اساسى كرمانجى٬ سورانى و لهجه هاى جنوب (لك٬ كلهرى٬ كرمانشاهى و...) است (براى اطلاع بيشتر در باره لهجه هاى زبان تركى در ايران نگاه كنيد به دو نوشته قبلى: تركى به معنى عام و تركى به معنى خاص٬ لهجه هاى شاخه اوغوزى زبان تركى):


بخشى از تركهاى جنوب ايرانالف- "گروه لهجه سنقرى" ٬ كم متكلمترين لهجه زبان تركى است. لهجه سنقرى منحصرا در يك منطقه مشخص٬ در استان كرمانشاهان بكار ميرود.


ب- "گروه لهجه هاى آذربايجانى" ٬ پر متكلمترين لهجه زبان تركى و زبان اكثريت مطلق خلق ترك در سراسر ايران است. اين گروه لهجه ها كه در شمال غرب (آذربايجان)٬ در مركز و در جنوب ايران رايج است به اين اعتبار٬لهجه اى منطقه اى نبوده٬ بلكه سراسرى است. گروه لهجه هاى آذربايجانى تركى٬ از جمله در استان خراسان نيز رايج است. متكلمين به لهجه هاى آذربايجانى زبان تركى در استان خراسان را مىتوان به دو بخش تقسيم كرد: نخست گروههاى مهاجر متكلم به لهجه هاى آذربايجانى كه به ويژه در قرون نوزده و بيست از آذربايجان و ديگر نقاط ايران به خراسان مهاجرت نموده اند. دوم٬ گروههاى تاريخى و بومى ترك منطقه كه از ديرباز ٬ به ويژه بين دو دوره امپراتوريهاى تركى خوارزمشاهى-غزنوى-سلجوقى و قاراقويونلو-آغ قويونلو-صفوى در خراسان سكونت داشته و به يكى از لهجه هاى آذربايجانى ويا لهجه هاى گذرى بين آذربايجانىو خراسانى سخن مىگويند. در واقع در شمال شرق ايران٬ علاوه بر لهجه هاى آشكارا آذربايجانى و خراسانى٬ بسيارى از لهجه هاى تركى را مىتوان در حد فاصل لهجه هاى خراسانى و آذربايجانى جاى داد.


پ- "گروه لهجه هاى خراسانى" زبان تركى٬ عمدتا در شمال استان خراسان رايج اند. عمدتا٬ زيرا مانند گروه لهجه هاى آذربايجانى كه در خارج آذربايجان نيز رايج اند٬ گروههايى چند از خلق ترك كه به لهجه خراسانى زبان تركى و يا لهجه هاى نزديك به آن متكلمند – مانند تركان ابيوردى - در خارج خراسان در ديگر نقاط ايران نيز يافت مىشوند.


لهجه ابيوردى زبان تركى٬ لهجه تركان ابيوردى ساكن در استان فارس ٬ يكى از لهجه هاى زبان تركى است كه على رغم سكونت متكلمين آن در جنوب ايران ٬ در ميان گروه لهجه هاى خراسانى زبان تركى و يا لهجه هاى مابين خراسانى و آذربايجانى جاى داده مىشود. در باره لهجه ابيوردى٬ پرفسور عثمان نديم تونا مقاله مفصلى در ٣١ صفحه بنامEbiverdi: İranda bir Türk diyalekti (ابيوئردى: ايراندا بير تورك دييالئكتى- ابيوردي: لهجه اى تركى در ايران) نگاشته است. ترجمه اى از خلاصه اين نوشته همراه با اندك اضافاتى در كتاب "سيرى در تاريخ زبان و لهجه هاى تركى" (دكتر جواد هئيت) آورده شده است.


مقاله مذكور حاوى نمونه هايى به لهجه ابيوردى زبان تركى نيز مىباشد كه آنها را در نقل كرده ام. معادل هر نمونه را در داخل پرانتز به تركى معيار اضافه نموده ام. كسره ها را با "ئ" و مصوت الف كشيده (كه در لهجه ابيوردى وجود دارد) را با "آ" نشان داده ام.


مهران بهارى


نمونه هايى از لهجه ابيوردى زبان تركى – استان فارس
فارس اوستانيندان ابيوئردى لهجه سينده توركجه اؤرنكلر


آتا-آنا سؤزلرى:


قئزئم سنه دييئره م٬ گلينئم سن ايشئت! (قيزيم سنه ديييره م٬ گلينيم سن ائشيت!)


شيوه كئشينى ايآغى يالئندئ (شيوه كئشين ؟٬ آياغى ياليندير)


كره يى ياق ائله دئ (كره نى ياغ ائله دى)


كئچه لينى نه ممه وآرئ٬ دمئر داراغه (كئچه لين نه مه وارى٬ دمير داراغا)
كورينى نه ممه وآرئ٬ شآه چئراغه (كورون نه مه وارى٬ شاه چيراغا)


كيسيليگ ايسآن ٬ار ايسسآر (كوسولو ايسن٬ ار ايستر)
بير عواضئنه ايككى ايسسآر (بير عوضينه ايكى ايستر)


نصيحت:


قئز اودئ كئ نآمئ اوله٬ نه ننگئ (قيز اودور كى نامى اولا٬ نه ننگى)
گول او دئ كئ بويئ اوله٬ نه رنگئ (گول اودور كى بويو اولا٬ نه ننگى)
اولمز النى هر بولندئ٬ قشنگئ (اولماز آلان هر بولندى=اوجا بويلونو٬ قشنگى)


قئز او دئ كئ دانئشه نده گيلمييه (قيز اودور كى دانيشاندا گولمه يه)
دوستئنان دآنئشه٬ دوشمن بيلمييه (دوستونان دانيشا٬ دوشمن بيلمه يه)
هرجآيى يارئنان همسر اولمييه (هر جايى يارينان همسر اولمايا)


قئزئ خوبدئ النى تآيفه دن٬ ايلدن (قيزى خوبدور=ياخچىدير آلان تايفادان٬ ائلدن)
دودمندن٬ سئلسئله دن٬ اصلدن (دودماندان٬ سيلسيله دن٬ اصلدن)


عبث٬ هئچ نآكسه وورمه ايزينيئ (عبث هئچ ناكسه وورما اوزونو)
خريدار گيرمه ديى٬ آچمه سئزينيى (خريدار=آليجى گؤرمه دين٬ آچما سؤزونو)
دلى دوه لىيه وئرمه قئزئنيئ (دلى دوه لىيه وئرمه قيزينى)

لالالئ (شيخ هابيلىدن)


خورده قئزيم٬ لايلآ لايلآ٬ لايلآ لاى [خيردا=بالاجا قيزيم٬ لايلا٬ لايلا٬ لايلا لاى]
قشنگ قئزيم٬ لايلآ٬ لايلآ٬ لايلآ لاى [قشنگ=گؤيچك قيزيم٬ لايلا٬ لايلا٬ لايلا لاى]
لايلآ دييئره م٬ قئزيم لالآسئ گلئر [لايلا ديييه ره م٬ قيزيم لالاسى گلير]
اوزاق يولدن قئزيم باباسئ گلئر [اوزاق يولدان قيزيم باباسى گلير]


بلو بلو


بلو بلو بلو٬ [بلو بلو بلو]
بير قوش قوندى [بير قوش قوندو]
بو دوتدئ٬ [بو توتدو]
بو سويدئ٬ [بو سويدو]
بو پيشيردئ [بو پيشيردى]
بو يئدى [بو يئدى]
بو كلله گونده يه قالمه دى [بو كلله گونده يه قالمادى]


گلين گتئرآنده [گلين گتيره نده]


كهر آتينى نعلىنى [كهر آتين نعلىنى]
مهمل ائدينى جولئنئ [مهمل ائدين چولونو]
بيز گلميشئگ آپارق [بيز گلميشيك آپاراق]
سيزينى باغيى گولئنئ [سيزين باغين گولونو]
كهر آت نعلئ نئيله ر ؟[كهر آت نعلى نئيله ر؟]
آغ بوغاز خآلى نئيله ر؟ [آغ بوغاز خالى=بنى نئيله ر؟]
نومزآدئ قشنگ اوغلان [نامزدى=آداخلىسى قشنگ=گؤيچك اوغلان]
دونيه ده مآلئ نئيله ر [دونيادا مالى نئيله ر]
اوتاغدا ياتن اوغلآن [اوتاغدا ياتان اوغلان]
كئينه غى كتن اوغلآن [كؤينه يى كتان اوغلان]
آداخلئنئى آپاردئلر [آداخلىنى آپارديلار]
بئ خبر ياتن اوغلان [بىخبر ياتان اوغلان]


عميم اوغلئ [عميم اوغلو]


عميم اوغلئ مييآنه [عميم اوغلو مييانا=اورتانجى]
چك ده سيگآرينى يآنه (چك ده سيگارينى يانا]
منى سنه وئرمزلر [منى سنه وئرمزلر]
باخ دا جيگرينى يآنه [باخ دا جييه رين يانا]


قئينه نه گلنينه دييه ر: [قاين آنا گلينينه دييه ر]


گلين٬ گلين٬ گل اوتئر [گلين٬ گلين٬ گل اوتور!]
اللئى كئچه يى سال٬ اوتئر [آلا كئچه نى سال٬ اوتور!]
بو ديليى كئ سنده وآر [بو ديل كى سنده وار]
ديليى كس-و گل اوتئر [ديلينى كس و گل اوتور]


توركولر:


بيرينجى
بآغ ايچئنده دويمق اولمز هر گولدن [باغ ايچينده دويماق اولماز هر گولدن]
هر گولينى بير آيرئ رنگى٬ بويئ وآر [هر گولون بير آيرى رنگى٬ بويو وار]
.....
قئسمت چئشمه سىنينى آيرئ سويئ وآر [قيسمت چئشمه سىنين آيرى سويو وار]
گئزديره ن وآر٬ گزئر چرخئ آسئمان [گزديره ن وار٬ گزير چرخ-ى آسومان]
سو دگئر پررىيه٬ گزئر دگيرمآن [سو ده ير پرره يه٬ گزه ر ده ييرمان]
مرگه اگر چآره اولسه يدئ٬ درمآن [مرگه=اؤلومه اگر چارا اولسايدى٬ درمان]
هم ارسطو گئره ردى٬ هم لوقمان [هم ارسطو گؤره ردى٬ هم لوقمان]
....
....
غم يئمه٬ غم يئمه ديوانه گئيليم! [غم يئمه٬ غم يئمه ديوانه گؤيلوم!]
هميشه روزئگآر بئله دآر اولمز [هميشه روزيگار بئله دار اولماز]


ايكينجى
گل ائ سآقئى! دولدئر جامئ مستانه [گل ائى ساقى! دولدور جامى مستانه]
گيده ر مئى ايچاننر٬ مئيخآنه قالر [گئده ر مئى ايچه نلر٬ مئيخانه قالار]
گئچر بو دونيه نينى ياخچئ٬ يامانئ [گئچر بو دونيانين ياخچى٬ يامانى]
قآلسه بير ياخچئ لوق اينسآنه قالر [قالسا بير ياخچىليق اينسانا قالار]
گل ائى ساقئى! گئچدئ عومرئم دوره سئ [گل ائى ساقى!٬ گئچدى عؤمروم دؤوره سى]
دولدئر جامئ شيرين٬ روزئگار گئچر [دولدور جام-ى شيرين٬ روزيگار گئچر)


اوچونجو
بولبولى كه آيرى ديشر گيلئننن [او بولبول كى آيرى دوشه ر گولوندن]
ناله چكر دآييم هئجران الئننن [ناله چكر داييم هيجران اليندن]
بادئ صبا پئيغام آپار ديلئمنن [باد-ى صبا پئيغام آپار ديليمدن]
بيان ائله دادسئتانه دردئمئ [بيان ائيله دادسيتانه درديمى]
سئيله گئريم٬ عآقبت نه اولر [سؤيله گؤروم٬ عاقيبت نه اولار]
عرض ائيلرم سولئيمانه دردئمئ [عرض ائيله رم سولئيمانه درديمى]


بير قاشقاى توركوسوندن:
بولبول اوله م٬ اوچه م٬ قونه م باغين يه [بولبول اولام٬ اوچام٬ قونام باغينا]
آررى اوله م٬ قونه م بآل ديدآغين يه [آرى اولام٬ قونام بال دوداغينا]

گئرچه يه هو!!!




سؤزوموز
خانم مهري گرايلو: شهردار ساوه- آذربايجان


از وئبلاگ مركزى-آذربايجان (وئبلاگ ويژه نواحى آذربايجانى-تركى استان مركزى)


١- در اخبار آمده بود كه خانم "مهرى روستايى گرايلو" به سمت شهردارى شهر ساوه آذربايجان (در استان مركزى) انتخاب شده است. خبر چنين است: "نخستين شهردار زن ساوه: برای نخستين بار در ساوه يک زن به عنوان شهردار انتخاب شد. مهری روستايی گرايلو در جلسه شورای اسلامی شهر ساوه با رای قاطع هفت عضو شورای اسلامی شهر ساوه به عنوان شهردار اين شهر انتخاب شد. شهردار جديد ساوه دارای مدرک تحصيلی کارشناسی ارشد در رشته مديريت دولتی است و تاکنون عضو دو دوره شورای اسلامی شهر، دبير کميسيون بانوان و جوانان ساوه، عضو هياتهای حل اختلاف قوه قضاييه در ساوه و مشاور فرهنگی و امور بانوان فرمانداری اين شهرستان بوده است.خانم روستايی گرايلو به زودی کار جديد خود را آغاز خواهد کرد و امور مربوط به ارايه خدمات شهری ساوه را به عهده خواهد گرفت". شهرستانهاى آذربايجانى استان مركزى٬ همچنين از جمله مناطقى از ايران بودند كه در آنها دو زن (شهلا ميرگلو بيات از ساوه و اشرف جواهری از اراك و كميجان) توانستند در انتخابات اخير مجلس٬ به مرحله دوم راه يابند. (از ديگر نمايندگان زن مجلس هفتم٬ مهرانگيز مروتى از خلخال-آذربايجان٬ رفعت بيات از زنجان-آذربايجان و فاطمه آجرلو از كرج-آذربايجان مىباشند).


٢- به همين مناسبت نوشته زيرين در باره تيره هاى ترك گرايى-قرائى را از وئبلاگ مركزى-آذربايجان - مختص نواحى آذربايجانى استان مركزى و توده ترك ساكن در اين نواحى - در اينجا نقل مىكنم. اين نوشته بازنويسى و تكميل نوشته اى قبلى در سؤزوموز بنام "تركهاى گرايلى و قرايى در خراسان٫ نغمات گرايلى و قرايى در موسيقى تركى" است و آنرا به خانم مهرى گرايلو٬ همه اهالى شهرستان ساوه و ديگر نواحى آذربايجانى استان مركزى٬ و به همه همزبانان و همتباران ترك گرايلو-قرائى ايران٬ در آذربايجان٬ فارسستان و خراسان تقديم مىكنم.


گيرايلى- قرايى


در ميان تيره هاى خلق ترك در ايران امروزه به دو فرم گيراى (گراي) و قراى (قرائي) برخورد مىشود [١]. گرايلى-قرايىها (گراييلى٬ گرايلي٬ گرايلو٬ گريلو٬ قرايلو٬ قرائى٬قرايى٬ قرايي٬ قارايى٬ قارا ايتلي٬...... )٬ تيره هايى اصلا ترك زبان و ترك تبار و زيرگروهى طائفه اى-تبارى از دو خلق ترك (ترك آذرى٬ ترك ايرانى) و تركمن مىباشند:


گيرايلى - به نام گراي-گيراى در آذربايجان (اورميه٬ ساوه٬ همدان٬ ساوجبلاغ) ٬ فارسستان (فارس٬ كاشان٬ در ميان طوائف قشقايى و خمسه و ممسنى)٬ تركمنستان (راميان)٬ و خراسان (سبزوار٬ اسفراين٬ بجنورد) .... برخورد مىشود. "گيراى" ويا "گراى" در زبان تركى اسم مذكر بوده و شكل تصغيرى كلمه "كر" تركى (به معنى ديو) به شكل "كر+ئى" است. اين اسم در آذربايجان شمالى هم در نامگذارى اشخاص و هم محل بكار مىرود. همچنين نام مذكر "گئراى" در تركى٬ به معنى "آبى روشن" ويا "آبى آسمانى" است. اشكال مختلف اين كلمه به صورتهاى "كئرئى"٫ "كيرئى"٫ "كيراى" و "گيراى" در نامهاى طوائف مختلف خلقهاى تركى آذرى٫ تركمن٫ ازبك٬ باشقيرد٫ تاتار٬ قزاق حفظ شده است. ريشه نام تيره هاى ترك "گرايلى" (در آذربايجان و نيز در راميان گلستان و بجنورد خراسان و كاشان فارسستان ....) به طور قطع و نيز نام تيره هاى ديگر "قراى" (قارايى) (در تربت حيدريه خراسان و سيرجان كرمان ....) محتملا همين كلمه است. (در ميان قزاقهاى قزاقستان در قرون وسطى طائفه اى كه در نام خود هر دو كلمه را يكجا دارد٫ بنام "قارا گيراى" وجود داشته است).


گيراى لقب نخستين خان تاتار كريمه (در ساحل شمالى درياى سياه٫ واقع در اوكراين) و پس از وى لقب همه خانهاى تاتار كريمه و داغستان ويا شاهزادگان منسوب به اين خانها بوده است. منطقه شبه جزيره كريمه موطن تركهاى (تاتار) يهودى موسوم به قاراييت ويا قاراييم نيز هست كه محتملا با طوائف گرايلى-قارايى پيوندهايى دارند. بسيارى از محققين٫ قاراييت-قاراييم هاى مذكور را از اخلاف تركهاى خزر احتمالا آميخته شده با هونها شمرده اند. برخى از محققين گراىها را اصلا باقيمانده تركان قپچاق كه در سده هاى نخستين ميلادى در سطح روسيه و اروپا پخش شده و دولتهاى چندى تاسيس نموده اند دانسته اند. مسئله رابطه طوائف قرائى ايران با طائفه تركى ديگرى بنام قارا ويا قارايى در دشت قبچاق (قرن ١٣) هنوز محل مباحثه است.


علاوه بر تركان٬ در ميان ديگر خلقهاى آلتايى مانند بوره ت و مغول هم٬ طوائف و تيره هايى با نام گراى-قاراى (با پسوند تصغيرى ت به شكل "كئرئ+يت=قريت"٫ "قارائيت")٬ از جمله طائفه مشهور كرائيت-قرائيت مغول كه بر مذهب نسطورى مسيحى بوده اند٬ ديده مىشود. (كلمه با ساقط شدن "ت" پسوند تصغير٬ به گراى تبديل شده است. گراى در زبان مغولى به معنى "لايق"٬ "مناسب" و "شايسته" است). دسته اى از محققين گراى ها را در ارتباط و بازمانده كرائيتهاى مذكور مغول دانسته اند [٢]. در اسفراين و سبزوار خراسان نيز گروههايى با همين نام قاراايتلي (گرايلى) ساكن اند.


قرايى - در تربت حيدريه استان خراسان تيره اى از تركهاى آذرى بنام قرائى (قرايى)٬ همچنين در استان كرمان طوائف قرايى٬ قرايى سيرجان و قرايى ترك در نواحي رشتخوار٬ سيرجان٬ علىآباد و نازىآباد زندگى مىكنند. در بعضى از منابع نام اين تيره ها برگرفته شده از كلمه قاراى تركى دانسته شده است. "قارا" ويا "قاراجا" (به رسم الخط فارسى "قرا" ٫ "قراجه") در تركى معانى بسيارى دارد. سياه يكى از آنهاست. قارا (معادل خاراى مغولى) در تركى باستان رنگى است كه به عنوان كد شمال بكار مىرفته است مثل قاراخانيان يعنىخانان شمال٫ (همچنين قراختايى ها)٫ قارا دنيز يعنى درياى سياه كه در شمال قرار دارد (در مقابل آق دنيز٫ مديترانه كه در جنوب قرار دارد). در نام شاهان و سلاطين ترك كلمه قارا (قرا) به معنى قوى و نيرومند است. مثل قاراملك٫ قاراجوق و غيره. فرشهاى مشهور طايفه قرايى خراسان هم به سبب انتساب به اين طائفه ترك و همچنين به سبب مقاوم بودنشان قرايى ناميده مىشوند. طائفه ترك آذرى قرايى مانند ديگر طوائف ترك ايران فرشهاى نفيسى مىبافند كه بنام خودشان٫ قرايى معروف است (بلوچها هم شروع به بافتن فرشهايى با اين نام كرده اند).


همچنين در مقابل رده و رتبه دون و پايين٫ قارا رتبه ى بلند و مرتبه بال و يا آنكه از ميان مردم عادى به مقامات بالاى حكومتى صعود كرده است را مىرساند. مانند قارا خان٫ قارا اوردو٫ قارا دون ٫ قاراپاپاق٫ قاراگؤزلو. و يكى از آخرين معانى قارا توده انبوه٫ متراكم و بىشمار است. مانند قارا قويونلو ها كه اتحاديه اقوام بىشمار تركى در مقابل آق قويونلو ها (با تعداد اندك قبائل) بوده اند. همچنين سركرده و بگ هايى كه تبعه شان كم شمار بود بيشتر لقب آق داشته اند تا قارا. در نامهاى جغرافيايى مانند قاراداغ٫ قاراجاداغ٫ قاراباغ٫ قارا سو٫ قاراتپه و غيره هم قارا نه به معنى سياه بلكه به معنى انبوه و متراكم است.


تركهاى گيرايلى –قرايى در ايران:


گراي-قرائى ها تيره هايى از تركها مىباشند كه در ناحيه بسيار وسيعى از دشت قپچاق و شرق اروپا تا خاورميانه و آسياى صغير و از جمله در ايران و آذربايجان و تركيه پراكنده شده اند. سر جان ملكم ادعا نموده است كه "قرايىهاى ايران تاتارهايى هستند كه تيمور آنها را همراه با خود آورده و بخشى را در تركيه٬ بخشى ديگر را در خراسان اسكان داده است[٣]. اين گروه خير پس از مرگ تيمور در سال ١٤٠٥ متفرق شده تا آنكه نادرشاه (سلطنت ١٧٤٧-١٧٣٦) در صدد متشكل نمودنشان بود آنها را در دوباره خراسان گرد هم آورده است."


در آذربايجان جنوبى و شمالى: تيره هاى قرائى-گرايى در آذربايجان در هر دو سوى رود ارس٬ اقلا تا قبل از سال ١٧٣٥ ساكن بوده اند. سياح آدام اورلئاروس كه به سال ١٦٣٨ در آذربايجان در سفر بوده است٬ در ليست طوائف مغان آذربايجان٬ نام گرايىها را هم ذكر مىكند. محمد مهدى در تاريخ جهانگشا٬ از دو خان گنجه در آذربايجان شمالى به نامهاى "فتح قرائى" و "اسلام قرائى" كه محاصره شهر توسط نادرشاه پادشاه دولت تركى –آذربايجانى افشار٬ در سال ١٧٣٥ را تسهيل نموده اند ياد مىكند. اما بعد از سالهاى ١٧٣٥ چيزى از گرايىهاى آذربايجان شنيده نشده است. شايد به اين دليل كه اين گروه تماما به يكجانشينى گذر نموده٬ بافت طائفه اى خود را از دست داده و در توده خلق ترك در آذربايجان ادغام شده است. نيز احتمال دارد كه مانند بسيارى از طوائف آذربايجان و كردستان در آن دوره٬ بخشهايى از آنان به استان خراسان منتقل شده باشند. در حال حاضر هم در آذربايجان شمالى و هم در آذربايجان جنوبى از گراى-قاراىها نامهاى جغرافيايى چندى به يادگار مانده است. به عنوان نمونه در شهرستان اورميه آذربايجان جنوبى و نيز شهرستان مهاباد (ساوجبلاغ) استان آذربايجان غربى دو روستاى گرايى و در استان آذربايجانى همدان روستايى بنام قراىلار موجود اند.


در خراسان: قرائىهاى خراسان هنگامى كه در سال ١٧٤٩ سركرده شان اميرخان از طرف حاكم افغان احمدخان درانى به حكومت مشهد گمارده شد٬ داراى نقش مهمى در اين خطه گرديدند. اوج قدرت و نفوذ قرائىها در آغاز قرن ١٩ و به سركردگى اسحاق خان قرائى بود. او كه خود پسر خدمتكار سركرده طائفه قرائى بنام نجفعلى خان بود٬ با ساختن قلعه اى در تربت حيدريه قدرت شروع به صعود در نردبان كرد. پس از قتل نجفعلى خان٬ اسحاق خان با دختر وى ازدواج نموده و به سركردگى طائفه رسيد. اسحاق خان دولت محلى خويش را مانند سلطانى روشنفكر اداره مىكرد. در سال ١٧٩٥ اسحاق خان مطيع آقامحمدخان قاجار گرديد اما در دوره راحتتر فتحعلىشاه (١٨٣٩-١٧٩٧) تقريبا از دولت مركزى استقلال كامل خويش را بدست آورد. در سال ١٨١٣ با استفاده از موج افزاينده ناآرامىها بر عليه دولت تركى-آذربايجانى قاجار در خراسان٬ مشهد را اشغال نمود و به همراه هزاره ها (گروهى مغول-ترك تبار و تاجيك زبان شده در خراسان و افغانستان) و ديگر طوائف ناراضى والى خراسان شاهزاده قاجار محمد ولى ميرزا را در قلعه خود بازداشت نمود. با اينمه در مدت كوتاهى ائتلاف طائفه اى اسحاق خان از هم گسست. او كه براى براى عرض حال و طلب بخشايشم بدون هر حاصلى به تهران رفته بود٬ به همراه پسرش حسن علىخان دستگير و هر دو پس از مدتى در مشهد حلق آويز شدند. پس از قتل اسحاق خان پسر ديگرش محمدخان به سركردگى طائفه قرائى رسيد. او نيز در سال ١٨٢٩ شهر مشهد را تصرف نمود و در نهايت توسط پسر ديگر فتحعلىشاه٬ احمدعلى ميرزا مغلوب گشت. او هرگز اوتوريته كامل دولت قاجارى را نپذيرفت و توانست كه دولت نيمه مستقل خود را به نوعى حفظ نمايد.


در اواخر قرن ١٨ تربت حيدريه پايتخت خانات محلى وسيع قرائى بود كه از دروازه هاى مشهد تا خاف گسترده مىشد. در نيمه دوم قرن نوزده سران قرائى عمده قدرت و ثروت خويش و شهر تربت حيدريه نيز احتشام خود را از دست دادند. شهر تربت حيدريه كه هنوز در سال ١٨٤٥ از آبادانى و رفاه برخورداربود در سالهاى ١٨٨٩ در اثر يورشهاى تركمنان و قحطى تماما به ويرانه اى تبديش شده بود. در باره تعداد قرائىهاى خراسان قرون ١٨ و ١٩در آثار سياحان خارجى تخمينهاى بسيار وجود دارد كه همه - با توجه به اينكه در اين قرون نيز اغلب قرائىها به زندگى يكجانشينى آغاز كرده و بافت طائفه اى خود را از دست داده بودند- تخمينى و فرضى است. امروزه در خراسان٬ علاوه بر تربت حيدريه در اسفراين و سبزوار نيز گورههايى از گرايلى-قارا ايتلىها ساكنند.


در تركمنستان جنوبى (ايران): امروزه علاوه بر استان خراسان٬ در استان تركمنستانى گلستان نيز تيره هاى ترك (و نه تركمن) گرايلى بويژه در شهرستان ترك نشين راميان يافت مىشوند. (راميان شهرى ترك نشين در استان تركمن نشين گلستان است). علاوه بر اين گروه گرايلى-قرائىهاى ترك زبان٬ در ميان طوائف يوموت٬ تكه و گؤكلن خلق تركمن نيز مىتوان به تيره هاى گرى-گريلى تركمن زبان برخورد نمود. به عبارت ديگر در استان گلستان٬ هم تيره هاى ترك و هم تيره هاى تركمن گرايلى ساكن مىباشند.


در فارسستان (استانهاى كرمان٬ فارس و اصفهان): گراىها اقلا در سه استان فارسستان يعنى كرمان٬ فارس و اصفهان (كاشان) ساكن مىباشند. طبق اطلاعات اسناد ارتش ايران به سال ١٩٥٦ قرايى-گرايلى هاى كرمان و فارس در دوره صفويان از خراسان در اين نواحى اسكان داده شده اند.


بين سالهاى ١٩٥٧ - ١٩٩٦ تعداد ٤٢٠ خانوار قرائى ترك و ١٠٠ خانوار قرائى (طبع منبع ديگرى جمعا ٥٤٠ خانوار در سال ١٣٤٩)- البته اين٬ تنها شامل آن بخش مىباشد كه هنوز هويت ايلى خود را حفظ نموده بودند- در ناحيه سيرجان استان كرمان فارسستان زندگى مىكرده اند. ييلاق آنها در تابستان از حدود كوههاى خانه سركويى آغاز شده٬ از جاده سيرجان (سعيدآباد) –كرمان مىگذشت و تا نواحى مجاور بلورد امتداد پيدا مىكرد. قشلاق زمستانى آنها در ناحيه عين البقال٬ در عرض درياچه نمك از سعيدآباد بود. تيره هاى آنها عبارت بود از طلابيگى٬ كركى٬ عباسى٬ بگلرى٬ حيدرى و يار احمدى و روستاى تانقو Tangu مركز آنها به شمار مىرفت. ايلهاى قرائى و و قرائى ترك مانند ايلات ترك بوچاقچى (٥٠٠ خانوار در سال ١٣٤٩) در منطقه سيرجان٬ عمدتا تخته قاپو شده و قسمتى هم چادر نشين اند و معاش آنها بر دامدارى و زراعت گندم و نخود و جو مبتنى است. با اين تفاوت كه شتر در زندگى آنها نقش مهمترى دارد. ايل بوچاقچى قالىهاى مرغوبى مىبافند كه گفته شده است كيفيتشان بسيار بالاتر از قالىهاى قرائىها است.


در استان فارس فارسستان نيز چندين گروه گرايى ساكن اند. اينها شامل تيره هايى در طائفه عمله از اتحاديه طوائف تركى قشقايى٬ در طائفه ترك ايناللى (اينانلو) و عرب جباره از اتحاديه طوائف خمسه و همچنين در طائفه بكش از اتحاديه طوائف ممسنى (لر) مىباشند. علاوه بر اين٬ چندين گروه غير طائفه اى گرايلى در دهستان (سار آهان) در نزديك بوانات و در دهستان آباده تشك در نزديك نيريز ساكن اند.


گرايلى و قرايى٬ دو نغمه موسيقى تركى-آذربايجانى


در موسيقى تركى-آذربايجانى: گرايلى-گريلى و قرايى هر دو گوشه هايى از موسيقى ترك- آذربايجانى هستند كه بعضا به اشتباه و حتى در ميان خود تركها به شكل "گليلى" ويا "گريلى" گفته مىشود. نام اين گوشته موسيقى تركى –آذربايجانى از تيره گرايلى گرفته شده است. [٤] "گرايلى" در ادبيات آشيقى آذربايجان-ايران معادل "سماعى" و "وارساغى" ادبيات آشيقى تركيه بوده اما بسيار مفصل تر از آن است. اين فرم هم در ادبيات مكتوب و هم در ادبيات آشيقى آذربايجان يكى از رايجترين٬ قديمىترين و روانترين فرمها بوده جايگاه بسيار مهمى در موسيقى خلق ترك در سراسر ايران آذربايجان٬ خراسان٬ جنوب (فارس٬ كرمان٬ قشقايى٬ خمسه و ....) دارد. شعر آشيقي گرايلي در طول زمان تكامل پيدا كرده و خود داراى نوعهايى مانند همدان گرايلىسى٬ تجنيس گرايلى٬ ديل دؤنمز گرايلى٬ جيغالى گرايلى٬ اليف لام گرايلى٬ ساللاما گرايلى٬ دوبئيتى گرايلى٬ موروتى گرايلى٬ نقراتلى گرايلى٬ روباعى گرايلى و .... گرديده است. گرايلى داراى ٣ ٬ ٥ ٬ ٧ بند است و هر بند از چهار مصرع هشت هجائي تشكيل مىشود. نمونه گرايلى زير از شاه اسماعيل ختايى است:


گؤوهرين گئچمه ين يئرده – Gövhərin geçməyən yerdə
ساتما قارداش٬ كرم ائيله!- Satma qardaş, kərəm eylə!
لعل داشينى٬ چاى داشينا- Lə'l daşını, çay daşına
قاتما قارداش٬ كرم ائيله!- Qatma qardaş, kərəm eylə!


گؤردون بير يئرده آشينا- Gördün bir yerdə aşina
هر نه دئرسن٬ اؤز باشينا- Hər nə dersən, öz başına
يول داشينى٬ يول قوشونا- Yol daşını, yol quşuna
آتما قارداش٬ كرم ائيله!- Atma qardaş, kərəm eylə!


ختايىم چاغيرير اره- Xətayi'm çağırır ərə
دونيا بئله گلمشي زيرا- Dünya belə gəlmiş zira
عاريف اوخون عبث يئره- Arif oxun əbəs yerə
آتما قارداش٬ كرم ائيله!- Atma qardaş, kərəm eylə!


در موسيقى فارسى-فارسستانى: امروزه در دستگاه شور موسيقى فارسى نيز نغمه اى با نام گرايل٫ گرايول - بر گرفته شده از موسيقى تركى- وجود دارد كه سابق بر اين عده اي آن را با ريشه شناسى عوامانه اى گريه ليلي تفسير مي كرده اند. اين نغمه به همراه نغمات بسيار ديگر٬ مشخصا به موازات فارس زبان شدن گروههاى ترك و از جمله گرايى-قرائى در ايران از سوئى و تاثيرپذيرى عمومى خلق فارس از فرهنگ تركى از سوى ديگر٬ به موسيقى موسوم به ايرانى (اما در واقع فارسى) وارد شده است. در واقع يكى از بنيانهاى اساسى موسيقى معروف به ايرانى امروز را مقامات٬ دستگاهها٬ الحان و نغمات گوناگون اقتباس شده از موسيقى تركى – آذربايجانى تشكيل مىدهد. با تاسف بسيار تقريبا تمام مقامات٬ دستگاهها٬ الحان و نغمات موسيقى تركى – آذربايجانى اقتباس شده مذكور٫ به نادرستى و ناشايستى٫ از سوى همه فارس انگاران٫ آگاهانه ويا ناآگاهانه با نام و شناسنامه ى جعلى به شكل موسيقى ايرانى (كه تعبيرى غلط است) و حتى فارسى به ايرانيان و جهانيان تقديم مىشود٫ بى آنكه به تركى ويا تركى منشا بودن آنها كوچكترين اشاره اى شده باشد. اين گوشه از رديف دستگاهي موسيقى فارسى٬ مختص ايل و تيره هاى ترك گرايلي است كه سالهاست به وسيله نوازندگاني از استانهاي گلستان (راميان)، خراسان (بجنورد) و پاره اي مناطق كويري (كاشان٬ كرمان٬ فارس٬ ...) ايفا مىگردند.


در سالهاى اخير شاهد اجراى موسيقى از سوى نوازندگان تيره هاى گرايلى-قرايى (از راميان٬ كاشان٬ كرمان٬ فارس) به مناسبتهاى گوناگون بوده ايم. در اين ميان شايسته است كه مخصوصا از هنرنمايىهاى بانوان نوازنده و خواننده گرايلى ياد شود. ساز موسيقي اين نوازندگان دايره است و آوازهايشان عمدتا شامل بر ابريشم بافي، بازيها و لالايي ها، ترانه هاي غربت٬ سوگها و سورهاي آييني و عروسي هاست. موسيقي زنان گرايلى ريشه در تاريخ و مراسم آئيني ايل دارد و در ترانه هايشان به كوچ و مهاجرت٬ رودررويي با كردها و با فتحعلي خان قاجار در دوره صفوي٬ شكست شكر خان و حسين خان سلطان و مهمان پذيري دولت شاه عباس صفوي اشاره ها شده٬ به اعتراضيه ها و شكوه از سلاطين جاى داده مىشود. (پس از آنكه شاه عباس در راستاى سياستهاى ضدتركى خود٬ عده اى از كردان را به شمال خراسان كوچانيد و در شمال خراسان در صدد ايجاد پنج ولايت كردنشين بر آمد٬ اين كردهاى تازه وارد با تركان بومى گرائيلى و بغايرى و ... كه ساكنان اصلى شمال خراسان بوده و از قرنها پيش در اين ناحيه مىزيستند و دامنه هاى كوه شاه جهان را مركز خود قرار داده بودند به زدوخورد پرداختند. با اشغال اين نواحى توسط كردان تازه وارد٬ تركان گرائيلى و بغايرى و... به جنوب منطقه شيروان٬ بجنورد٬ قوچان و اسفراين و درگز مهاجرت كردند). از اين دست٬ اخيرا در نخستين "جشنواره موسيقي زنان نواحي و اقوام ايران" كه به همت مركز موسيقي حوزه هنري و مركز امور مشاركت زنان رياست جمهوري به مدت سه شب برگزار شد پنج بانوي نوازنده از ايل گرايلي حضور داشته اند. در "جشنواره تئاتر آييني و سنتي موسيقي نواحي ايران" نيز "دوستعلي صادقلو" يكى از آخرين بازماندگان گرايلي هاي ايران منظومه "زهره و طاهره" و مدحيه اى از حضرت صاحب عج را ايفا نموده است.


و عاقبت....


مسئله آسيميلاسيون: پراكندگى گروههاى بىشمار تركى در سراسر ايران در دوره هاى گذشته اگرچه مزيتى بشمار مىرفت٬ اما در حال حاضر با اعمال سياست گسترده فارسسازى در ايران٬ به صورت عاملى منفى و تسهيل و تسريع كننده نابودى هويت و زبان و فرهنگ تركى و خلق ترك در ايران در آمده است. تركهاى گرايلى-قرائى زير گروههاى تيره اى-تبارى خلق ترك مىباشند كه در سراسر ايران٬ آذربايجان٬ فارسستان٬ خراسان و تركمنستان پخش شده و مانند ديگر زيرگروههاى خلق ترك٬ بويژه تركهاى ساكن در استان خراسان و فارسستان٬ در معرض نابودى كامل به لحاظ زبانى و فرهنگى و هويت تركى قرار دارند. در واقع بخش بسيار مهمى از تركهاى گرايلى-قرائى متاسفانه اكنون هم كاملا فارسزبان (در تربت حيدريه. مانند طوايف ديگر ترك فارس زبان شده در خراسان تيمورى ها٫ هزاره ها٫ چهار اويماقها ...)٬ كردزبان ؟ (در اطراف بجنورد) و احتمالا لرزبان ؟ (در طائفه بكش لرهاى ممسنى٬ مانند طائفه ديگر ترك آقاجرىها) گرديده اند (احتمالا اكثر گروههاى گرايى-قرائى كه در جشنواره هاى موسيقى نواحى ايران شركت مىنمايند از اين دسته اند). با ادامه وضعيت فعلى در ايران٫ بقاء تركهاى قرايى هم بعد از يكى دو نسل با تاسف فراوان٫ بسيار بسيار نا محتمل مىنمايد. ايجاد فرهنگستان (دولتى و غيردولتى) تركىشناسى و شعبه طوائف و ايلات ترك در آن٬ تاسيس كانالهاى راديو-تلويزيونى سراسرى تركى و آغاز آموزش به زبان تركى و رسمى نمودن زبان تركى در ايران از جمله تدابير لازم و عاجل براى متوقف و معكوس نمودن روند فارس شدن گروههاى ترك در ايران بويژه گروههاى پراكنده و ايلى ساكن در خارج آذربايجان مىباشند.


اشتراك در پيدايش قوم فارس: گرايلىها- قرائىها علاوه بر خلق ترك و تركمن٬ در تشكل قوم فارس -به طور مشخص در تشكل تبارى فارسزبانهاى امروزى تربت حيدريه - و نيز برخى گروههاى كردزبان حتى لرزبان نيز اشتراك و نقش مهمى داشته اند. يكى از فوائد جنبى بررسى گروههاى تاريخى- تبارى – طائفه اى ترك در ايران٬ آشكار شدن نقش آنها در تشكل قوم فارس ويا به عبارت ديگر نشان دادن بىپايگى افسانه و دروغ آريائىنژاد بودن و خلوص نژادى گروههاى فارس زبان امروزى ايران است. اساسا نبايد فراموش نمود كه قوم موسوم به فارس در ايران آميخته و محصول تركيب به تقريب سىدرصد ترك تبار٬ سىدرصد عرب تبار٬ سى درصد بوميان گوناگون غير ايرانىزبان٬ غير ترك و غير عرب و ده در صد گروههاى ايرانى-تاجيك زبان اند كه به مرور زمان به زبان فارسى درى متكلم گشته اند. (از جنبه تاريخى زبان فارسى درى٬ زبان هيچ گروه بومى ايران نبوده است).
--------------------------------------------------------------------------
[١]- برخى از ملىگرايان افراطى فارس سعى در ساختن شناسنامه جعلى براى گرايلى كرده و ريشه آن را از "گريه ليلى" دانسته اند. همين همه فارس انگاران٫ در نبود مراكز تركى شناسى در ايران و محروم بودن تركهاى ايران از خواندن و نوشتن و آشنايى با زبان و فرهنگ و تاريخ و تبار خود٫ نام ايل "افشار" تركى را هم از افشردن فارسى٫ "بيات" تركى-مغولى را از بيت عربى٫ "آغاجرى=آغاج ارى" تركى را آقايى كه جر مىزند .... شمرده اند.
[٢] سايت هاى زير مربوط به تركهاى گرايى-قرائى و نيز قارائيت-قارائيم يهودى جهان است:
Karay Türkleri, Hazarlar ve Karaylar, KARAYLARIN ÜYI / KARAIM HOME PAGE, Qэrэm qaraimleri (qaraylar), Qaraimler halq olaraq yoq olmaqtadır, Karaites and Karaism: Recent Developments, Karay Türkleri
[٣]- قاراىها از دير باز در سطح تركيه پخش شده و از مشهورترين مراكز آنها در اين كشور اديرنه و قاراكوى استانبول بوده است. نام قاراكؤى مبدل شده كاراى كؤى است.
[٤]- به نام طوائف و تيره هاى ترك در الحان و نغمه ها و دستگاهها و گوشه و مقام هاى موسيقى و ادب ترك و بويژه آذربايجانى بسيار برخورد مىشود. مانند همين "گرايلى"٫ "قرائى"٫ "بيات" (در موسيقى) و "بياتى" (در ادبيات٫ معادل "مانى جناس دار" در ادبيات عاشقى تركيه)٫ "افشارى-اووشارى" (در موسيقى)٫ "قجرى" (در موسيقى)٫ "وارساغى" (بيشتر در ادبيات عاشيقى تركيه)٫" شاهسئونى"(موسيقى)٫ "تركمه" (موسيقى)٫ "قره چى" (موسيقى).... كه همه از نام گروههاى مختلف ترك گرفته شده اند.

گئرچه يه هو !!!!


Home [Powered by Blogger]