Posted
12:31 AM
by Mehran Baharlı
مسئله آذربایجان به صورت راسته حسینی / سید حیدر بیاتخزل آی ۱۴, ۱۳۸۷
دو سه هفته پیشتر بحثی بین سایت پیک نت و دوست شاعرم جناب اسماعیل جمیلی در گرفته بود مبنی بر اینکه نویسندگان آذربایجان در تهران چرا دستگیر شدهاند؟ بنده نیز قاتی ماجرا شده و یادداشتی به پیک نت فرستادم. پیک نت یادداشت مرا به صورت کامل منتشر کرد، اما تیتری را به آن افزود که تمام رشتههای نگارنده را پنبه نمود. بنده توضیح داده بودم که اکثر نویسندگان آذربایجانی پس از تبریز در تهران زندگی میکنند و بیشتر محصولات نشریات ترکی نیز در تبریز و تهران تولید و منتشر میشود و تیتر پیک نت این بود: تولید فرهنگی از تهران برای آذربایجان.
این تیتر تداعیگر این معنا بود که تولیدات فرهنگی آذربایجانی در تهران مشتری ندارد و فقط تولید میشود و مشتریان آن در آذربایجان هستند. نگارنده قصد نداشت که به این شیطنت یا سوء تفاهم پیکنتی پاسخ بگوید، لیکن خواندن یک مقاله در شرق اوسط انگیزهای شد برای پیگیری دوباره ماجرا. منتها نه برای اینکه پاسخی برای کسی داده باشم بلکه برای اینکه حقیقت مسئله آذربایجان واقعا برای دوست و دشمن روشن گردد و بالاخره اصحاب رسانه و سیاست بدانند که اصل این قضیه چیست.
ابتدا بهتر است توضیح مختصری در مورد مقاله شرق اوسط بنویسم. عنوان مقاله به عربی چنین است: غیاب عربی فی القضیه الکردیه (غیبت عربی در مسئله کرد) به قلم آزا حسیب قرداغی.
این مقاله توضیح میدهد که مسئله کرد در عراق که اکنون برای مردم عراق و جهان عرب تا این اندازه حاد مینماید یک مسئله امروزی نیست بلکه سابقه دهها ساله دارد اما جهان عرب و سیاستمداران و رسانههای عربی یا آن را ندیدهاند یا به سادگی از کنار آن گذشتهاند و این مسئله سبب شده است که کردهای عراق در غیاب حساسیت جهان عرب هزینههای بسیاری را متحمل شوند و…
این مقاله جهان عرب را متهم میکند و جهان عرب جوابی جز شرمساری و قبول آن ندارد، به گونهای که شرق اوسط این سند - و این داغ تغافل را که نویسنده به پیشانی جهان عرب می زند- منتشر می کند.
با خواندن این مقاله به یاد وضعیت امروز آذربایجان افتادم و اینکه هنوز رسانههای فارسی تصور روشنی از مسئله آذربایجان ندارند و باید اندکی بیشتر در این مورد درنگ نمود و برای آنان توضیح داد.
اما توضیح مسئله: چیزی که اینروزها از آن با عنوان حرکت ملی آذربایجان نام برده میشود سابقهای حدودا ۱۰۰ ساله دارد. مرحوم میرزا حسن رشدیه، پدر مدارس نوین ایران و به تعبیر فرهنگ معین «پدر فرهنگ ایران»، برای مدارس جدید خود که برای نخست بار در ایران تاسیس کرده بود. سه کتاب تالیف کرد. یکی از این کتابها به زبان عربی، دیگری به زبان فارسی و سومی به زبان ترکی با نام وطن دیلی، و این کتابها در مدارس جدید تدریس شدند. جبار باغچهبان نیز کتاب شعری برای کودکان به زبان ترکی با نام «پروانه نئجه قیزدی» دارد که احتمالا برای آموزش در مدارس استنایی آن زمان تدارک دیده بود.
بعد از به قدرت آمدن رضا شاه اما زبان ترکی ممنوع شد و کار رشدیه در این زمینه ناتمام ماند. بعد از رضا شاه و در اوایل حکومت محمد رضا شاه نیز مسئله فرقه دموکرات آذربایجان پیش آمد. در زمان حاکمیت فرقه زبان رسمی در آذربایجان ترکی بود، و حتی کارنامههایی که در آن زمان برای دانش آموزان صادر شده است نیز به زبان ترکی است. بعد از شکست فرقه، سنت ترکی نویسی و ترکی خوانی در آذربایجان - با افت و خیزهایی که دارد – هماره وجود داشته است، لیکن به مثابه آتش زیر خاکستری تا زمان انقلاب پنهان ماند. در اوایل انقلاب دوباره این مسئله مطرح شد و نشریات چندی از جمله نشریه وارلیق و یولداش منتشر شدند، لیکن با شروع جنگ ایران و عراق دوباره مسئله فروکش کرد لیکن مجله وارلیق همچنان و تا به امروز منشتر میشود و یکی از معروفترین نشریهها نه تنها در آذربایجان بلکه در تمام کشورهای ترک زبان است.
بعد از جنگ این مسئله دوباره مطرح شد و در اواخر ریاست جمهوری آقای هاشمی رفسنجانی به اوج خود رسید. با آمدن سید محمد خاتمی نشریات بسیاری اعم از نشریات دانشجویی و نشریات استانی به صورت دوزبانه و هر ازگاهی تک زبانه به ترکی منتشر میشوند. دولت ابتدا با یک نگاه فانتزی به این مسئله نگاه میکند لیکن مسئله رفته رفته جدی و جدیتر میشود. در کنار این ماجراها مسئله همایش سالانه قلعه بابک و پخشسیدیهای تصویری آن در بین مردم و اخبار آن از انترنت حاکمیت نیز برخوردهای خود را تشدید میکند.
اینها مسائلی از آذربایجان بودند که اکثر رسانههای فارسی کم و بیش نسبت به آن آگاهی دارند. لیکن مسئلهای که میخواهم مطرح کنم چیزی غیر از این است و آن جغرافیایی است که این مسئله در آن اتفاق میافتد. اکثر مردم و از جمله احتمالا گردانندگان سایت پیک نت فکر میکنند که آذربایجان در چهار استان آذربایجان شرقی، غربی، اردبیل و زنجان خلاصه شده است. اما این دوستان به دو مسئله توجه ندارند. نخست اینکه پراکنش جمعیت ترکان از مرزهای غربی آذربایجان تا تهران و قم ادامه دارد. به عبارت دیگر مابین تبریز و تهران و تبریز و قم روستاهای ترک زبان بومی به صورت لاینقطع وجود دارند که شامل روستاهای ترک زبان قزوین، کرج، همدان، بوئینزهرا، ساوه، شهریار، اراک و خود قم هستند و بنده بسیاری از این روستاها را از نزدیک دیدهام. حتی در بخشهای جنوبی، و شرقی قم یعنی در دو سوی جاده قم و کاشان نیز روستاهای ترک زبان وجود دارند. این ترکهای بومی که زمانی خود را ترک غیر اصیل میدانستند امروزه به برکت وجود اینترنت و نشریات و احیانا رادیوها و ماهوارهها و نیز حضور دانشجویان و سربازان این مناطق در بین سایر ترکان آذربایجان، اینک خود را یک ترک درجه دوم نمیدانند و نسبت به هویت و زبان ترکی خود حساس هستند. در میان ۱۹ نویسنده و روشنفکری که در تهران و به همراه مهندس صرافی دستگیر شدهاند، نام حسین حیدری نیز به چشم میخورد. حسین حیدری از ترکان قزوین و صاحب امتیاز نشریه دوزبانه دانشجویی اولوس بود و خود همین نشان میدهد که گستره جریان موسوم به حرکت ملی آذربایجان چه قدر گسترده است. علاوه بر آن میتوان به شهر قم اشاره کرد. در این شهر بیش از چهار استریوی ترکی فعالیت میکنند که عمدتا محصولات عاشیقی و موسیقی ترکان بومی منطقه را تامین میکنند و بیش از صد عاشیق و نوازنده شاهسون و … در قم، ساوه و سایر مناطق تهران، قزوین، همدان و مرکزی زندگی میکنند که برای اینکه حرف بیمدرکی نزده باشم دوستان میتوانند به مقاله «قم، ساوه عاشیق محیطی» که در سایت اینجانب منشتر شده است مراجعه نمایند و در همین روزها گویا تضییقاتی نسبت به برخی از عاشیقهای قم از جمله عاشیق محبوب و جوان، اکبر غلامی صورت گرفته است.
شاخصترین نماد هویتخواهی ترکان این منطه مراسم سالانه بزرگداشت حکیم تیلیمخان ساوهای است که هر ساله در آخر تیر ماه در زادگاه این شاعر واقع در روستای مراغه ساوه برگزار میشود امسال بیش از دوهزار نفر در آن شرکت کرده بودند که از سوی بعضی ناظران این مراسم آلتیرناتیو تجمع سالانه قلعه بابک تلقی شد، اگر چه این مراسم با مراسم قلعه بابک یک تفاوت ماهوی دارد.
مسئله دوم اما مسئله ترکهای مهاجر از آذربایجان است. سیاست تمرکز گرایی که در دوران پهلوی دنبال شد و به تبع آن اکثر کارخانهها و شرکتهای تولیدی در تهران و اطراف احداث گشت. این مسئله موجب شد که سیل مهاجران از آذربایجان به تهران، قم، کرج و قزوین سرازیر شود. در ادامه همین سیاست است که اکنون آنگونه که در مصاحبه آقای موسوی تبریزی که در پیک نت هم درج شد آمده بود: امروزه حدود ششصد هزار نفر از ساکنان قم را ترکزبانها تشکیل میدهند. در تهران و کرج و قزوین نیز وضعیت به همین منوال است. به تعبیر رضا براهنی که روی این تعبیر اصرار نیز دارند: «تهران بزرگترین شهر آذری نشین جهان است». در تهران، کرج، قم و سایر شهرهای نزدیک پایتخت گاه شهرکهایی وجود دارند که بیش از نود و پنج درصد آن را ترک زبانها تشکیل میدهند. تبعا قضیه به اینجا نیز ختم نمیشود ترکان قشقایی، ترکان گچساران، ترکان فریدن اصفهان، ترکان خراسان شمالی و… همه جمعیت معتنابهی هستند که امروزه مسئله هویت برایشان جدی شده است و دیگر مسئله حرکت مدنی آذربایجان در چهار استان آذربایجانی خلاصه نمیشود.
در چنین شرایطی وظیفه رسانهها و روشنفکر طبیعتا ندیدن این مسئله و سکوت در قبال آن نیست. بلکه پرداختن به آن و یافتن راه حلهایی هست که شهروندان ایرانی را با کمترین خطر از این مرحله به مراحل بعدی سوق دهد. پذیرفتن هویت ترکی ترکهای ایران، و به رسمیت شناختن زبان، تاریخ و… از جمله فاکتورهایی است که باید به آن اهمیت داده شود. نپذیرفتن مسئله اما تبعاتی دارد که آن خود بر اهل خرد پوشیده نیست. چیزی که یادآوری آن خالی از لطف نخواهد بو آن است که امروزه برای برخورد با مسئله آذربایجان حکومت ایران از سوی گروههای مختلفی در فشار است. یعنی گروهها و اشخاصی در اپوزسیون هستند که جمهوری اسلامی را برای برخورد با فعالان آذربایجانی تشویق میکنند و حتی تحت فشار رسانهای و تبلیغاتی قرار میدهند. اگر موضع این گروهها نسبت به این مسئله تعدیل شود بعید نیست که موضع جمهوری اسلامی نیز تعدیل شود و مطمئنا هیچ کس از این تعدیل زیان نخواهد دید.
Posted
10:44 AM
by Mehran Baharlı
اينالو
اينالّو، يا اَيْنالّو، اينانلو، يكى از ايلهاي ترك زبان استان فارس و بخشى از اينالوهاي ايران كه وابسته به قوم اغوز (ه م) هستند (مينورسكى، .(8 ظاهراً ميان اينالوهاي فارس و ايل بزرگ اوشار يا افشار (ه م) پيوندهايى وجود داشته است و شاخه يا تيرهاي از ايل اينالو، افشار اوشاغى، يعنى فرزند افشار ناميده مىشدهاند (همو، 4 -3 ؛ فسايى، 2/1576).
تاريخ مهاجرت ايل اينالو به استان فارس دقيقاً روشن نيست. فسايى زمان آمدن اينالوها به فارس را در دورة سلاطين مغول، در قرن 7 يا اوايل قرن 8ق آورده است (2/1573). اوبرلينگ احتمال داده كه افشار اوشاغى همراه با گروه اينالو، از نواحى مركزي ايران به فارس آمدهاند، چه، به هنگام فرمانروايى منصور بيك افشار در فارس در 904ق/1499م، افشارها در اين ناحيه بودهاند ( ايرانيكا، .(I/585
در 1278ق/1861م ايل اينالو و ايلهاي باصري، بهارلو، عرب و نَفَر (ه م م) به هم پيوستند و اتحادية ايلات خمسه (ه م) را تشكيل دادند. در آن زمان، ايل اينالو، مانند ايلهاي ديگر احتمالاً داراي يك نظام عشيرهاي منسجم و مبتنى بر گروهبندي نَسَبى و اقتصادي ايلى بوده است.
سازمان ايلى: ساخت نظام ايلى - عشايري اينالو، و وضعيت اجتماعى - اقتصادي و سياسى آن در گذشته روشن نيست. بارث سازمان ايل باصري را نمونهاي از سنخ سازمان ايلى - عشيرهاي ايلهاي كوچندة مناطق جنوبى ايران مىداند (ص و از همين جا مىتوان تصويري در بارة ايل اينالو به قياس حاصل كرد.
تيره در اصطلاح ايلات خمسه مرادف با طايفه به كار مىرود. اسناد تاريخى موجود، به شماري از تيرههاي وابسته به ايل اينالو اشاراتى دارند، ولى تمايزي ميان تيرهها و زير تيرههاي ايل نمىگذارند. فسايى در فارسنامة ناصري (همانجا) از 25 تيرة ايل اينالو نام مىبرد. هنري فيلد كه در 1336ق/1918م به ايران آمده، 14 شاخه يا گروه از ايل اينالو (آيينهلو، آيينلو) و محل زيست هر يك از آنها را نام مىبرد (ص 256- 257) كه نام چند تيره از آنها در فارسنامه نيامده است. بهمن بيگى تيرههاي عمدة اينالو (نام ايل اشتباهاً اينارلو ضبط شده است) را در 1324ش، 8 تيره به نامهاي بيات، بوالوردي، چهارده چريك، ميرحاجلو، افشار، اسلاملو، كرّايى و يغمارلو بر مىشمارد (ص 55). از اين تيرهها تنها تيرة يغمارلو در فهرست فارسنامه نيامده است. نشرية مركز عشايري ايران (نك: مجموعة اطلاعات...، 87) در نموداري از سازمان ايلى اينالو در 1361ش، 11 تيره را ذكر مىكند كه چند تيرة آن در فهرستهاي فسايى، فيلد و بهمن بيگى نيامدهاند.
كم و بيش بودن شمار تيرهها و اختلاف در نام تيرههاي ايل اينالو در فهرستهاي تاريخى، تغييراتى را در شكل سازمان ايلى و پراكندگى تيرهها و زير تيرههاي آن، يا درآميختن بعضى از آنها با ايلها و تيرههاي ديگر و يا يكجانشين شدن آنها نشان مىدهد؛ مثلاً گروهى از تيرة ابوالوردي يا بولوردي - كه زمانى از بزرگترين تيرههاي ايل اينالو بوده - ظاهراً در 1280ق به دهات آسپاس و ابوالوردي شيراز رفتند و سكنى گزيدند (حسن بيگى، 91 -92)، و گروهى ديگر به ايل قشقايى پيوستند و با طايفههاي كشكولى بزرگ و درّه شوري و عملة اين ايل آميختند (پرهام، 257). سايكس (ص 430 ، حاشيه) از 10 خانوار عشاير كوچندة باووردي در سيرجان ياد كرده، و مينورسكى احتمال داده است كه اينان از بولورديهاي اينالو هستند (ص 4 ، حاشية .(2
سازمان رهبري: مطابق با نظام تاريخى - سنتى در سازمان ايلى - عشايري ايلهاي خمسة فارس، از جمله ايل اينالو (نك: بارث، 72 ,55 )، گروهى كدخدا و كلانتر يا خان سازمان رهبري ايل را مىگردانيدهاند. گفتهاند كه از دورة صفوي تا حدود سال 1240ق، حكومت بر ايل اينالو ظاهراً در خاندان خانها يا كلانتران تيرة ابوالوردي مىگشته است (نك: فسايى، 2/1573)، اما بعدها رهبري ايل از تيرة ابوالوردي بيرون آمد و هر چند گاهى در دست يكى از خانهاي تيرههاي اينالو، مانند قورت، سركلو و بلاغى بود (همو، 2/1576).
كوچندگى و دهنشينى: اينالوها همچون ديگر ايلات خمسه، تا پيش از قرن 14ق كوچنده بودند و ييلاق و قشلاق مىكردند. زمستانگاه (قشلاق) ايل، بلوك خفر، داراب و فسا، و تابستانگاه (ييلاق) آنان، بلوك رامجِرد و مرودشت بود. از 1293ق به تدريج گروه بزرگى از اينالوها زندگى كوچندگى و چادرنشينى را رها كردند و در صحراي قرهبُلاغ فسا نشيمن گزيدند و دهنشين شدند (فسايى، همانجا). كوچندگان چادرنشين از راه شبانى و گلهداري در دشت و بيابان، و استقرار يافتگان دهنشين از راه كشت و ورز روي خاك زندگى مىگذراندند.
از آنجايى كه بيشتر تيرههاي ايل اينالو دهنشين شدهاند، و گروهى هم كه كوچ مىكردند به تيرهها و طايفههاي ايلهاي كوچندة ديگر منطقه پيوستهاند، امروز ديگر نامى از ايل اينالو در اجزاء عشاير كوچندة ايل خمسه در سرشماري سال 1366ش ديده نمىشود (نك: سرشماري...، 13-14؛ نيز نك: ه د، ايلات خمسه).
جمعيت: به دست آوردن شمار دقيق جمعيت ايل اينالو، در گذشته و حال به سبب عدم ثبت آمار دقيق جمعيت ايل در دورة كوچندگى اينالوها، و پراكندگى آنها در مناطق مختلف فارس و پيوستن به ايلها و طايفههاي ديگر، و نيز اسكان يافتن آنها در دهات دشوار است. برخى، آماري تخمينى از جمعيت اينالوها در گذشته دادهاند كه هيچيك بر پاية آمارشناسى علمى استوار نيست. مثلاً خانم شيل شمار اينالو را در 1266-1267ق/1849-1850م، 800 ،4چادر و خانه (ص 399 )، و مسعود كيهان در 1311ش، 5 هزار خانوار (2/86) آورده است.
سپاهيگري: ايل اينالو پيوسته گروهى سوار تفنگدار ورزيده و كاركشته براي جنگ و ستيز و تاخت و تاز آماده داشت. اين تفنگداران بيشتر در خدمت شاهان و شاهزادگان و حكومتگران محلى فارس و يا در خدمت خانها و كلانتران ايل بودند و در حفظ منافع اقتصادي و پيشبرد هدفهاي سياسى و نظامى آنان مىكوشيدند. ظلالسلطان (ص 200) در شرح سفرش به آباده - آنجا كه به يك صد تن سوار «عين آلو شاهسون» اشاره مىكند - به احتمال زياد از ايل اينالوي فارس ياد مىكند كه او را همراهى مىكردهاند.
در 1308ق ايل اينالو به نهضت عشايري فارس پيوست و همراه ايلهاي بهارلو و عرب و نفر برضد حكومت وقت فارس شورش كرد و با نيروهاي حكومت محلى و دولت به نبرد پرداخت (بيات، 53). در جنگ جهانى اول (1332-1337ق/1914- 1918م) نيز، اينالوها به رغم كوششهاي خاندان قوام در متحد و همسو كردن ايلات فارس با هدفهاي خود، به قشقاييها پيوستند، و همراه بهارلوها با رهبري صولت الدولة قشقايى با قواي انگليس و پليس جنوب جنگيدند (نك: ه د، ايلات خمسه).
مآخذ: بهمن بيگى، محمدبهمن، عرف و عادت در عشاير فارس، تهران، 1324ش؛ بيات، كاوه، شورش عشايري فارس، تهران، 1365ش؛ پرهام، سيروس، «ايل قشقايى كى و از كجا به فارس آمده است؟»، ايلات و عشاير، تهران، 1362ش؛ حسن بيگى، م.، «قالى بولوردي فارس»، فصلنامة عشايري ذخائر انقلاب، تهران، 1367ش، شم 2؛ سرشماري اجتماعى - اقتصادي عشاير كوچنده (1366ش)، نتايج تفصيلى، ايل خمسه، مركز آمار ايران، تهران، 1368ش؛ ظلالسلطان، مسعودميرزا، تاريخ مسعودي، تهران، 1362ش؛ فسايى، حسن، فارسنامة ناصري، به كوشش منصور رستگار فسايى، تهران، 1367ش؛ فيلد، هنري، مردمشناسى ايران، ترجمة عبدالله فريار، تهران، 1343ش؛ كيهان، مسعود، جغرافياي مفصل ايران، تهران، 1311ش؛ مجموعة اطلاعات و آمار ايلات و طوايف عشايري ايران، نشرية مركز عشايري ايران، تهران، 1361ش؛ نيز:
Barth, F., Nomads of South Persia, Oslo, 1991; Iranica; Minorsky, V., X Ainallu /Inallu n , Rocznik Orientalistyczny, Cracow, 1953, vol. XVII; Sheil, M., Glimpses of Life and Manners in Persia, New York, 1973; Sykes, P., Ten Thousand Miles in Persia or Eight Years in Iran, New York, 1902.
على بلوكباشى
-
Posted
10:42 AM
by Mehran Baharlı
دودمان تركي اينجو
اينْجو، دودمانى ايرانى كه در نيمة اول سدة 8 ق/14م مقارن با اواخر عصر ايلخانان، چندي به مناصب ديوانى و فرمانروايى ايالات جنوبى ايران از اصفهان تا كنارههاي خليج فارس دست يافتند (قس: شبانكارهاي، 296: كه اين دودمان را ترك نژاد خوانده است). نخستين فرد نام آور آنان شرف الدين محمود شاه فرزند محمدبن فضلالله بود كه نسب خود را به چند واسطه به خواجه عبدالله انصاري مىرساند ( منتخبالتواريخ...،170؛ فصيح، 3/32؛ حمدالله، تاريخ...، 664)، اگرچه در صحتاين انتسابترديد هست. بهروايت ديگر نام پدر محمود شاه، امير طخطاخ اينجو بوده، و رشيدالدين فضلالله در مكتوبى كه به او نوشته، از وي با اين عنوان ياد كرده است (ص 168-169). اينجو در اصل واژهاي مغولى و به معناي املاك خالصه و اختصاصى سلطانى و ديوان بود (نك: ه د، اينجو، اصطلاح) و چون ادارة املاك خالصه در اواخر عهد ايلخانى در عهدة شرفالدين محمود شاه بود، بدين لقب معروف شد (غفاري، تاريخ جهان آرا، 221، تاريخ نگارستان، 280).
پس از شرفالدين، ديگر افراد خانوادة او نيز به اينجو شهرت يافتند (قزوينى، محمد، 1/166). تصدي خالصه شغل مهم و پراستفادهاي بود و شرفالدين از اين راه مال بسيار اندوخت (غنى، 1/5). محمودشاه اوايل سلطنت محمد خدابنده، يعنى از 703ق/1304م مأمور فارس شد و به تدريج بر آنجا استيلا يافت و در 725ق/1325م توانست بر مجموعة ولايات فارس به استقلال حكومت كند و بلوكات آنجا را متحد نمايد (احمد زركوب، 101-102)؛ اما او بيشتر اوقات ملازم اردوي سلطانى بود و از سوي خود نايبانى را به فارس مىفرستاد ( منتخبالتواريخ،172).
محمود شاه به تدريج و در طى ساليان با مردم فارس و به ويژه شيراز ارتباط نزديكى برقرار كرده بود، به گونهاي كه حتى زمانى كه عنوان حكومت نداشت، فرمانروايان بى مشورت او نمىتوانستند كاري از پيش ببرند (قزوينى، يحيى، 262-263). روابط محمود با سلطان ابوسعيد، در اواخر سلطنتش تيره شد (اقبال، تاريخ مفصلايران از صدر...، 567). از اين رو، در 734ق/1334م ابوسعيد او را از حكومت فارس بركنار كرد، اما محمود از فرمان او سر برتافت و ابوسعيد فرمان به قتل او داد. غياثالدين محمد رشيدي وزير خويشاوند شرفالدين محمود بهوساطت برخاست و ابوسعيد به زندانى شدن وي در قلعة طبرك اصفهان اكتفا كرد. متعاقب آن فرزندش مسعود شاه نيز به روم (آسياي صغير) تبعيد گرديد (حافظ ابرو، 187- 188؛ اقبال، همانجا). ظاهراً محمود مدتى طولانى در زندان نماند و باز مورد اعتماد و اقبال واقع شد؛ اما آرپاخان كه پس از قتل ابوسعيد در 18 ربيعالا¸خر 736 رسماً به جانشينى او منصوب شد، به گمان آنكه شرفالدين محمود يكى از فرزندان هلاكو را در خانة خود نگه داشته، تا در موقع مناسب او را به سلطنت برساند، بر وي خشم گرفت و در نيمة رجب 736 او را به قتل رساند. دو تن از پسران محمود، يعنى مسعودشاه و ابواسحاق نيز كه در تبريز بودند، از آنجا گريختند (فصيح، 3/47؛ شبانكارهاي، 298- 299؛ اقبال، تاريخ مفصل ايران از استيلاي...، 1/349-350).
شرفالدين محمود فرمانروايى مردم دار بود و از ثروت كلان خود در كارهاي خير و عامالمنفعه استفاده مىكرد، چنانكه بارويى تازه و مستحكم بر گرد شيراز كشيد (حمدالله، نزهة...، 137). ابن بطوطه هنگام گذر از يزد به شيراز وصف كاروانسرايى را مىكند كه آن را محمودشاه آبادان كرده بود (ص 202-203). از مأنوسان و معاشران وي يكى امينالدين بليانى ممدوح نام آور حافظ بود. امينالدين پس از شرفالدين نامة اديبانة تسليت آميزي به مسعود شاه فرزند او نوشت كه متن آن اكنون در دست است (صفا، 3(2)/877 - 878). از شرفالدين محمودشاه 6 فرزند پسر برجاي ماند كه هر يك ولايت و امارت يافتند، از جمله:
جلالالدين مسعودشاه: وي در 725ق/1325م از سوي پدر ادارة ولايات فارس را در دست گرفت و بعداً ابوسعيد نيز حكومت كرمان و مكران تا حدود سند و هند را بدو سپرد (شبانكارهاي، 297)، اما در 730ق/1330م براي مدتى برادر ديگر وي - غياثالدين كيخسرو - عهدهدار امور فارس شد (احمد زركوب، 102). مسعودشاه كه پس از قتل پدر به روم گريخته بود، اندكى بعد با كمك شيخ حسن بزرگ ايلكانى كه امير ياغى باستى را همراه او كرد، به شيراز بازگشت (738ق) (معينالدين، 93-94؛ قزوينى، يحيى، 264- 265؛ اقبال، تاريخ مفصل ايران از صدر، 568 -569)، اما چندي بعد ياغى باستى با مسعودشاه كه سخت مورد توجه شيرازيان بود، درگير شد و او را در 743ق/1342م به قتل رساند (حافظ ابرو، 214- 215؛ قزوينى، يحيى، همانجا). پس از كشته شدن مسعودشاه، مادرش - تاشى خاتون كه زنى مدبّر بود - مردم شيراز را شوراند و آنان امير ياغى باستى را از شهر بيرون راندند (شبانكارهاي، 312). جلالالدين مسعودشاه اميري كاردان بود و در آبادانى شيراز اهتمام داشت و آثار بسيار و بقاع خير از خود برجاي نهاد، از جمله بايد از مدرسة مسعوديةشيراز، رباط ايزد - خواست و چند بناي ديگر نام برد ( منتخب التواريخ، 173).
غياثالدين كيخسرو: وي به روزگار پدر زمانى نيابت حكومت فارس را بر عهده داشت و با سركوب گردنكشان آرامشى در آن ناحيه پديد آورد. در دوران تبعيد برادر خود مسعودشاه، حكومت همانجا را در دست داشت. هنگامى كه مسعودشاه به فارس بازگشت (738ق)، غياثالدين كيخسرو از تحويل حكومت به او سر باز زد و همين امر اختلافى درميان دو برادر پديد آورد كه به دنبال آن غياثالدين دستگير شد و بهحبس افتاد.او در سالبعد (739ق/1338م)در زنداندرگذشت (فصيح، 3/55).
ابواسحاق اينجو: وي از ناموران خاندان اينجو و ممدوح حافظ بود (نك: ه د، 5/161- 165).
شمسالدين محمد (717-740ق): وي چهارمين پسر محمودشاه بود كه در شيراز مقام داشت و هنگامى كه مسعودشاه به شيراز بازگشت، با او نافرمانى آغاز كرد. پس در قلعة سفيد شولستان به بند افتاد (غنى، 1/34). در 740ق/1339م كه پيرحسين چوپانى از سوي امير شيخ حسن چوپانى مأمور حكومت فارس و مقابله با مسعودشاه شد، شمسالدين محمد از زندان گريخت و به او پيوست (فصيح، 3/57). پيرحسين به ياري وي مسعودشاه را از شيراز راند و حكومت فارس را در دست گرفت. اما مردم به شمسالدين بيش از او توجه داشتند و اين امر حسادت وي را برانگيخت، تا آنكه شمسالدين را در 28 رمضان 740 به قتل رساند (شبانكارهاي، 315؛ فصيح، 3/57؛ قزوينى، محمد و اقبال، 377، حاشية 3). پس از اندكى مردم شهر، پيرحسين را به انتقام خون او از شيراز بيرون راندند و بار ديگر مسعودشاه به شيراز بازگشت (عبدالرزاق، 1/155؛ كتبى، 16-17).
مآخذ: ابن بطوطه، رحلة، بيروت، 1384ق/1964م؛ احمد زركوب، شيرازنامه، به كوشش اسماعيل واعظ جوادي، تهران، 1350ش؛ اقبال آشتيانى، عباس، تاريخ مفصل ايران از استيلاي مغول تا اعلان مشروطيت، تهران، 1347ش؛ همو، تاريخ مفصل ايران از صدراسلام تا انقراض قاجاريه، به كوشش محمد دبيرسياقى، تهران، 1362ش؛ حافظ ابرو، عبدالله، ذيل جامعالتواريخ رشيدي، به كوشش خانبابا بيانى، تهران، 1350ش؛ حمدالله مستوفى، تاريخ گزيده، به كوشش عبدالحسين نوايى، تهران، 1362ش؛ همو، نزهةالقلوب، به كوشش محمد دبيرسياقى، تهران، 1336ش؛ رشيدالدين فضلالله، مكاتبات رشيدي، به كوشش محمد شفيع، لاهور، 1364ق/ 1945م؛ شبانكارهاي، محمد، مجمع الانساب، به كوشش هاشم محدث، تهران، 1363ش؛ صفا، ذبيح الله، تاريخ ادبيات در ايران، تهران، 1366ش؛ عبدالرزاق سمرقندي، مطلع سعدين و مجمع بحرين، به كوشش عبدالحسين نوايى، تهران، 1353ش؛ غفاري قزوينى، احمد، تاريخ جهان آرا، تهران، 1343ش؛ همو، تاريخ نگارستان، به كوشش مرتضى مدرس گيلانى، تهران، 1340ش؛ غنى، قاسم، بحث در آثار و افكار و احوال حافظ، تهران، 1366ش؛ فصيح خوافى، احمد، مجمل فصيحى، به كوشش محمود فرخ، مشهد، 1339ش؛ قزوينى، محمد، يادداشتها، تهران، 1346ش؛ همو و عباس اقبال آشتيانى، مقدمه و حاشيه بر شدالازار جنيد شيرازي، تهران، 1328ش؛ قزوينى، يحيى، لبالتواريخ، تهران، 1363ش؛ كتبى، محمود، تاريخ آل مظفر، به كوشش عبدالحسين نوايى، تهران، 1335ش؛ معينالدين يزدي، مواهب الهى، به كوشش سعيد نفيسى، تهران، 1326ش؛ منتخبالتواريخ معينى، منسوب به معينالدين نطنزي، به كوشش ژان اوبن، تهران، 1336ش.
سيدعلى آلداود
-
Posted
10:20 AM
by Mehran Baharlı
ايلات خمسه
ايلاتِ خَمْسه، اتحادي از 5 ايل اينالّو (يا اينانلو)، بَهارْلو، نَفَر، عرب و باصري (ه مم) كه بنابر برخى مقاصد سياسى، اقتصادي و نظامى، در 1278ق به فرمان ناصرالدين شاه در منطقة فارس تشكيل شد (نك: فسايى، 1/823 -824؛ ابرلينگ، 72؛ بيات، 24). خاستگاه قومى اين ايلها با يكديگر متفاوت است. ايلهاي اينانلو، بهارلو و نفر، ترك؛ ايل عرب، عرب؛ و ايل باصري، عمدتاً فارس هستند. مردم، ايلات خمسه را كلاً عرب مىشناختند (بك، كه احتمالاً به دليل جمعيت بيشتر مردم ايل عرب در ايلات خمسه و نيروي غالب آنها بر عشاير ديگر بوده است.
ايلات خمسه دومين گروه ايلى عمدة فارس، پس از ايل قشقايى، در اواخر سدة 13ق/19م و نيمة نخست سدة 14ق/20م به شمار مىرفتند (مسعود ميرزا، 129؛ سايكس، .(II/479 ايلهاي خمسه در منطقهاي در شرق قلمرو ايل قشقايى به صورت پراكنده مىزيستند. اين منطقه بخشى از نواحى شمال و مشرق و جنوب شرقى استان فارس را در سوي خاوري راه اصفهان به شيراز و شيراز به جهرم فرا مىگيرد.
تمام طايفههاي ايلات خمسه تا سالهاي پايانى سدة 13ق كوچ مىكردند و به ييلاق و قشلاق مىرفتند. از آن پس، به تدريج بخش بزرگى از آنها يكجانشين شدند. بنابر آمار تيرماه 1366ش، 768 ،4 خانوار از باصري، عرب، بهارلو، نفر و كُردشولى (از قشقاييهايى كه به ايلات خمسه پيوسته بودند) كوچ مىكردند ( سرشماري ...، 15). ييلاقات اين عشاير در شهرستانهاي آباده، اقليد، جهرم، داراب، شيراز، فسا، لار و مرودشت، و قشلاقات آنها نواحى ديگري در همين شهرستانها و شهرستانهاي استهبان، فيروزآباد و نيريز فارس بوده است. 3/94% از خانوارهاي عشاير كوچنده در ييلاق، 3/80% آنها در قشلاق زير سياه چادر، و بقيه در خانههاي گلين زندگى مىكنند (همان، 11).
رهبري هر يك از ايلهاي خمسه و طايفهها و تيرهها و اولادها را يك خان يا كلانتر و يا كدخدا برعهده داشت كه امور اجتماعى، سياسى و اقتصادي عشاير زيرنظر آنها بود. هر اردو كه متشكل از چند سياه چادر يا خانوار از يك طايفه يا تيره بود، در زمان كوچ، يك كدخدا يا ريشسفيد داشت كه نمايندگى سياسى و اداري اردو برعهدة او بود (بارث، .(26 اصطلاح «خان» در خطاب مؤدبانه براي همة سران ايل و طايفه و تيره به كار مىرفت. با فروپاشى اتحاد سياسى ايل، عنوان كلانتر نيز به تدريج منسوخ شد و عنوان خان جاي آن را گرفت (همو، .(72
عشاير كوچندة خمسه، اقتصادي يك پايه و مبتنى بر شيوة معيشت شبانى داشتند و عمدتاً از راه پرورش و توليد گوسفند و بز زندگى مىگذراندند. برخى از خانوارها نيز همراه گلهداري به زراعتى محدود نيز مىپرداختند. گله، سرماية عشاير كوچنده بود و شمار كم و بيش دام هر خانواده نشانى از دارايى و شخصيت اجتماعى خانواده به شمار مىرفت (همو، .(103 برخلاف عشاير كوچنده، يكجانشينان خمسه - كه از اواخر سدة 13ق دهنشين شده بودند - اقتصادشان برپاية كشاورزي بنياد نهاده شده بود. دهنشينان در كنار فعاليتهاي زراعى، دامداري نيز مىكردند. شمار دام خانوادهها زياد نبود و هر چندين خانواده با هم گلهاي تشكيل مىدادند كه آن را براي چرا به چوپان يا خويشاوندان خود مىسپردند.
تاريخچه: طهماسب ميرزا مؤيدالدوله والى فارس با كمك خاندان با نفوذ قوامالملك شيرازي اتحاد عشايري خمسه را در 1278ق تشكيل داد (فسايى، 1/823 -824؛ ابرلينگ، 72؛ بيات، 24) تا هم در برابر قدرت روزافزون ايل قشقايى در منطقه مقابله كنند و هم امنيت راههاي بازرگانى از بندرعباس و بنادر خارك و بوشهر به شيراز را براي حمل كالا تأمين نمايند (بارث، 130 .(88, نخستين رئيس و ابواب جمعى اتحاد خمسه، على محمدخان قوام، و آخرين سرپرست آن ابراهيمخان قوام بود (همانجاها). ابراهيمخان در 1311ش پس از شورشهاي ايلى در فارس از ابواب جمعى و حكمرانى مناطق خمسه و لار بركنار شد (براي آگاهى بيشتر، نك: هدايت، 283؛ بيات، 53، 69؛ شهبازي، 239). با بركناري او حكومت 73 سالة خاندان قوامالملك بر ايلات خمسه پايان گرفت. از آن پس، اتحاد خمسه مفهوم سياسى - نظامى پيشين خود را از دست داد و همبستگى ساختگى ناپايدار ميان ايلهاي پنجگانه به سستى گراييد و يك وحدت و همبستگى سنتى ايلى - عشايري جايگزين آن شد.
مآخذ: ابرلينگ، پير، «سياست قبيلهاي انگليس در جنوب ايران»، ترجمة كاوة بيات، نامة نور، تهران، 1358ش، شم 4 و 5؛ بيات، كاوه، شورش عشايري فارس (سالهاي 1307-1309ش)، تهران، 1365ش؛ سرشماري اجتماعى - اقتصادي عشاير كوچنده (1366ش)، نتايج تفصيلى، ايل خمسه، مركز آمار ايران، تهران، 1368ش؛ شهبازي، عبدالله، ايل ناشناخته، تهران، 1366ش؛ فسايى، حسن، فارسنامة ناصري، به كوشش منصور رستگار فسايى، تهران، 1367ش؛ مسعود ميرزا، تاريخ مسعودي، تهران، 1362ش؛ هدايت، مهديقلى، خاطرات و خطرات، تهران، 1363ش؛ نيز:
, F., Nomads of South Persia, London, 1961; Beck, L., Nomad, a Year in the Life of a Qashq D i Tribesman in Iran, London, 1991; Sykes, P., A History of Persia, London, 1930.
على بلوكباشى
-