Posted
2:53 PM
by Mehran Baharlı
نگاهي به تبار مردم شهر « بهار » ( باهار ) [آزربايجان]
نوشتهي : پروفسور زهتابي و دكتر علي كمالي
چاپ شده درهفته نامه سينا مورخ 1/9/86
آنچه ذيلا از نظر خوانندگان محترم مي گذرد، بخشهائي از كتاب "تئليم خان، حياتي و ياراديجيليغي" (صفحات 47، 48 و 49) تاليف استادان مرحوم دكتر محمد تقي زهتابي و دكتر علي كمالي است كه به مناسبت، از تركهاي باهارلي سخن گفته و تحقيقات ارزنده خود را در مورد مردم ترك باهار، ارائه كرده اند. كتاب مزبور توسط نشر اختر تبريز در سال 1382 به چاپ رسيده است.
لازم به ذكر است، اصل مطلب كه به زبان مادري مان تركي مي باشد، توسط سرويس تركي سينا ترجمه شده است.
********
بيوگرافي پروفسور زهتابي
زبان شناس، تاريخدان، باستانشناس، شاعر و متفكر شهير ترك پروفسور دكتر محمد تقي زهتابي، در سال 1302 شمسي در شبستر واقع در استان آذربايجان شرقي چشم به جهان گشود. در سال 1320 وارد دانشسراي تبريز شد. در سالهاي 24-1320 زبان فرانسه را آموخت. در سال 325 وارد دانشكده اديبات دانشگاه تبريز شد. در سال 1327 براي ادامه تحصيلات عاليه به شوروي سابق رفت و در سال 1333 از دانشكده زبان و ادبيات تركي دانشگاه دولتي باكو فارغ التحصيل شد و همزمان در دانشكده شرق شناسي اين دانشگاه به تدريس زبان عربي پرداخت. در همين سالها از رساله خود بنام "ابو نواسين حيات و ياراديجيليغي" (زندگي و آثار ابونواس) براي اخذ درجه دكتري ادبيان عرب دفاع كرد. در سال 1350 به عراق رفته و در دانشگاه بغداد به تدريس "اسكي تورك ديلي" (زبان تركي باستان) پرداخت. در همين سالها بود كه دانشگاه بغداد لقب "پروفسوري" به وي اعطا نمود. پروفسور زهتابي در سال 1358 به ايران بازگشته و در دانشگاه تبريز به تدريس زبان تركي آذربايجاني و زبان عربي پرداخت و ... و بالاخره آن محقق بزرگ در ديماه سال 1377 در زمانيكه تركان ايران بيش از هر زمان ديگر به زبان و قلم او نياز داشتند، چشم از جهان فروبست اما آثاري بس گرانبها از خود به يادگار گذاشت كه تا سالها تركهاي ايران مديون آنها خواهند بود.
بعضي از آثار آن استاد عبارتند از: ايران توركلرينين اسكي تاريخي (تاريخ ديرين تركهاي ايران) ـ جلد اول (از قديم ترين دورانهاي تا زمان اسكندر) در 865 صفحه ، ايران توركلرينين اسكي تاريخي ـ جلد دوم (از زمان اسكندر تا ظهور اسلام) در 675 صفحه ، علم المعاني ـ لكسيكولوژي ، قواعد الفارسيه ، آيا زبان فارسي به زبان ملل ديگير ايران برتريت دارد؟ ، بختي ياتميش (منظومه شعر) ، جنايات 2500 ساله شاهان ، ارك مجموعه سي (در 5 جلد) ، شاهين زنجيرده (منظومه شعر) و ...
بيوگرافي دكتر علي كمالي
دكتر علي كمالي نويسنده، فولكلور شناس، حقوقدان و محقق ترك، به سال 1323 در روستاي "بند امير" واقع در منطقه "قاراقان" ساوه در خانواده اي كشاورز متولد شد. وي تحصيلت مقدماتي را در روستا و شهر ساوه به پايان رسانيده و سپس به تهران رفت و موفق به اخذ درجه فوق ليسانس حقوق از دانشكده حقوق دانشگاه تهران شد و به كسوت وكالي دادگستري درآمد. آن مرحوم نخستين كسي بود كه با جديت و كوششي وصف ناپذير كه از عشق او به هويت تركي اش سرچشمه مي گرفت، به تحقيق و تدوين ادبيات شفاهي غني ترك هاي استان مركزي پرداخت و دهها اثر تحقيقي بصورت كتاب و مقاله در اين زمينه از خود به يادگار گذاشت. مرحوم كمالي از نويسندگان مجله تركي "وارليق" بود مه تحت مديريت دكتر جواد هيئت هم اكنون نيز در تهران به صورت فصلنامه به چاپ مي رسد. علي كمالي در سال 1375 ناباورانه چشم از جهان فروبست.
بعضي از آثار آن مرحوم عبارتند از: تاپماجالار ، باياتيلار ، آتالار سوزلري ، كور اوغلو ، اصلي ـ كرم ، توفارقانلي عابباس ، شاه ايسماعيل ، سولجكلر و ... .
********
يكي از ايلهاي مشهور ترك، كه از زمانهاي قديم، بويژه از اسلام به بعد در اراضي بين "همدان" ـ "ساوه" ـ "اراك" و " زرند" سكونت گزيده ، ايل ترك "باهارلي" (=باهارلو= بهارلو= بهارلي) است. مكانهاي جغرافيايي بنام اين ايل، در تمامي اراضي منطقه "آزربايجان"، من جمله (استان) "همدان" موجود است كه از آن ميان مي توان به شهر "باهار" ( بهار) كه مركز ناحيه مسمي به " آق چاي " استان همدان مي باشد، اشاره كرد . شهر "باهار" ( بهار) در 14 كيلومتري شمال غرب شهر همدان قرار دارد. همچنين در ناحيه خوارزم واقع در آسياي ميانه (آسياي ميانه متشكل از كشورهاي ترك: تركمنستان، اوزبكستان، قزاقستان و قيرقيزستان مي باشد) قلعه اي بنام "باهار" وجود دارد. اينهمه حاكي از اين است كه ايلي بنام "باهار" از قديم الايام در ميان ملت ترك موجود بوده است. در قرون اخير، در ايالات جنوبي ايران، ايل بزرگي بنام "باهار" (باهارلي / بهارلو ) ساكن بوده است. نويسنده و مولف آزربايجاني "م. ن. وليلي" بر اين عقيده است كه در ميان 200 عائله (ترك) قشقائي، كه توسط هولاكوخان از آسياي ميانه به ايران كوچانده شدند، باهارليها هم بوده اند.
باهاريها ابتدائا در اراضي مراغه (واقع در آزايجان شرقي) سكونت گزيدند و بعدها به مناطق مختلفي از جمله "شوشا" و زنگه زور" (واقع در كشور آزربايجان) كوچيده يا كوچانيده شدند. بعضي از دانشمندان تُرك، باهارليها را از جمله ايل هاي قاراقويونلو دانسته اند .تاريخ نويس ايراني علي رزم آرا نوشته است كه شاه اسماعيل صفوي در سال 1508 ميلادي (برابر با سال 913 هجري قمري) شهر "باهار" ( بهار) واقع در نزديكي شهر همدان را آباد نموده و باهارليها را به آنجا كوچانيد و اين شهر از آن زمان بنام "باهار" ( بهار ) ناميده شد. باري ها در زمان قاراقويونلوها در اراضي (استان) همدان مي زيستند و پس از آنكه در جنگ با آق قويونلوها مغلوب شدند، عده اي از ايشان به خراسان رفتند، اما شاه اسماعيل آنها را (مجدادا) به استان همدان كوچانيد .
در عصر قاراقويونلوها، رئيس ايل باهارلي، "علي شوكور" (امير عليشَكَربيگ باهارلي) ، بر ولايت همدان ( و لرستان و كردستان ) حكومت مي كرد و مناطق تحت حاكميت وي، مدتها "منطقه علي شوكور" (منطقهي عليشَكَربيگ باهارلي) ناميده مي شدر جنگهاي طولاني بين قاراقويونلوها و آق قويونلوها ، باهاريها در رديف نخست و خط مقدم قاراقويونلوها، با آق قويونلوها نبرد مي كردند. پس از شكست قاراقويونلوها، (عده اي از ) باهاريها به خراسان رفته و به خدمت سلطان حسين بايقارا (از سلاطين سلسله ترك تيموريان) درآمدند. اوزون حسن (سلطان آق قويونلو) ، از بايقارا درخواست نمود كه باهارلي ها را تحويل وي نمايد، اما بايقارا درخواست وي را نپذيرفت . پس از مرگ اوزون حسن، باهارلي ها از راه سيستان به كرمان رفتند و در سال 1419 ميلادي (برابر با سال 821 هجري قمري) ، آق قويونلوها را از آنجا بيرون كرده و در صدد احياء مجدد دولت قاراقويونلو برآمدند، اما سلطانِ آق قويونلو يعني سلطان يعقوب (پسر اوزون حسن) اين امكان را از ايشان سلب كرد.
بعدها سلطان بايقارا رئيس و امير باهارلي ها يعني "پيرلي" (پيرعلي) را كشت و در نتيجه، عده اي از باهاري ها به هندوستان رفتند و در آنجا دولت "قطب شاهي" را تاسيس كردند ( سلطان قلي باهارلي، در سال 1512 ميلادي برابر با 918 هجري قمري ، سلسله قطب شاهيان را در منطقه "دكن هندوستان" كه در جنوب اين كشور قرار دارد، تاسيس كرد . بهاري ها در سالهاي 1590 و 1591 ميلادي و در زمان سلطنت سلطان محمد قلي قطب شاه ، چهارمين سلطان سلسله قطب شاهيان ، شهر "حيدرآباد" مركز ايالت "آند هراپرادش" را ساختند كه يكي از پنج شهر بزرگ هند است . مترجم ) . بخشي از باهاري ها در دوره صفويان ، در اطراف همدان بوده و مناطق تحت حاكميت خود را حفظ كردند. امروزه شهر باهار ( بهار ) ، واقع در جوار همدان و نواحي اطراف شهر باهار (بهار) 240 هزار نفر جمعيت دارد كه زبان همه ايشان "تركي" است و فرزندان ايل باهارلي (ايل بهارلو) هستند .
ايل باهارلي در ايالت فارس (استان فارس)
حدودا از اواخر قاجاريه (بخشي از) ايل باهارلي در ايالت فارس (استان فارس) ، بصورت كوچرو و در حال يايلاق ـ قيشلاق زندگي مي كردند. " س. م. كيهان" در سال 1932 ميلادي ، تعداد باهارلي ها (ي ايالت و استان فارس) را مركب از 8 هزار خانوار دانسته است. اگر هر خانوار را بطور متوسط 10 نفر در نظر بگيريم، مي توان گفت كه در سال 1932 ميلادي، تعداد باهاري هاي ساكن ايالت (استان) فارس تقريبا 80 هزار نفر بوده است .
مورخ بزرگ "تقي شاهين" مي نويسد كه در دهه 30 قرن هجدهم ميلادي و در شرائطي كه پس از مرگ نادرشاه افشار (سلطان ترك از ايل قيرخلوي افشار) هرجاي ايران از جمله ايالت فارس، در هرج و مرج به سر مي برد ، سه ايل ترك : باهارلي ( بهارلو ) ، نَفَر و ايناللي (اينانلو) براي حفاظت از خود مجبور به متحد شدن با اتحاديه ايلي قشقائي كه در حال گسترش بود شدند. (نگاه كنيد به: مجله »گونئي آذربايجان« شماره اول، 1994، صفحات 18 و 18) لكن در اوسط قرن نوزدهم ميلادي، ميان كلانتر هاي مختلف اين اتحاديه، منجمله ميان كلانتر هاي (ايل) نفر، عدم تفاهم و اختلاف حادث مي شود. در سال 1852 ميلادي باهاريها از اتحادي كه با طايفه (ايل) نفر داشتند خارج شده و مستقلا ادامه مسير دادند و در اين راه "ملا احمد" را به عنوان رئيس و حاكم خود انتخاب و لقب "خان"ي به وي اعطا كردند . احمد خان باهارلي ميان قسمتها و طائف مختلف ايل باهارلي ، وحدت و صلح ايجاد كرد ، لكن در سال 1858 ميلادي احمد خان كشته شد و ميان طوائف مختلف ايل باهارلي نزاع درگرفت . در سال 1863 ميلادي فردي لايق و توانا بنام "چراغعلي بگ" ، كلانتر باهارلي ها شد (1863 ـ 1892 ميلادي) .
در سالهاي نخست قرن نوزدهم ميلادي، ايل (ترك) قشقائي قدرت گرفت كه اين امر به نفع و مطابق خواسته سلاطين قاجار و ماموران و واليان ايشان نبود و به همين جهت واليان ايالت فارس ، بين ايلهاي ترك ( آن ايالت ) ايجاد دشمني كرده و اختلافات را شدت بخشيدند . در نتيجه ان امر بين ايلهاي باهارلي و ايناللي (اينانلو) نزاع سختي درگرفت كه نتيجه آن ضرر و زياني بود كه به روستاها وارد شد . در سال 1876 فرهاد ميرزاي قاجار به عنوان والي به ايالت فارس آمد و به همراهي فئودال محلي يعني قوام الملك شيرازي و ديگر مامورين دولتي و اعيان واشراف و بزرگان فارس در صدد ايجاد يك (اتحاديه و فدراسيون) ديگر در مقابل قشقائيها برآمد . به همين منظور و پس از اينكه بين فرهاد ميرزا ، قوام الملك و ديگران رشوه هاي سنگيني رد و بدل شد ، با وارد نمودن ايل كوچرو "عرب" و طايفه لُر "باصري" به اتحادية سه ايل تُرك باهارلي، نفر و ايناللي، يك (اتحاديه) ايليِ ساختگي و تصنعي بنام "خَمسه" ايجاد نموده و "ايل بيگي" آن را به قوام الملك (شيرزاي) سپردند . عليرغم اين امر، (سه) ايل ترك خمسه، همچنان به همكاري با ايل (ترك) قشقائي ادامه داده و به آنها كمك مي كردند .
در دهه 80 قرن نوزدهم ميلادي و در زمان كلانتري چراغعلي بگ ، ايل باهارلي به تدريج شروع به زندگي يكجانشيني نموده و در طول رود داراب ولايت فارس به كشاورزي و دامداري مشغول شدند . چراغعلي بگ در سال 1892 ميلادي توسط بيگ هاي احمدلي ، كشته شد و "حسين خان باهارلي" كه تربيت يافته وي (چراغعلي بگ) بود، به جاي او نشست . كلانتري حسين خان تا روي كار آمدن پهلوي ها ادامه يافت . در دهه 80 قرن نوزدهم ميلادي كه باهاريها به زندگي يكجانشيني روي آوردند ، طوائف نفر و ايناللي هم شروع به زندگي يكجانشيني كردند .
باهاريها (ي ايالت فارس) از 16 طائفه تشكيل مي شدند . آنچنانكه م. ن. فسائي نشان مي دهد ، اين طوائف عبارتند از : پادكي، تاتيملي، چونغورلي، دَوه لي ، خانلي، زامان خانلي، ستارلي، سنجرلي، شولي، جهبيني، تاتيم، اراكلي، قادالي، قوبادلي، قاراباجاقلي، قئيدر، لور. ب اساس منابع تاريخي باهاريها در زمان هلاكوخان به همراه ايل هاي (ترك) افشار و قايي (كه امپراطوري ترك عثماني را تاسيس كردند) از آسياي ميانه به آزربايجان كوچانده شده اند . ( نگاه كنيد به : مجلهي »گونئي آذربايجان« ، 1994. شماره اول، صفحات 18 و 19) در ميان يلات "ساوه" ايلي بنام "باهارانلو" هم بوده است . ظاهرا اين ايل باهارانلي يا باهارلي به هنگام رفتن از مراغه به اطراف ساوه از ايل اصلي خود جدا شده و در اطراف ساوه با ايل "باغداد شاهسئون" متحد شده و در آنجا ماندند يا اينكه بعدها در جريان كوچ هاي ايل باهارلو ، از آنها جدا شده و در اين اراضي ساوه مسكن گزيدند . (نگاه كنيد به : كتاب » اسامي دهات كشور« . تهران 1323، صفحه 499 )
-
Posted
2:06 PM
by Mehran Baharlı
بیات
قبیلة ترک از قبایل بیست و دوگانة اغز (غز * ) پراکنده در ایران افغانستان ترکمنستان ازبکستان جمهوری آزربايجان ارمنستان ترکیه سوریه و عراق . واژة بیات که به صورت «بایات » هم ضبط شده به معنای بادولت و پرنعمت است . اصل این قبیله در نسبنامه های افسانه ای ترکان به «بای آت » پسر دوم گون خان پسر اغوزخان می رسد (رشیدالدین فضل الله ج 1 ص 39 حمدالله مستوفی 1362 ش الف ص 566 تاریخ قزلباشان ص 24 قائم مقام ص 403). قبیلة بیات همچون سایر قبایل بزرگ ترک علامتی مخصوص داشته که شکل آن در منابع متفاوت است (کاشغری ص 172 رشیدالدین فضل الله ج 1 ص 40 اوزون چارشیلی ج 1 ص 113). بیاتها طبق بعضی اخبار از روزگاران قدیم و پیش از مهاجرتهای گستردة خود به غرب آسیا در اطراف رودخانة قراموران یا بنابر ضبط حمدالله مستوفی (1362 ش ب ص 218) قارامران واقع در شمال چین می زیسته اند (قائم مقام همانجا). از اشارات جامع التواریخ برمی آید که گروههایی از این قبیله مشهور به «بایاوت » دهها سال پیش از آغاز سلطنت چنگیزخان در زمرة طوایف مغول درآمده بودند. اینان در تقسیم بندی قومی مغولان از جملة طوایف درلگین بودند که معرف مغولان عام و بی اصل و نسب است . دو شعبة معروف این طایفه «جدی بایاوت » و «کهرون بایاوت » بودند. اولی نام خود را از رودخانة جدی مغولستان اخذ کرده و دومی به دلیل زندگی در صحرا به این عنوان موسوم شده بود. اینان در لشکرکشیهای چنگیزخان و هولاکوخان به ایران شرکت داشتند (رشیدالدین فضل الله ج 1 ص 111ـ112 136ـ 138).
در قرون ششم و هفتم یک طایفة بزرگ ترک به نام «بیاووت » در صحرای خوارزم می زیستند که ظاهرا از طوایف یمک یا کیمک بودند (نسوی ص 38 329). به سبب انتساب ترکان خاتون مادر سلطان محمد خوارزمشاه و انتساب مادر ازلغ (اوزلاغ )شاه ولیعهد سلطان محمد به طایفة بیات امرای این طایفه در دربار خوارزمشاه صاحب نفوذ و قدرت شدند چنانکه قتلغ خان ] بیاووتی [ در رقابتی که بر سر جانشینی سلطان محمد خوارزمشاه پیش آمده بود به جانبداری ازلغ شاه قصد جان سلطان جلال الدین خوارزمشاه را کرد (همان ص 85 ابن خلدون ج 4 ص 754 اقبال آشتیانی ص 44). با این حال نمی توان قاطعانه بیات را با بیاووت و بایاوت یکی دانست . مجتبی مینوی در تعلیقات خود بر سیرت جلال الدین مینکبرنی (ص 329ـ330) تنها به طرح این سؤال قناعت کرده که آیا ارتباطی بین بیات و بیاووت هست یا نه . بعضی از پژوهشگران در سالهای اخیر تصریح کرده اند که «بایاوت »ها نه از قبایل مغول که همان بیاتهای ترک اند (قفس اوغلی ص 165 پانویس 21).
تاریخ ورود قبیلة بیات به فلات ایران چندان روشن نیست اما از برخی منابع تاریخی برمی آید که این مردم ظاهرا در اوایل قرن پنجم و مقارن حملات غزان و سلجوقیان در فلات ایران پراکنده شده و در مسیر کوچ نظامی خود تا صحاری شام و سواحل مدیترانه پیش رفته اند. در این پیشرویهای پرماجرا گروههایی از این قبیله بتدریج در بعضی نواحی خراسان بزرگ عراق عجم کردستان و لرستان استقرار یافتند. چنانکه خبر انتصاب امیرسنقر بیاتی (مقتول 511) به نیابت حکومت بصره از جانب امیر آق سنقر بخاری اقطاع دار این ولایت از سابقة دراز حضور بیاتها در ایران و عراق عرب حکایت می کند (ابن خلدون ج 4 ص 93). استقرار قبیلة بیات در بعضی نواحی غربی ایران پس از چندی به تشکیل دولت محلی کوچکی در اراضی میان لرستان کوچک و عراق عرب انجامید اما خصومت حاکمان بیات و اتابکان لر سرانجام به انقراض حکومت بیات منجر شد و اتابک شجاع الدین خورشید شاه حاکم لرستان که از دست اندازیهای مکرر ترکان بیات به متصرفات خویش خشمگین بود بر سر آنان تاخت . در نتیجه آخرین حاکم بیات هزیمت یافت و قلمرو او که به ولایت بیات مشهور بود به تصرف سپاه خورشیدشاه درآمد (حمدالله مستوفی 1362ش الف ص 553 معین الدین نطنزی ص 54 ـ 55 بدلیسی ص 60). نام ولایت بیات در قرون بعد نیز در منابع دیده می شود. عطاملک جوینی در نیمة دوم قرن هفتم در گزارش کوتاهی راجع به اشتغالات دیوانی خود در تاریخ جهانگشای از برانداختن باجهای قدیم بلاد تستر و بیات سخن گفته است (ج 1 ص 25). نام ولایت بیات در اواخر قرن هشتم در ردیف نامهای ولایات معتبری چون بغداد عراق عرب خوزستان و لرستان قرار گرفت (شمس منشی ج 2 ص 170ـ171). در قرون بعد نام این ولایت بر حوزة محدودی اطلاق می شد که مشهورترین ناحیة آن قلعة بیات بر سر راه دزفول و عراق عرب بود (نویدی ص 101). نادرشاه هنگامی که از عراق عرب به سوی خوزستان می رفت تا شورش محمدخان بلوچ را سرکوب کند بر سر راه خود در این قلعه توقف کرد (استرآبادی ص 223). ویرانة این قلعه امروزه در کشور عراق برجاست (لسترنج ص 69ـ70).
مشیرالدوله تبریزی (متوفی 1279) در شرح مأموریتش برای تشخیص و تعیین مرزهای ایران و عثمانی «قریة بیات » را از توابع پشتکوه لرستان دانسته و از پراکندگی بیاتها در توابع شوشتر و دزفول خبر داده است (ص 102).
میدان فعالیت سیاسی طوایف بیات در تاریخ ایران محدود به پشتکوه لرستان نبود گروههایی از اینان در جنگهای شیخ ابواسحاق اینجو (متوفی 758) و امیر مبارزالدین محمد مظفری (ح 700ـ 765) شرکت داشتند (وزیری کرمانی ص 384ـ385). در حکومت زندیه نیز بیاتها صاحب نفوذ بودند و مهر علی خان بیات اسلاملو از جمله بزرگان شیراز در زمان کریم خان زند و علی مرادخان زند بود (غفاری کاشانی ص 165 188 191 476). بیاتهای شیراز که تا اوایل قرن چهاردهم در یکی از گذرهای محلة اسحاق بیگ به خریدوفروش اسب اشتغال داشتند احتمالا بازماندگان طوایف چادرنشین بیات فارس بودند که بتدریج از شیوة زندگی پدران خود دست کشیده و یکجانشین شده بودند (فسائی ج 2 ص 919).
جمعی از بیاتها که در پایان مهاجرت طولانی خود به آناطولی و شام رسیده بودند در اواخر قرن هشتم و اوایل قرن نهم به قره عثمان فرمانروای آق قوینلوها پیوستند و ظاهرا در جنگ وی با امیر چکم والی شام شرکت کردند (طهرانی ص 60 64 65 روملو ج 11 ص 27ـ30). پس از انقراض سلسلة آق قوینلو بسیاری از طوایف تشکیل دهندة آن اتحادیه از جمله طایفة بیات به دولت صفوی پیوستند ( تاریخ قزلباشان ص 8 21ـ29 هینتس ص 96). احتمالا بسیاری از طوایف خاک آناطولی را ترک گفته و به ایران آمده اند اما آثار آنان هنوز در بعضی روستاهای آناطولی و شام برقرار است ( ایرانیکا ذیل ماده ). این گروه از طوایف بیات را بعدها قره بیات نامیدند تا از بیاتهایی که از قبل در ایران می زیستند متمایز شوند. بر همین اساس طوایف بیات ایران را آق بیات یا بیات مطلق می خواندند (قائم مقام ص 403ـ404). ظاهرا تیرة شام بیاتی از تیره های تشکیل دهندة ایل قاجار (خورموجی ص 3) و از بیاتهای شام یا قره بیاتها بوده که پس از استقرار در آزربايجان به طوایف قاجار پیوسته است . بزرگان این طایفه از جمله امرای دربار فتحعلی شاه به شمار می آمدند (قائم مقام همانجا).
پیش از تشکیل دولت صفویه چندین طایفة چادرنشین ترک و مغول در دشتهای قزوین و ری و شهریار به سر می بردند (فریومدی ص 344 اولیاءالله ص 192ـ194 مرعشی ص 44). هر چند نام طوایف بیات در منابع اخیر نیامده است اما به نظر می رسد که این طوایف پیش از دولت صفوی در قسمتهایی از لرستان و عراق عجم سکونت داشته اند. این احتمال از آنجا تقویت می شود که شاه اسماعیل اول (حک : 905ـ930) در همان سالهای نخست سلطنت خود پس از آنکه آزربايجان و شیروان را از تصرف دولت عثمانی خارج کرد و آن نواحی را تحت حکومت خود درآورد جمعی از این طوایف را از عراق ] عجم [ به شابران و دربند تبعید کرد (باکیخانوف ص 93). بعدها بزرگان این طوایف با دربار روسیه پیوند یافتند و در جلب حمایت روسها کوشیدند (همان ص 165).
رؤسای طوایف بیات عراق عجم که ظاهرا بزرگترین گروه از طوایف بیات مطلق یا آق بیات به شمار می آمدند در سالهای سلطنت شاه طهماسب اول (930ـ984) از جمله بزرگان دولت صفوی محسوب می شدند. سلیمان بیگ و برادرش حسن بیگ یوزباشی قورچیان بیات پیش از اینکه به سبب رفاقت با اسماعیل میرزا پسر شاه طهماسب اول مغضوب شوند از امرای بزرگ و مقرب شاه صفوی بودند (نویدی ص 111 تاریخ قزلباشان ص 24). حتی صدماتی که شاه صفوی بر این طوایف وارد آورد مانع از اطاعت و خدمتگزاری آنان نشد. هنگامی که القاص میرزا برادر شورشی شاه طهماسب با حمایت سلیمان قانونی پادشاه عثمانی از عراق عرب تا قم پیش آمد جمعی از طوایف بیات عراق عجم که در حدود قم می زیستند به مقابله با القاص میرزا شتافتند. جنگجویان این طایفه در جنگ مغلوب و به دستور القاص میرزا کلیة اسرای طایفة بیات اعدام شدند ( عالم آرای شاه طهماسب ص 109). طوایف بیات عراق عجم همچنین مدتی در ملازمت و خدمتگزاری سلطان مصطفی میرزا پسر شاه طهماسب بودند. سلطان مصطفی میرزا که از دوستداران سلطنت برادر خود سلطان حیدر میرزا بود پس از قتل برادر به دست هواداران اسماعیل میرزا برادر دیگر خود به امیدنجات به میان طایفة بیات گریخت . حاجی اویس بیگ بیات حاکم طایفه که در ظاهر پذیرای شاهزادة متواری شده بود بازداشت محترمانة او را به قزوین اطلاع داد و پس از ورود شاه اسماعیل دوم (حک : 984ـ 985) به قزوین او را به حضور شاه رسانید (اسکندرمنشی ص 143 منجم یزدی ص 29ـ30 حسینی استرآبادی ص 55). در اوایل سلطنت شاه عباس اول (995ـ 1037) که حکومت قلمرو علیشکر ـ همدان ـ به محمد باقر میرزا پسر خردسال شاه عباس تفویض شد اغورلو سلطان بیات حاکم طایفه بیات و نواحی کزاز و کرهرود به نیابت از او به حکومت همدان رفت . اما شاهوردی خان لر حاکم لرستان کوچک که از مدتها قبل قصد تصرف بعضی مناطق تابعة همدان را داشت قلت یاران اغورلوسلطان را مغتنم شمرد و به بروجرد مقر او حمله برد. در این جنگ اغورلو سلطان کشته شد و لشکریان بیات متفرق شدند. تا اینکه شاه عباس خود به جنگ شاهوردی خان رفت و پس از شکست دادن او متوجه ایل بیات شد و کلیة مناصب موروثی اغورلو سلطان را به برادر او شاهقلی سلطان بیات تفویض کرد. وی که از تأخیر ایل بیات در امداد به اغورلو سلطان خشمگین بود به خواهش شاهقلی سلطان از مجازات ایل بیات درگذشت و پس از دریافت سه هزار تومان پول و سه هزار کره اسب بیاتی نژاد که همواره مورد توجه قزلباشان بود به قزوین بازگشت (اسکندرمنشی ص 352ـ353 بدلیسی ص 81ـ82 تاریخ قزلباشان همانجا).
گروهی از طوایف بیات دو قرن بعد به آقامحمدخان قاجار (حک : 1210ـ1211) پیوستند و سرانشان در زمرة بزرگان دربار قاجار درآمدند (سپهر ص 26 وکیلی طباطبائی تبریزی ص 373). یکی از مشهورترین بزرگان این طایفه که در عهد ناصرالدین شاه (1264ـ1313) می زیست علینقی خان بیات ملقب به نظام لشکر و صمصام الملک است که از مالکان بزرگ ایران و سرکردة یکی از افواج نظامی آن روزگار بود. فرزندانش به نامهای ذوالفقارخان (صمصام الملک ) و عباسقلی خان (سهم الملک ) همانند پدرشان از بزرگان آن سامان به شمار می آمدند (اعتمادالسلطنه 1367 ش ج 2 ص 1615 وکیلی طباطبائی تبریزی ص 388 453). مرتضی قلی خان بیات * ملقب به سهام السلطان که بارها به وکالت مجلس شورای ملی و یکی دو بار به وزارت و صدارت رسید پسر عباسقلی خان است (بامداد ج 4 ص 69). امروزه تمامی طوایف بیات عراق عجم در محال کزاز و کرهرود و بعضی دیگر از روستاهای اراک سکونت دارند و به زراعت و دامداری روزگار می گذرانند (وکیلی طباطبائی تبریزی ص 388). گروهی دیگر از طوایف بیات که در ماکو به سر می برند از اواخر سلطنت شاه عباس اول در این سامان استقرار یافته اند (اسکندرمنشی ص 793 فرامین فارسی ماتناداران ج 2 ص 507) و یا اینکه در اوایل سلطنت شاه عباس دوم (1052ـ1077) از ایروان به ماکو آمده اند. ریاست این مردم با مصطفی بیگ بیات جد حکام موروثی ماکو بود (نصرت ماکوئی ص 3ـ48). فرزندزادگان مصطفی بیگ در سلطنت قاجاریه و بویژه در صدارت حاج میرزا آقاسی (متوفی 1265) که خود از اعضای طایفة بیات ایروان بود حکومت چندین ناحیه از ایران را در دست گرفتند ( رجوع کنید به همان ص 16ـ 18). شاه عباس دوم در اواخر سلطنت گروههایی از طوایف ترک بیات منطقة قره باغ را به همراه طوایف دیگر به گرجستان انتقال داد. اینان اغلب در اطراف قلعه های اسلام آباد و شاه آباد و نصرت آباد که خود بنا کرده بودند اسکان یافتند. خصومت مذهبی و ستیزه جویی ترکان مهاجر سرانجام سبب جنگ میان آنان و گرجیان شد که در پی آن جمع کثیری از مهاجران ترک به قتل رسیدند (وحید قزوینی ص 288ـ289).
گروهی دیگر از طوایف بیات در کردستان عراق عرب سکونت داشتند که شاه طهماسب دوم (حک : 1135ـ 1145) بسیاری از آنان را به حوالی تهران و ساوجبلاغ کرج تبعید کرد (حکیم ص 757). در 1144 نیز نادرشاه که هنوز وکیل السلطنة شاه طهماسب دوم بود پس از اینکه کرکوک را به تصرف در آورد گروهی دیگر از این مردم را به خراسان تبعید کرد. اینان به روایتی به هرات رفتند و به روایت دیگر به طوایف بیات نیشابور پیوستند (استرآبادی ص 193 مروی ج 1 ص 254). طوایف بیات منطقة کرکوک در اوایل قرن حاضر مشتمل بر هفت طایفه بودند که در بیست و چند روستا نزدیک جبل حمرین و قره تپه به سر می بردند (ادموندز ص 303). نادرشاه همچنین در دورة سلطنت خود گروههایی از طوایف بیات و افشار و جوانشیر و شاهسون و بختیاری را به افغانستان تبعید کرد. اغلب اینان که در کابل اسکان یافتند با عنوان عمومی قزلباش نامیده می شدند. بزرگان این مردم تا سالهای سلطنت امیر عبدالرحمان خان عهده دار بعضی مناصب و مقامات مهم اداری و لشکری افغانستان بودند (فیض محمد ص 143ـ144). محلة قزلباش کابل یادگاری از همین مردم است .
گروه دیگر از طوایف بیات ایران که قدمت و سابقة حضور آنان در ایران به قبل از قرن دهم می رسد طوایف بیات نیشابورند که به قره بیات شهرت داشتند. وجه تسمیة قره بیاتها و تاریخ دقیق ورود آنها به خراسان روشن نیست . تشابه عنوان این طوایف با قره بیاتهای شامی این گمان را تقویت می کند که اینان احتمالا شعبه ای از قره بیاتهای شام بوده اند که پیش از قرن دهم به خراسان مهاجرت کرده اند. اما دلیل روشنی برصحت این مدعا در دست نیست تنها احتمال قابل اعتنا اخبار مهاجرت اجباری قره تاتارهای آناطولی است که در آغاز قرن نهم به دستور تیمور لنگ به سوی خراسان و ترکستان حرکت کرده بودند. گروههایی از این مردم هنگام مهاجرت از صفوف مهاجران گریختند و در گوشه و کنار مسیر مهاجرت پنهان شدند. اگر چه دربارة تاریخ ورود این طوایف به خراسان خبری در دست نیست اما از آنجا که اسکندر منشی این طوایف را در شمار طوایف جغتایی آورده است (ص 794) می توان گمان کرد که اینان نیز همانند گرایلیها و جلایرها و جمشیدیها پس از حملات مغولان به خراسان آمده باشند. شهرت و اعتبار این طایفه از سالهای آخر قرن دهم و مقارن اوایل سلطنت شاه عباس آغاز شد و تا اوایل قرن سیزدهم ادامه یافت . در سال 1000 قره بیاتها که از دو سه سال قبل پیشرویهای ازبکان را متوقف کرده و مانع سقوط تعدادی از شهرهای خراسان شده بودند سرانجام تسلیم قوای عبدالمؤمن خان ازبک شدند و بسیاری از بزرگانشان از جمله محمود سلطان پسر باباالیاس به قتل رسیدند اما سال بعد صفویان نواحی اشغالی خراسان را از دست ازبکان خارج ساختند. شاه عباس در ازای خدمات قره بیاتها املاک بزرگان بیات نیشابور را از جمیع مالیاتها معاف کرد و محمد سلطان پسر دیگر بابا الیاس را به حکومت اسفراین گماشت . حکومت اولاد باباالیاس به نیشابور هم کشیده شد و تا پایان سلطنت شاه عباس اول ادامه یافت (همان ص 333 337ـ339 794). طوایف بیات نیشابور در سالهای قدرت نمایی و سلطنت نادرشاه افشار (1148ـ1160) در اغلب جنگهای او شرکت داشتند و حکومت موروثی خوانین بیات بر نیشابور که تا اواسط سلطنت فتحعلی شاه (1212ـ 1250) ادامه یافت در همین سالها شکل گرفت (مروی ج 1 ص 81 109 ج 3 ص 961 1134). پس از قتل نادرشاه بعضی از رؤسای طوایف قره بیات نیشابور با استفاده از فرصت به دست آمده به قدرت نمایی پرداختند و به مقامات و مناصب عالی اداری و لشکری دست یافتند از جملة آنان صالح خان بیات بود که در 1160 از سوی عادلشاه افشار به حکومت فارس منصوب شده بود. وی تا 1168 که به دست شیخعلی خان زند کشته شد به همراه هاشم خان بیات سرکردة فوج بیات شیراز و حاکم فارس تا استقرار قطعی دولت کریم خان زند از جمله عوامل اصلی بحران و ناآرامی اوضاع و احوال فارس بود (مرعشی صفوی ص 121 کلانتر ص 48 فسائی ج 1 ص 583 ـ596). در سلطنت کوتاه مدت سید محمد صفوی متولی آستان قدس رضوی طایفة قره بیات نیشابور متحد او بود و صالح خان بیات با حفظ سمت عهده دار قورچی باشیگری و حاجی سیف الدین خان بیات نایب او بود (مرعشی صفوی ص 131). این طایفه در دفع حملات احمدخان ابدالی پادشاه افغانستان به نیشابور کوشید اما سرانجام در 1164 احمدخان بر نیشابور دست یافت و گروهی از طوایف بیات را به غزنه تبعید کرد (غبار ص 363). بازماندگان این مردم دست کم تا سالهای پایانی سدة سیزدهم در آن نواحی به سر می بردند (ریاضی ص 67 139). حکومت منطقة نیشابور در طول سلطنت شاهرخ افشار و آقامحمدخان و فتحعلی شاه قاجار در اختیار اولاد حسن خان بیات سردار معروف نادرشاه بود. عباسقلی خان بیات مختاری پسر حسن خان و جعفرخان پسر عباسقلی خان و علیقلی خان پسرجعفرخان تا اوایل سلطنت فتحعلی شاه به ترتیب حاکم نیشابور بودند. پس از شکست شورش علیقلی خان بیات و استقرار قدرت فتحعلی شاه در خراسان حکومت نیشابور از دست این خاندان خارج شد و پس از آن نفوذ و قدرت طایفة بیات نیشابور رو به کاستی نهاد و بتدریج از صحنة سیاسی و نظامی خراسان حذف شد. طوایف بیات نیشابور در قرنهای دوازدهم سیزدهم و چهاردهم بتدریج در روستاهای بلوک سرولایت و خرو اسکان یافتند و به زراعت و دامداری مشغول شدند (گلستانه ص 69 ـ71 75 طرب نایینی ص 107ـ 108 حکیم ص 757ـ 758 اعتمادالسلطنه 1362ـ1363 ش ج 3 ص 91 بامداد ج 1 ص 233ـ234 ج 5 ص 132ـ 135 ییت ص 343ـ344). یکی از آخرین قدرت نماییهای بزرگان بیات نیشابور شورش امام وردی خان بیات و پسرانش بود. وی که در آغاز سلطنت ناصرالدین شاه به حکومت نیشابور منصوب شده بود به حسن خان سالار بار پیوست و در جنگهای او با قوای دولتی شرکت جست . پس از پیروزیهای سلطان مراد میرزا حسام السلطنه بر قوای حسن خان سالار بار امام وردی خان از حسن خان جدا شد و شهر نیشابور را تسلیم حسام السلطنه کرد. وی در 1267 بر حاکم شهر یاغی شد و به اتفاق پسرانش در قلعه های حسین آباد و توزنده جان متحصن گردید اما شورش وی در هم شکست و قلاع حسین آباد و توزنده جان ویران شد (سپهر ج 3 ص 47 138).
تا همین اواخر چندین تیره و طایفه چادرنشین بیات در میان ایلات خمسه و قشقایی فارس و همچنین در میان ترکمنهای شمال ایران به سر می بردند (فیلد ص 256 264 کیهان ج 3 ص 80 376 پیمان ص 221 224 233 کتابچة نفوس استرآباد ص 238). غیر از این مردم هزاران خاندان شهری و روستایی دیگر در زنجان و تهران و کرج و شیراز و زرند و کرمان و مشهد و نیشابور و اراک و نهاوند و دیگر شهرهای ایران به سر می برند که با عنوان خانوادگی بیات شناخته می شوند.
منابع : ابن خلدون العبر: تاریخ ابن خلدون ترجمة عبدالمحمد آیتی تهران 1363ـ1370 ش سیسیل جان ادموندز کردها ترکها عربها ترجمة ابراهیم یونسی تهران 1367 ش محمدمهدی بن محمد نصیراسترآبادی جهانگشای نادری چاپ عبدالله انوار تهران 1341 ش اسکندرمنشی تاریخ عالم آرای عباسی چاپ اسماعیل برادران شاهرودی تهران 1364 ش محمدحسن بن علی اعتمادالسلطنه مرآة البلدان چاپ عبدالحسین نوائی و میرهاشم محدث تهران 1367 ش همو مطلع الشمس چاپ سنگی تهران 1301ـ1303 چاپ تیمور برهان لیمودهی چاپ افست تهران 1362 ـ1363 ش عباس اقبال آشتیانی تاریخ مغول : ازحملة چنگیز تا تشکیل دولت تیموری تهران 1364 ش اسماعیل حقی اوزون چارشیلی تاریخ عثمانی ترجمة ایرج نوبخت تهران 1368ـ1370 ش محمدبن حسن اولیاءالله تاریخ رویان چاپ منوچهر ستوده تهران 1348 ش عباسقلی آقا باکیخانوف گلستان ارم چاپ عبدالکریم علیزاده ... ] و دیگران [ باکو 1970 مهدی بامداد شرح حال رجال ایران در قرن 12 و 13 و 14 هجری تهران 1357 ش شرف الدین بن شمس الدین بدلیسی شرفنامه : تاریخ مفصل کردستان چاپ محمد عباسی چاپ افست تهران 1343 ش حبیب الله پیمان توصیف و تحلیلی از ساختمان اقتصادی اجتماعی و فرهنگی ایل قشقایی تهران 1347 ش تاریخ قزلباشان چاپ میرهاشم محدث تهران 1361 ش عطاملک بن محمد جوینی کتاب تاریخ جهانگشای چاپ محمدبن عبدالوهاب قزوینی لیدن 1329ـ 1355/ 1911ـ1937 چاپ افست تهران ] بی تا. [ حسن بن مرتضی حسینی استرآبادی تاریخ سلطانی : از شیخ صفی تا شاه صفی چاپ احسان اشراقی تهران 1364 ش محمدتقی حکیم گنج دانش : جغرافیای تاریخی شهرهای ایران چاپ محمدعلی صوتی و جمشید کیانفر تهران 1366 ش حمدالله بن ابی بکر حمدالله مستوفی تاریخ گزیده چاپ عبدالحسین نوائی تهران 1362 ش الف همو کتاب نزهة القلوب چاپ گی لسترنج لیدن 1915 چاپ افست تهران 1362 ش ب محمدجعفربن محمدعلی خورموجی حقایق الاخبار ناصری چاپ حسین خدیوجم تهران 1363 ش رشیدالدین فضل الله جامع التواریخ چاپ بهمن کریمی تهران 1338 ش حسن روملو احسن التواریخ چاپ عبدالحسین نوائی ج 11 تهران 1349 ش ج 12 تهران 1357 ش محمدیوسف ریاضی عین الوقایع : تاریخ افغانستان در سالهای 1207ـ1324 ق چاپ محمدآصف فکرت هروی تهران 1369 ش محمدتقی سپهر ناسخ التواریخ چاپ جهانگیر قائم مقامی تهران 1337 ش محمدبن هندوشاه شمس منشی دستورالکاتب فی تعیین المراتب چاپ عبدالکریم علی اوغلی علیزاده مسکو 1964ـ1976 محمدجعفربن محمدحسین طرب نایینی جامع جعفری چاپ ایرج افشار تهران 1353 ش ابوبکر طهرانی کتاب دیاربکریه چاپ نجاتی لوغال و فاروق سومر تهران 1356 ش عالم آرای شاه طهماسب چاپ ایرج افشار تهران 1370 ش غلام محمدغبار افغانستان در مسیرتاریخ قم 1359 ش ابوالحسن غفاری کاشانی گلشن مراد چاپ غلامرضا طباطبایی مجد تهران 1369 ش فرامین فارسی ماتناداران ایروان 1956 غیاث الدین فریومدی ذیل مجمع الانساب شبانکاره ای چاپ میرهاشم محدث تهران 1363 ش حسن بن حسن فسائی فارسنامة ناصری چاپ منصور رستگار فسائی تهران 1367 ش فیض محمد نژادنامة افغان مقدمه تحشیه و تعلیقه از کاظم یزدانی چاپ عزیزالله رحیمی قم 1372 ش هنری فیلد مردم شناسی ایران ترجمة عبدالله فریار تهران 1343 ش ابوالقاسم بن عیسی قائم مقام منشات قائم مقام فراهانی چاپ بدرالدین یغمایی تهران 1366 ش ابراهیم قفس اوغلی تاریخ دولت خوارزمشاهیان ترجمة داود اصفهانیان تهران 1367 ش محمودبن حسین کاشغری نامها و صفتها و ضمیرها و پسوندهای دیوان لغات الترک ترجمه و تنظیم و ترتیب الفبائی محمد دبیرسیاقی تهران 1375 ش کتابچة نفوس استرآباد در سال 1296 هجری قمری در گرگان نامه به کوشش مسیح ذبیحی چاپ ایرج افشار تهران 1363 ش محمدبن ابوالقاسم کلانتر روزنامه میرزامحمد کلانتر فارس شامل وقایع قسمتهای جنوبی ایران از سال 1142ـ 1199 هجری قمری چاپ عباس اقبال آشتیانی تهران 1362 ش مسعود کیهان جغرافیای مفصل ایران تهران 1310ـ1311 ش ابوالحسن بن محمدامین گلستانه مجمل التواریخ چاپ مدرس رضوی تهران 1356 ش گی لسترنج جغرافیای تاریخی سرزمینهای خلافت شرقی ترجمة محمود عرفان تهران 1364 ش ظهیرالدین بن نصیرالدین مرعشی تاریخ طبرستان و رویان و مازندران چاپ محمدحسین تسبیحی تهران 1345 ش محمدخلیل بن داود مرعشی صفوی مجمع التواریخ چاپ عباس اقبال آشتیانی تهران 1362 ش محمدکاظم مروی عالم آرای نادری چاپ محمدامین ریاحی تهران 1364 ش جعفربن محمدتقی مشیرالدوله تبریزی رسالة تحقیقات سرحدیه چاپ محمد مشیری تهران 1348 ش معین الدین نطنزی منتخب التواریخ معینی چاپ ژان اوبن تهران 1336 ش جلال الدین محمد منجم یزدی تاریخ عباسی یا روزنامة ملا جلال چاپ سیف الله وحیدنیا تهران 1366 ش محمدبن احمد نسوی سیرت جلال الدین مینکبرنی چاپ مجتبی مینوی تهران 1365 ش محمدرحیم نصرت ماکوئی تاریخ انقلاب آزربايجان و خوانین ماکو قم 1373 زین العابدین عبدالمؤمن نویدی تکملة الاخبار : تاریخ صفویه از آغاز تا 978 هجری قمری چاپ عبدالحسین نوائی تهران 1369 ش محمدطاهربن حسین وحید قزوینی عباسنامه یا شرح زندگانی 22 سالة شاه عباس ثانی ( 1052ـ1073 ) چاپ ابراهیم دهگان اراک 1329 ش احمدعلی وزیری کرمانی تاریخ کرمان چاپ محمدابراهیم باستانی پاریزی تهران 1352 ش رضاوکیلی طباطبائی تبریزی تاریخ عراق ( اراک ) چاپ منوچهر ستوده در فرهنگ ایران زمین ج 14 (1345ـ1346 ش ) والتر هینتس تشکیل دولت ملی در ایران : حکومت آق قوینلو و ظهور دولت صفوی ترجمة کیکاووس جهانداری تهران 1361 ش چارلز ادوارد ییت خراسان و سیستان ترجمة قدرت الله روشنی زعفرانلو و مهرداد رهبری تهران 1365 ش Encyclopaedia Iranica، s.v. "Baya ¦t" (by G. Doerfer)
/ علی پورصفر قصابی نژاد/
-
Posted
1:43 PM
by Mehran Baharlı
بهارلو
ایلی ترک متفرق در آزربايجان خراسان کرمان و فارس . به گفتة سرجان ملکم این ایل در اصل شاخه ای از طایفة شاملو * بود «که تیمور آنان را از بلاد شام به ایران آورد» (ج 1 ص 237). هوتم ـ شیندلر نیز بر همین عقیده بود و می گفت که «بهارلوها در فارس به طورکلی به ایل «عرب » معروف اند شاید به علت اینکه از سوریه ] = شام [ آمده اند» (ص 48). اما هیچیک از این دو محقق اسنادی برای تأیید ادعای خود به دست نداده اند. شاید بتوان چنین استدلال کرد که ایل بهارلوی فارس را غالبا به سبب پیوستگی آنان با ایل عرب در اتحادیة ایلات خمسه عرب می خوانند. از سوی دیگر میان ایل بهارلو و ایل قراگزلو * که شاخه ای از ایل شاملو شناخته می شود پیوند نزدیکی وجود داشته است ( د. اسلام چاپ دوم ذیل «قراگزلو»). در 25 کیلومتری شمال غرب میاندوآب روستایی به نام قراگزلو وجود دارد (رزم آرا ج 4 ص 365) که به محل سکونت بهارلوها واقع در شمال غرب مراغه بسیار نزدیک است . در غرب همدان نیز روستاهایی به نام بهارلو و قراگزلو یافت می شود (همان ج 5 ص 60 321). تیره ای از بهارلوهای فارس هم به قراگزلو مشهورند (مصاحبه های شخصی نویسنده با ابراهیم خان بهارلو و امیرآقاخان بهارلو شیراز 1336 ش ).
مینورسکی بهارلو را نام دیگری برای ایل بارانی (یا بارانلو) یعنی ایل سلسلة حکام قراقوینلو می داند که شاخه ای از ایل ایوا (یا یوا کاشغری ج 3 ص 23) یکی از شعبه های اساسی اغز (اغوز/ غز * ) بوده است (مینورسکی 1955 ص 391 د.اسلام چاپ دوم ذیل ماده ). بااینهمه سومر نشان داده است که برای اثبات دلالت نامهای بهارلو و بارانی بر یک ایل گواهی وجود ندارد (ص 23ـ24). در زمان حکومت سلسلة قراقوینلو ایل بهارلو در مجاورت همدان می زیست و این امر باعث شد که مینورسکی این نام را برگرفته از نام دژ بهار در چهارده کیلومتری شمال غربی آن شهر بداند (1955 ص 392 د.اسلام چاپ دوم ذیل ماده ). اما این واقعیت که در سدة دوازدهم قبیله ای به نام بهارلو در آناطولی مرکزی (نیبور ج 2 ص 415) وجود داشته حاکی از آن است که چون نیاکان بهارلوهای ایران به نواحی همدان کوچیدند بخشی از این قبیله در آناطولی باقی ماندند و همچنین نام بهارلو پیش از این کوچ رایج بوده است . بنابر اطلاعات موجود ظاهرا ایل بهارلو هنگامی به اتحادیة عشایر قراقوینلو پیوسته که این اتحادیه به احتمال زیاد در پی تسخیر همدان به دست قرایوسف در 811 تشکیل یافته بود. به هر حال رهبران ایل بهارلو در عهد سلطنت جهانشاه (841 ـ872) به مقامی رسیدند. در آن دوره علی شکربیگ از عشیره بلال یا بولالو ایل بیگی (رئیس ایل ) بهارلو بود. به قول عبدالباقی نهاوندی شکربیگ یکی از تواناترین سرداران قراقوینلو بود و بیشتر نواحی غربی و جنوب غربی ایران در 861 به دست او فتح شد (ج 1 ص 46ـ 49). علی شکربیگ با خاندان قراقوینلو که حکومت را در دست داشتند پیوندهای زناشویی برقرار کرد اما چگونگی این پیوندها هنوز روشن نیست . به گفتة بابر * جهانشاه پاشابیگم دختر علی شکربیگ را به همسری برگزید (ص 49) اما به قول فضل الله روزبهان پسر جهانشاه محمدمیرزا بود که با آن زن ازدواج کرد (مینورسکی 1957 ص 42).
پسر علی شکربیگ پیرعلی بیگ (که گاه شیرعلی بیگ نیز خوانده شده است ) پس از پدر ایل بیگی بهارلو شد. وی یکی از صاحب منصبان جهانشاه بود و هنگامی که جهانشاه در 872 از اوزون حسن آق قوینلو شکست خورد به اتفاق ابراهیم بیگ نوة جهانشاه و چهار یا پنجهزار خانوار بهارلو به تیموریان خراسان پناه برد. در آنجا رهبران تبعیدی وارد خدمت ابوسعید * گورکان (متوفی 873) شدند. ابوسعید بازپسین فرمانروای تیموری بود که کوشید تا دوباره حکومت تیموری را از کاشغر گرفته تا ماوراء قفقاز به چنگ آورد (بابر همانجا). پس از اینکه ابوسعید نیز از اوزون حسن در 873 شکست خورد پیرعلی بیگ و ابراهیم بیگ به سلطان حسین بایقرا (حک : 875ـ912) که فرمانروای تیموری خراسان بود پیوستند. اوزون حسن بارها به حسین بایقرا نامه نوشت و بازگرداندن رهبران تبعیدی را خواستار شد (یکی از این پیامها در استانبول محفوظ است کتابخانة نورعثمانیه 4031 ش 51 مجموعة منشآت گ 3 پ ـ 7 پ ) اما چون پاسخی به اوزون حسن نرسید او سه سپاه به خراسان گسیل کرد (میرخواند ج 7 ص 16ـ17 وودز ص 125). بعدها پیرعلی بیگ از حسین بایقرا برید و به خدمت سلطان محمود سومین پسر ابوسعید درآمد که خود را در حصار شادمان (در تاجیکستان کنونی ) بر اریکة قدرت استوار کرده بود. در آنجا پاشابیگم ـ که بیوه شده و به دنبال برادرش پیرعلی بیگ به تبعید رفته بود ـ با سلطان محمود ازدواج کرد ( بابر همانجا مینورسکی 1957 ص 42).
پس از مرگ اوزون حسن در 882 پیرعلی بیگ کوشید تا دوباره قدرت پیشین خود را در ایران به چنگ آورد پس به اتفاق برادرش بیرام بیگ و یکی از برادران سلطان محمود به نام ابوبکر در رأس نیرویی مرکب از سپاهیان بهارلو و چغتای از راه سیستان و بم به ایالت کرمان حمله کرد. این سپاه عشایری کرمان و سیرجان را که چندان دفاعی از آنها نشد تصرف کرد و سپس به سوی فارس رفت . اما نیروی اعزامی پادشاه جدید آق قوینلو سلطان یعقوب * (حک : 883 ـ 896) آن سپاه را شکست داد. پیرعلی بیگ و بیرام بیگ و ابوبکر خانواده های خود را در سیرجان رها کردند و به گرگان گریختند. در آنجا نیرویی که حسین بایقرا فرستاده بود به آنان تاخت ابوبکر کشته شد و سران بهارلو گرفتار آمدند. آنها پیرعلی بیگ را کور کردند و بیرام بیگ را کشتند (مینورسکی 1957 ص 42ـ43).
پس از پیرعلی بیگ پسرش جان علی بیگ ایل بیگی بهارلو شد (بابر به اشتباه او را یارعلی خوانده است ). وی در بدخشان مستقر شد و در اواخر دهة 900 به خدمت بابر درآمد ( بابر ص 91). جان علی بیگ هنگامی که در 905 به نمایندگی از طرف بابر در ناحیة اندیجان می جنگید سنگی چنان محکم به سرش خورد که ] برای معالجه [ ناگزیر از شکافتن کاسة سر شدند (همان ص 109). با وجود این صدمه ها همچنان در خدمت بابر بود و به دنبال او تا کابل و سپس به هندوستان رفت (همان ص 546).
پسر جان علی بیگ سیف علی بیگ نیز در دربار بابر خدمت کرد پس از مرگ بابر به خدمت همایون (حک : 937ـ 963) درآمد و خود به هنگام مرگ حاکم غزنی بود. پسر سیف علی بیگ بیرام خان (متوفی 968) یکی از دولتمردان مشهور هندوستان در عهد مغول شد. وی خانبابای (محافظ و نگهبان) اکبر و نخستین خان خانان (وزیر اعظم ) او بود. بیرام همچنین دانشمند و شاعری برجسته و از حامیان هنر بود (رجوع کنید به بیرام خان * ).
سلطانقلی قطب الملک ـ ماجراجوی ترک که در 901 سلسلة قطب شاهی را در گلکنده در دکن بنیاد نهاد ـ نیز بهارلو بود (فرشته ص 167). این سلسله در طی تقریبا دو قرن فرمانروایی خود (901ـ 1098) فرهنگ هندی ـ اسلامی بارزی پدید آورد (رجوع کنید به قطب شاهیه * ).
در خلال دورة پس از سقوط قراقوینلوها بهارلوهایی که در غرب ایران مانده بودند بتدریج با چندین طایفة دیگر قراقوینلو در آزربايجان ساکن شدند. ظاهرا آنها با آق قوینلوها همکاری می کرده اند زیرا در 907 که شاه اسماعیل اول صفوی (حک : 905ـ930) در نخجوان به الوند بن یوسف از حکام آق قوینلو حمله کرد کسی به نام حسن بیگ شکر اوغلو از هم پیمانان الوندبن یوسف بوده است (روملوج 12 ص 80ـ81 خواندمیر ج 4 ص 463).
در دورة صفوی بهارلوها نقش عمده ای بر عهده نداشتند. به عقیدة ملکم ایل بهارلو یکی از هفت ایلی بوده است که تکیه گاه اصلی نخستین شاهان صفوی را تشکیل می دادند (ج 1 ص 326) اما هیچ منبع موثقی این ادعا را تأیید نمی کند. حسن روملو (ج 12 ص 211 602) تنها به دو تن بهارلوی سرشناس در آن دوره اشاره می کند یکی محمد بهارلو که در 922 فرمانده دژ بلخ بوده و دیگری ولی بیگ بهارلو که پس از مرگ شاه طهماسب در 984 به اتفاق بسیاری دیگر از سران قزلباش از اسماعیل میرزا برای رسیدن به تاج و تخت حمایت کرده است . از این گذشته در فهرست منجم باشی ـ که شامل نامهای هشت ایل عمدة قزلباش است ـ اسم بهارلوها نیامده است ( تذکرة الملوک ص 194).
امروزه بازماندگانی از ایل بهارلو در ترکیه و روسیه و ایران پراکنده اند. روستایی به نام بهارلو در شهرستان دیار بکر واقع در شرق آناطولی وجود دارد ( > فرهنگ جغرافیایی < ش 46 ص 69). در جمهوری آزربايجان افرادی از ایل بهارلو در ناحیة شوشا و زنگه زور یافت می شوند (ولیلی بهارلو ص 61). سه روستا نیز به نام بهارلو در جمهوری آزربايجان وجود دارد ( > فرهنگ جغرافیایی < ش 42 ج 1 ص 238). گروه دیگری از بهارلوها را می توان در آزربايجان ایران سراغ کرد. دانشمند فرانسوی اوژن اوبن که در 1324/ 1906 در آزربايجان سفر می کرد با بهارلوهایی برخورد کرد که در دشت دیزج رود واقع در شمال شرقی مراغه سکونت داشتند (ص 101). اینان می بایست همان گروهی باشند که شیل پیشتر عدة آنها را به دو هزار خانوار تخمین زده بود (ص 396). امروز این بهارلوها هویت ایلی خود را از دست داده اند و نامشان در هیچیک از فهرستهای ایلات آزربايجان نیامده است . اما منطقه ای که در آن به سر می برند شامل روستاهایی است که نامهایشان بسیار پرمعنی است مانند بولالو نام طایفة اصلی بهارلو در سده های نهم و دهم و آغاچ اری نام طایفة دیگری از قراقوینلوها. در آن حوالی روستاهایی هست به نامهای آلپاوت و بارانلو که نام دو طایفة دیگر از قراقوینلوهاست (رزم آرا ج 4 ص 37 41 72 99). در نقطه ای جنوبی تر (در ناحیة سنندج ) نیز روستایی به نام بهارلو وجود دارد (همان ج 5 ص 60).
در مشرق ایران برخی از بهارلوها در روستای بهارمرز دوازده کیلومتری جنوب درمیان نزدیک مرز افغانستان در جنوب خراسان زندگی می کنند. روستایی به نام بلال نیز در سه کیلومتری شمال غربی همان استان وجود دارد (همان ج 9 ص 60 65). به گفتة حسن فسایی (1312ـ1313 ج 2 ص 310) در خوارزم (خیوه ) نیز ایلی به نام بهارلو وجود دارد.
در استان کرمان عشیرة کوچکی به نام بربهارلو وجود دارد که محل سکونت آنها بین رابر و بزنجان است و در اواخر دورة قاجاریه متشکل از تقریبا چهل خانوار بوده است (فیلد ص 235).
سرانجام باید از ایل بهارلو در فارس یاد کرد. بنابر روایات ایلی این بهارلوها از شمال غرب ایران به این خطه آمده اند (مصاحبه های شخصی نویسنده با ابراهیم خان بهارلو و امیر آقاخان بهارلو شیراز 1336 ش ) اما این واقعیت که یکی از تیره های آنان مشهدلو خوانده می شود دال بر آن است که آنان از جملة بهارلوهایی هستند که پس از برافتادن حکومت قراقوینلو به خراسان گریختند. به عقیدة فیلد آنان در سده های دوازدهم و سیزدهم در فارس مستقر شده اند (ص 216) اما اگر آنها از خراسان آمده باشند این نظر نمی تواند درست باشد. شاید بتوان بربهارلوهای کرمان و بهارلوهای فارس را اخلاف بهارلوهایی به شمار آورد که پس از شکست علی بیگ و برادرش بیرام بیگ از قوای سلطان یعقوب آق قوینلو (در 883) در سیرجان رها شدند زیرا بربهارلوهای سیرجان و بهارلوهای فارس در ناحیه ای درست در جنوب غربی آن منطقه ساکن شده اند.
بهارلوهای فارس تا دهة 1280 کاملا چادرنشین بودند. ییلاق آنان نواحی رامجرد و مرودشت و کمین در شمال شیراز و قشلاق آنها در حوالی داراب و دشت ایزدخواست لارستان ] که بخش حاجی آباد در آن واقع است [ در جنوب شرقی استان فارس بود (فسایی همانجا). شیل شمار آنان را در 1266/ 1849 230 1 خانوار (ص 399) و ابت در 1267/ 1850 دو هزار خانوار تخمین زده است (ص 153). آخرین رهبر مهم آنان ملااحمدخان بزرگی از تیرة احمدلو بود که از 1268 تا 1275 منصب ایل بیگی داشت (فسایی 1312ـ1313 ج 2 ص 310ـ 311). پس از مرگ او کشمکشی خونین برای دستیابی به قدرت رخ داد قتل عامهای مکرری صورت گرفت و تلفات انسانی به حدی زیاد بود که ایل دیگر نتوانست قدرت سابق را بازیابد و افراد ایل چنین تشخیص دادند که دیگر شمارشان چندان نیست که بتوانند در کوچهای طولانی فصلی ـ که بدان خو گرفته بودند ـ شرکت جویند. بهارلوهای بازمانده در قشلاقهای خود سکونت کردند و با تحصیل درآمدی از کشاورزی و شبانی و نیز راهزنی امرار معاش می کردند. پلی که آنان را در فاصلة سالهای 1276ـ1286/ دهة 1860 دیده است می نویسد که ایشان «بسیار شریر و مشتی راهزن اند که با کشتن یکدیگر خود و کدخداهایشان را نابود کرده اند و آنچه از آنان باقی مانده معدودی سوار است که از اینجا به آنجا می روند و در راه خود به هرکس برخورند او را غارت می کنند» (ص 183). در نوشته های وان (ص 97) ویلسون (ص 47) دمورنیی (ص 103) سایکس (ج 2 ص 479) و دیگران ملاحظاتی مشابه مطالب مذکور می توان یافت . وصف راهزنیهای آنها در وقایع اتفاقیه نیز آمده است .
در 1278 ایل بهارلو جذب ایلات خمسه شد. این اتحادیه را والی فارس سلطان مراد میرزا برای مهار کردن نفوذ روزافزون اتحادیة ایلات قشقایی تشکیل داده بود (اوبرلینگ ص 65). ایل بهارلوی فارس در 1311 ش بالغ بر هشتهزار خانوار و متشکل از بیست تیره بود: ابراهیم خانی احمدلو اسماعیل خانی بوربور بکله جام بزرگی جرگه جوقه حاجی ترلو حاجی عطارلو حیدرلو رسول خانی سقز صفی خانی عیسی بیگلو کریملو کلاه پوستی مشهدلو ناصر بیگلو ورثه (کیهان ج 2 ص 86).
از جنگ جهانی دوم (1939ـ 1945) به این سو بهارلوها کاملا یکجانشین شده اند و در تمام سال در دهستانهای فسارود و خسویه و قریة الخیر در بخش داراب به سر می برند (رزم آرا ج 7 ص 88 165 171). به گفتة گرود پزشک انگلیسی که در اواخر جنگ به فارس سفر کرده بهارلوها «سازمان و خصایص ایلی را بسرعت از دست می دهند» (ص 44) «آنان که روزگاری بهترین سوارکاران و هول انگیزترین جنگجویان و راهزنان شرق فارس بودند متأسفانه در نتیجة ابتلا به مالاریا و بیماریهای ناشی از کثافات فزایندة مساکن خود رو به نیستی و انحطاط نهاده اند» (همانجا).
جمعیت ایل در 1336 ش به چهار هزار تن کاهش یافته بود (مصاحبة شخصی با امیر آقاخان بهارلو).
منابع : ابوبکر تهرانی کتاب دیار بکریه چاپ لوگال و سومر تهران 1356 ش غیاث الدین بن همام الدین خواندمیر تاریخ حبیب السیر چاپ محمد دبیرسیاقی تهران 1362 ش حسینعلی رزم آرا فرهنگ جغرافیائی ایران ( آبادیها ) تهران 1328ـ1332 ش حسن روملو احسن التواریخ چاپ عبدالحسین نوائی ج 12 تهران 1357 ش محمد قاسم بن غلامعلی فرشته تاریخ فرشته کانپور 1884 حسن بن حسن فسایی تاریخ فارسنامة ناصری چاپ سنگی تهران 1312ـ1313/ 1989ـ1896 مسعود کیهان جغرافیای مفصل ایران تهران 1310ـ 1311 ش محمدبن خاوندشاه میرخواند روضة الصفا لکهنو 1874 عبدالباقی نهاوندی مآثر رحیمی کلکته 1924 وقایع اتفاقیة : مجموعه گزارشهای خفیه نویسان انگلیس در ولایات جنوبی ایران از سال 1291 تا 1322 قمری چاپ سعیدی سیرجانی تهران 1362 فهرست ذیل ماده
K. E. Abbott، "Notes taken on a journey eastwards from Shira ¨z ... in 1850"، Journal of the Royal Geographical Society ، 27، 1857; Eugةne Aubin، La Perse d'aujourd'hui ، Paris 1908; Ba ¦bur، Emperor of India، The Ba ¦bur-na ¦ma ، English trans. by Annette Susannah Beveridge، London 1969; G. Demorgny "Les rإformes administrative en Perse"، pt. 1، Revue du monde musulman ، 12 (March 1913); EI 2 ، s.vv. "Baha ¦rlu ¦"، (by V. Minorsky)، "Bayra ¦m Khan"، (by A. S. Bazmee Ansari)، "K ¤ara ¦Gخzlد"، (by F. Sدmer)، "K ¤ut ¤b Sha ¦h ¦â" (by R. M. Eaton); Hasan Ibn H ¤asan Fasa ف ¦â، History of Persia under Qa ¦ja ¦r rule ، tr. H. Busse، New York 1972، 208ff.، 219، 221، 307، 336، 340ff.، 360ff.، 363ff.، 387، 388n.، 390، 391 n.، 418; H. Field، Contributions to the anthropology of Iran ، Chicago 1939; O. Garrod، "The nomadic tribes of Persia to-day"، Journal of the Central Asian Society ، 33، 1946; Gazetteer no. 42: U.S.S.R.، 2nd ed.، Washington D. C. 1970; Gazetteer no. 46: Turkey ، Washington D. C. 1960; A. Houtum- Schindler، Eastern Persian Irak ، London 1896; M. S. Ivanov، Plemena Farsa ، Moscow 1961، 50-52; Mah ¤mu ¦d b. Hدseyin Ka ¦ىg ¦ar ¦â، Div a ¦nد Lأgat-it-Tدrk Tercemesi ، tr. Besim Atalay، Ankara 1985-1986; J. Malcolm، The history of Persia ، London 1829; V. Minorsky، "The clan of the Qara-Qoyunlu rulers"، in Mإlanges Fuad Kخprدlد ، Istanbul 1955; idem، Persia in A. D. 1478-1490 ، London 1957; C. Niebuhr، Reisenbeschreibung nach Arabien und andern umliegenden Lجndern ، Copenhagen 1774; P. Oberling، The Qashqa ¦ Ýi nomads of Fa ¦rs ، The Hague، 1974; L. Pelly، "Brief account of the province of Fa ¦rs،" Transactions of the Bombay Geographical Society ، 17، 1963; M. L. Sheil، Glimpses of life and manners in Persia ،London 1856; F. Sدmer، Kara Koyunlular I ، Ankara 1967; P. M. Sykes، A history of Persia ، 3rd ed.، London 1951; Tda ¢kerat al-molu ¦k: a manual of S ¤afavid administration (ca. 1137/ 1725)، ed. & tr. by V. Minorsky، London 1943; M. H. Valili Baharlu، Azerbaycan، cog §rafi، tabii، etnograf i ve iktisadi mدlہhazہt ، Baku 1921; H. B. Vaughan، "A journey through Persia، 1887-1888"، Royal Geographical Society، supplementary papers ، III/2، 1892; A. T. Wilson، South west Persia ... 1907-1914 ، London 1941; John E. Woods، The Aqqoyunlu: clan، confederation، empire ، Minneapolis 1976.
/ اوبرلینگ ( ایرانیکا ) /
-
Posted
1:36 PM
by Mehran Baharlı
بوز ابه
حکمران فارس در دورة سلجوقیان . یکی از امیران منگوبرس والی فارس بود و به نیابت او ادارة امور ولایت خوزستان را در دست داشت . هنگامی که منگوبرس با همدستی سایر امرا بر سلطان مسعود سلجوقی خروج کرد بوز ابه در سپاه او بود. منگوبرس در نبرد کرشنبه دستگیر شد (منابع دیگر محل آن درگیری را «پنج انگشت » نوشته اند) و سپس در 532 به قتل رسید. چون سپاهیان سلطان پس از آن پیروزی به تاراج اردوگاه دشمن پرداخته بودند بوز ابه بر ایشان تاخت و غارتگران را تار و مار کرد. چند امیر نامدار که در لشکر سلطان بودند اسیر شدند و خود سلطان با اتابک قره سنقر که همراهش بود با دشواری بسیار موفق به فرار شد. بوز ابه که از قتل سرور خود خشمگین شده بود به کشتن همة اسیران که پسر قره سنقر نیز در میان آنها بود فرمان داد. سال بعد اتابک برای خونخواهی فرزند خویش به فارس لشکر کشید و شاهزادة سلجوقی را با لقب سلجوقشاه بر تخت نشاند. اما هنوز از بازگشت قره سنقر چندی نگذشته بود که بوز ابه که در آن اثنا به سپیددز (قلعة البیضاء) پناه برده بود بازگشت و سلجوقشاه بی پناه را در 534 شکست داد. سلطان مسعود از آن پس ایالت فارس را ناگزیر در دست او رها کرد. بوز ابه فرصتی یافت که با همدستی دو امیر دیگر یکی عباس حاکم ری و دیگری عبدالرحمان طغان یرک موقعیت خود را محکم کند. سلطان یک چند قیمومت آن امیران را تحمل کرد اما سرانجام با کشتن آن دو امیر خود را از شر آنها خلاص کرد. بوز ابه به جنگ با سلطان برخاست لیکن در 542 در نبرد مرج قراتکین که تا همدان یک روز راه است گرفتار شد و به قتل رسید. از قرار معلوم بوز ابه در ادارة امور شیراز سابقة خوبی از خود به جا گذاشت و به روش همة سرداران و امیرانی که طبق سنتهای عصر سلجوقی تربیت یافته بودند مدرسه ای با موقوفات سرشار بنا کرد. این مدرسه نخست به تعلیم مذهب حنفی اختصاص داشت ولی بعدها در آن گرایش به مذهب شافعی پدید آمد.
منابع : ابن اثیر کتاب الکامل چاپ تورنبرگ لیدن 1851ـ1876 ج 11 فهرست ] فتح بن علی بنداری تاریخ سلسله سلجوقی زبدة النصرة و نخبة العصرة ترجمة محمدحسین خلیلی تهران 1356 ش فهرست [ احمدبن ابی الخیر زرکوب شیرازی شیرازنامه چاپ بهمن کریمی تهران 1310 ش ص 45ـ46 ظهیرالدین ظهیری نیشابوری سلجوقنامه تهران 1332 ش فهرست .
/ کلود کاهن ( د. اسلام ) /
-
Posted
12:58 PM
by Mehran Baharlı
باصری
ایل از ایلات خمسة * فارس (جمعیت طبق سرشماری اجتماعی ـ اقتصادی عشایر کوچنده در 1366 : 868 7 تن ). در نواحی آباده اقلید مرودشت جهرم شیراز لار (در استان فارس ) در منطقة باریکی در جهت شمالی ـ جنوبی به طول 320 کیلومتر و عرض 40 تا 80 کیلومتر زیست می کنند. قشلاق آنان در منطقة لار و ییلاقشان در دامنة کوهستان بل (در مشرق اقلید) است . این ایل مشتمل است بر 14 تیره یا طایفه و 41 بنکو یا اولاد. هر بنکو شامل 4 تا 9 خانوار است که در سیاه چادر زندگی می کنند و از هر چند سیاه چادر یک اردو تشکیل می شود. سرپرست اردوها در قدیم از طرف خان تعیین می شد و در غیاب او ریش سفیدان بنکو مسئولیت اردو را بر عهده داشتند. ریاست ایل تا پیش از انقلاب با خان یا کلانتر (از تیرة کلمبه ای ) و منصب او موروثی بود (امان اللهی بهاروند ص 191). تیره های ایل باصری عبارت اند از: فرهادی ننه عرب آل قلی ظهرابی ایلخاص علی قنبری کرمی لبوموسی علی شاه قلی کلمبه ای حنایی عبدلی (عبدالهی ) میر جوچین . گاهی بنکوها از یک تیره به تیرة دیگر منتقل می شوند. در دورة قاجاریه تیره های مهم ایل باصری عبارت بودند از: چاربنیچه (یا: تربرچاربنیچة ) ترک زبان شکاری علی قنبری علی میرزایی ویسی . این تیره ها مشتمل بر 000 3 خانوار بود (فسایی ج 2 ص 1577 کیهان ج 2 ص 87). باصریها عمدتا شیعه و فارسی زبان اند. برخی تیره ها مانند شاه قلی و حنایی به زبان عربی و برخی دیگر مانند آل قلی به ترکی قشقایی سخن می گویند. شغل باصریهای آبادی نشین زراعت و کار عمدة چادرنشینان دامداری (پرورش گوسفند و بز و اسب ) است . صنایع دستی آنها جاجیم بافی و گلیم بافی است . بافت قالی و قالیچه بیشتر در تیره های آبادی نشین باصری در برخی ا ز دهکده های دهستان خنگشت رایج است . رنگ نارنجی قالیها مشخصة آنهاست (پرهام ج 1 ص 43 232). در گذشته قالیچه های مرغوبی می بافتند (ادواردز ص 322). چادرنشینان باصری از 15 اسفند از ییلاق به قشلاق حرکت می کنند و نوروز را که با آغاز کوچ بهاره کمابیش مطابقت دارد جشن می گیرند. 15 روز تا یک ماه در کوچراه اند. حرکت از قشلاق به ییلاق از نیمة دوم شهریور آغاز می شود و باصریها در مسیر خود به زیارت امامزاده ها می روند.
پس از انقلاب اسلامی ایران در 1357 باصریها مانند بسیاری از عشایر از دبستان عشایری و دیگر امکانات آموزشی و همچنین از مراکز خدمات بهداشتی و ایستگاههای سیار دامپزشکی و از فروشگاههای تعاونی عشایری بیشتر بهره مند شدند.
پیشینه . منابع دست اول موثقی دربارة ایل باصری پیش از دورة قاجاریه در دست نیست . ظاهرا بر طبق نوشتة فسایی از زمان صفویه حکومت و ضابطی ایل باصری ضمیمة حکومت ایل عرب بود و در 1279 ضابطی این ایل از دست خوانین باصری و عرب خارج شد (ج 2 ص 1576 1577). از دورة قاجاریه اطلاعات فراوانی دربارة باصریها در متون تاریخی دیده می شود. در 1291 قوام الملک امور ایل باصری را به حاجی نصرالله خان سرتیپ واگذار کرد. در 1292 باصریها از سنگینی مالیات به مرکز شکایت کردند. در 1301 اسماعیل خان یکی از خوانین ایل در نزدیکیهای ده بید به دست چند تن کشته شد. در 1308 باصریها همراه نیروهای دولتی در سرکوب شورش بهارلوها به رهبری حسین خان بهارلو شرکت داشتند. در 1312 سرپرستی ایلات اربعه متشکل از ایلات عرب و اینانلو * و فیلی * و باصری به نواب عین الملک داده شد ( وقایع اتفاقیه ص 9 28 217 382 481). تشکل ایلات اربعه مانند ایلات خمسه * نمودار نوعی اتحاد سیاسی است و نه متاثر از ساختار عشیره ای . در 1319 ضابط ایلات عرب و باصری امیر آقاخان بود (همان ص 663). ده سال بعد در 1329 هنگام وقوع حوادث جنوب (نورزاده بوشهری ص 3ـ5) آقاخان کلانتر باصری و دیگر خانهای فارس و بختیاری با مخابرة تلگراف به مجلس شورای ملی به تجاوزات دولت روسیه اعتراض کردند و آمادگی خود را برای فداکاری اعلام داشتند (شریف کاشانی ج 3 ص 696ـ697). در 1335 پس از تشکیل پلیس جنوب باصریها همراه دیگر عشایر فارس با آن درگیر شدند (سفیری ص 139ـ141). در 1336 باصریها و قشقاییها با قشون انگلیس در 41 کیلومتری مغرب ده بید در دهکدة کافتر به نبرد پرداختند (مابرلی ص 317ـ319). پس از کودتای 3 حوت 1299 باصریها مانند دیگر عشایر جنوب رفته رفته زیر نفوذ دولت و نظامیان قرار گرفتند. در 1309 ش بزور تخته قاپو (آبادی نشین ) شدند و در مناطق سردسیر تلفات سنگینی به آنان وارد آمد. پس از شهریور 1320 تحرک آنان دوباره آغاز شد. در 1323 ش مصطفی علی قوام برادرزادة قوام به سرپرستی ایل خمسه منصوب شد (بک ص 158). در 1325 ش شورشیان قشقایی محمد ضرغامی رئیس ایل را به دلیل خودداری از همراهی با نهضت جنوب دستگیر کردند و برادر دیگر او خواه ناخواه حاضر به همراهی شد و تفنگچیان باصری بر ضد ارتش وارد عمل شدند (نورزاده بوشهری ص 7 8 23). در 1327 ش دهات ایلات خمسه از جمله ایل باصری زیر نظر قوای انتظامی قرار گرفت . سرپرست ایل از طرف دولت منصوب شد و او در مقابل فرمانده لشکر فارس مسئول بود. بعدا یکی از افسران ارتش به جای او نشست . سرانجام یکی از خانها عهده دار این مقام شد و مقدار محدودی اسلحه و مهمات در اختیار وی گذاشتند تا بتواند نظم را در منطقه برقرار کند (لمتون ص 503). پس از سقوط دولت دکتر مصدق در 1332 محمدخان ضرغامی رئیس ایل باصری چند بار به زندان افتاد و آزاد شد و به همکاری با نظامیان تن درداد. پس از اصلاحات ارضی 1341 تیره های مختلف باصری رفته رفته آبادی نشین شدند چنانکه امروز ساکنان آبادیهای دهستان خنگشت از باصریها هستند. پس از انقلاب اسلامی ایران محمدخان ضرغامی در درگیری با قوای انتظامی کشته شد. پس از 1365 شورای عشایر استان و شورای عشایر شهرستان در همة سازمانهای ایل سهم اساسی پیدا کرد و در رأس هرم قدرت قرار گرفت (سازمان امور عشایر ایران ص 48ـ50). در سطوح پایینتر ادارة بنکوها همچنان با ریش سفیدان است که در جامعة عشایری موجه و محترم اند.
منابع : آرتور سسیل ادواردز قالی ایران ترجمة مهین دخت صبا تهران ] بی تا. [ سکندر امان اللهی بهاروند کوچ نشینی در ایران تهران 1367 ش ایران . وزارت دفاع . اداره جغرافیایی ارتش فرهنگ جغرافیایی آبادیهای کشور جمهوری اسلامی ایران ج 93: اقلید تهران 1361 ش سیروس پرهام دستبافتهای عشایری و روستایی فارس تهران 1364 ش حسینعلی رزم آرا فرهنگ جغرافیایی ایران (آبادیها) ج 7 استان هفتم (فارس ) تهران 1355 ش سازمان امور عشایر ایران عشایر و دولت جمهوری اسلامی ایران تهران ] بی تا. [ فلوریدا سفیری پلیس جنوب ایران : اس . پی . آر. ترجمة منصوره اتحادیه (نظام مافی ) و منصوره جعفری فشارکی (رفیعی ) تهران 1364 ش محمدمهدی شریف کاشانی واقعات اتفاقیه در روزگار چاپ منصوره اتحادیه (نظام مافی ) و سیروس سعدوندیان تهران 1362 ش حسن بن حسن فسائی فارسنامة ناصری چاپ منصور رستگار فسائی تهران 1367 ش مسعود کیهان جغرافیای مفصل ایران تهران 1310ـ1311 ش ان کاترین سواین فورد لمتون مالک و زارع در ایران ترجمة منوچهر امیری تهران 1362 ش جیمز فردریک مابرلی عملیات در ایران ترجمة کاوه بیات تهران 1369 ش مرکز آمار ایران سرشماری اجتماعی ـ اقتصادی عشایر کوچنده : 1366 نتایج تفصیلی ایل خمسه تهران 1368 ش اسمعیل نورزاده بوشهری اسرار نهضت جنوب : سیاسی و تاریخی تهران 1327 ش وقایع اتفاقیه چاپ علی اکبر سعیدی سیرجانی تهران 1362 ش
Lois Beck، The Qashqa ف i of Iran ، New Haven 1986.
/ خسرو خسروی /
-
Posted
12:00 AM
by Mehran Baharlı
سٶزوموز
ظلم مثلث
٢٠٠٧- اوراق آيي (جولاي)
در ادبيات سياسي فارسي تعبير عربي به شكل ظلم مضاعف براي توصيف وضعيت برخي از گروههاي اجتماعي مانند زنان، ملتها و ... وجود دارد. مراد از ظلم مضاعف آن است كه اين گروهها علاوه بر معروض بودن به تضييق برخي از حقوق توسط دولت كه همه شهروندان ايران به صرف ايراني بودن از آنها محرومند، داراي برخي محروميتهاي ويژه خود نيز هستند.
هنگامي كه از ملل ايراني سخن گفته مي شود، اين اصطلاح براي تاكيد بر حقوقي كه اين گروهها در مقايسه با قوم فارس توسط دولت جمهوري اسلامي از آنها محروم نگاه داشته مي شوند بكار ميرود. اين حقوق شامل رسمي و دولتي نبودن زبان اين ملل، نام برده نشدن از اين ملل و زبانشان به اسم در قانون اساسي (بر خلاف قوم فارس)، عدم اداره امور سياسي و فرهنگي خود، معروض بودن به تبعيض دولتي در تخصيص اعتبارات و عدم برخورداري از امكانات برابر رشد و توسعه اقتصادي در مناطق غيرفارس.... است. از اين جنبه ها همه ملل ايران به جز فارسها تحت ستم مضاعف ملي قرار دارند.
اما هنگام بررسي گروههاي منسوب به ملت ترك در ايران، به مواردي برخورد مي شود كه نمي توان آنرا با اصطلاح ظلم مضاعف توصيف نمود. در اين موارد گروههاي ترك از محروميت و تضييق حقوق ديگري نيز رنج ميبرند كه شايسته است آنرا به عنوان ظلم ثلاثي و يا ظلم مثلث ناميد.
ظلم مثلث در استان همداني آزربايجان
اخيرا در مطلبي از نشريه سينا چاپ استان همدان، گفته مي شود كه اهالي ترك اين استان كه اكثريت جمعيت استان را نيز تشكيل مي دهند، به تبعيضات اعمال شده توسط سازمان صدا و سيماي استاني اعتراض نموده و خواستار تاسيس شبكه تلويزيوني خاص خود، و يا الحاق خود به پوشش تلويزيوني استان مجاور زنجان كرده اند: "براي نيمه شمالي استان همدان كه بيش از يك ميليون نفر ترك در آن ساكن اند نيز يك شبكه راديو و تلويزيوني محلي مستقل از شبكه راديو و تلويزيون مركز همدان داير شود يا اينكه نيمه شمالي استان همدان (مناطق ترك نشين) زير پوشش شبكه استاني راديو و تلويزيون استان زنجان قرار گيرد. .... سهم يك ميليون ترك استان همدان از شبكه استاني راديو و تلويزيون همدان، فقط يك ساعت برنامه اخبار تركي (البته تركيفارسي!) است و ديگر هيچ! نه تنها هيچگونه برنامه و سريال و فيلم و ... به زبان تركي پخش نمي شود و از موسيقي تركي همدان و در مجموع موسيقي آزربايجاني در آن خبري نيست بلكه حتي در برنامه هاي اندكي هم كه با زبان فارسي در مورد مردم ترك نيمه شمالي استان همدان است تلاش مي شود كه فضاي آن برنامه ها غير تركي شود. .... به تقاضاها و اعتراضات مكرر مردم ترك استان همدان در طي اين چند سال توجهي نمي نمايند".
البته محروم بودن تركان استان همدان از حقوق ملي خود از جمله همين حق داشتن تلويزيون استاني تركي، بي شك مي تواند در مقوله ظلم مضاعف گنجانده شود. اما هنگامي كه وضعيت تركان شمال استان همدان كه اكثريت جمعيت اين استان را تشكيل ميدهند با كردان جنوب استان آزربايجان غربي كه اقليتي در اين استانند را مقايسه كنيم در مي يابيم كه اين محروميت نه با ظلم مضاعف بلكه با ظلم مثلث قابل توجيه است. كردان جنوب استان آزربايجاني غربي- در حاليكه اقليتي ملي در اين استان اند- داراي مركز تلويزيوني استاني ويژه خود و مستقل از مركز استان اورميه اند: "در استان آزربايجان غربي، اقليت كردي ساكن مناطق جنوبي آن استان، داراي شبكه تلويزيوني و راديوئي محلي به مركزيت مهاباد و مستقل از شبكه استاني مركز اروميه هستند". اما تركان شمال استان همدان در حاليكه اكثريت ملي در اين استان را تشكيل مي دهند نه تنها از تسلط بر مركز تلويزيون استاني محرومند (اين مركز به اقليت قومي فارس اين استان تعلق دارد)، بلكه حتي از داشتن مركز تلويزيوني استاني ويژه خود مانند آنچه كردان استان آزربايجاني از آن برخوردارند، نيز محرومند.
بيش از نيمي از آزربايجان معروض به ظلم مثلث است
اين وضعيت شرم آور در شمال غرب كشور منحصر به استان آزربايجاني همدان نيست. در استانهاي آزربايجاني قزوين، مركزي، تهران و قم و نيز بخشهاي آزربايجاني استانهاي كردستان، كرمانشاهان و گيلان نيز وضعيتي مشابه حتي اسف انگيزتر وجود دارد. بر اساس بعضي ويژگيهاي مشترك اين استانها را مي توان به سه دسته "همدان-قزوين-مركزي"، "تهران-قم" و "گيلان-كردستان-كرمانشاهان" تقسيم نمود.
در دسته همدان-قزوين-مركزي، اكثريت مطلق جمعيت اين استانها را تركان تشكيل مي دهد، اما اكثريت جمعيت مراكز استانها يعني شهرهاي همدان، قزوين و سلطان آباد (اراك) در دهه ها و يا سده اخير فارس زبان شده است. بنابر اين در اين استانها اكثريت ترك استان، تحت حاكميت اقليت عمدتا فارس ساكن در مركز استان قرار دارد. اين نمونه كلاسيك ظلم مثلث است.
در دسته تهران-قم علاوه بر بخشهاي ترك نشين غربي اين استانها، اكثريت جمعيت مركز استان يعني شهرهاي تهران و قم نيز ترك است. اما به سبب آنكه تهران پايتخت سياسي كشور و قم پايتخت مذهبي آن بشمار ميرود اين مراكز از پايگاههاي قوميتگرائي فارسي در كشور شمرده مي شوند و سياست غليظ فارسگرائي و ناديده گرفتن خشن حقوق ملي تركان ساكن در اين دو شهر و بخشهاي ترك نشين غرب اين استانها از طرف دولت تعقيب مي شود. در نتيجه اكثريت ترك اين دو شهر نيز، مانند بقيه اهالي ترك استان از كليه حقوق ملي خود محروم نگاهداشته شده اند و البته در مراكز صدا و سيماي اين استانها هم كوچكترين حضوري ندارند.
در دسته سوم يعني گيلان-كردستان-كرمانشاهان، تركان اقليتي كوچك در استانند. در استان گيلان بخشهاي آزربايجاني و ترك نشين در شهرستانهاي آستارا، هشتپر، انزلي... در شمال استان و رودبار در جنوب استان؛ در استان كردستان عمدتا در شهرستانهاي بيجار و قروه و در استان كرمانشاهان در شهرستان سنقر قرار دارد. اين تركان كه در مراكز استاني نيز حضور قابل ملاحظه اي ندارند، و بويژه در استان كردستان توسط مقامات استاني از همه حقوق ملي خود محروم از جمله حضور در صدا و سيماي استاني محروم نگاه داشته شده اند (مقايسه كنيد حقوق كردان در جنوب استان آزربايجان غربي مثلا داشتن مركز صدا و سيماي مستقل را با حقوق تركان در استان كردستان كه از داشتن چنين حقي محرومند). اينها نيز نمونه بارز ظلم مثلثند.
ظلم مثلث در استان خراسان شمالي از افشار يورد
افشار يورد منطقه ترك نشين شمال شرق كشور است و از مناطق ترك نشين استان خراسان شمالي، كه اكثريت مطلق جمعيت آن ترك است و استان خراسان رضوي تشكيل ميشود. مركز استان خراسان شمالي شهر ترك نشين بجنورد است. در اين شهر ترك نشين و مركز استان، راديو داراي برنامه هائي به زبانهاي كردي و تركمني است اما عليرغم خواست و اعتراض مكرر مردم داراي هيچ گونه برنامه اي به زبان تركي، زبان اصلي و عمده بجنورد و خراسان شمالي نيست. علي اكبر سراجي محقق و شاعر ترك و سراينده منظومه ياد اولسون در اين باره مي گويد: "راديو بجنورد به زبانهاي كرمانجي و تركمني برنامه دارد ولي به زبان تركي كه زبان اصلي بجنورد است٬ برنامه اي ندارد. در اين مورد بارها به راديو بجنورد اعتراض شده است". در باره وجود برنامه هاي تلويزيوني به زبان تركي بنده شخصا معلوماتي ندارم اما گمان نمي كنم كه وضع تلويزيون بهتر از راديو بوده باشد.
ظلم مثلث در استانهاي فارس، اصفهان و .... از قاشقاي يورد
قاشقاي يورد منطقه ترك نشين متراكم در جنوب ايران است. اين منطقه بخشهاي وسيعي از استانهاي فارس، اصفهان و برخي از استانهاي مجاور را در بر مي گيرد. قاشقاي يورد شامل همه مناطق ترك نشين جنوب ايران است و منحصر به مناطق صرفا قاشقاي نشين نيست، بلكه اصطلاح قاشقاي يورد، علاوه بر اتحاديه ايلات ترك قاشقاي، همه تركان فريدن، ابيورد، تركان داخل در اتحاديه ايلي خمسه (بئش اويماق)، گروههاي افشار، شاهسئوه ن، قاراگٶزلو و همه ديگر تركان ايلي و غير ايلي كوچك و بزرگ ساكن در جنوب ايران را نيز در بر مي گيرد. (در واقع قاشقايي نامي اختياري براي اتحاديه ايلي تركان بوده كه در طول زمان گروههاي ايلي ترك مختلفي به آن ملحق و يا از آن جدا شده اند. امروز نيز مصلحت است كه – به دليل كثرت قشقائيان، تاريخ سياسي برجسته شان، وجود تقسيماتي اداري بنام ولايت قشقائي در سابق و نيز شعور ملي تركي بالاي ايلات تركي داخل در اين اتحاديه، تمام تركان جنوب ايران، بويژه گروههاي ايلي مانند تركان اتحاديه ايلي خمسه بهارلو، ايناللو، نفر و... ، افشار، بوچاقچي، شاهسئوه ن، قاراگٶزلو .... داوطلبانه به اتحاديه تركي قاشقاي ملحق شوند و در سايه اين اتحاديه به روند ادغام انساني، فرهنگي، ايلي، زباني و سياسي و سرزميني بين تركان جداسر در جنوب ايران شتاب بخشند).
امروز هم در استان فارس و هم در استان اصفهان جمعيت بسيار قابل ملاحظه اي از اهالي را -حتي طبق برخي از منابع اكثريت جمعيت را - تركان ايلي و غيرايلي تشكيل مي دهند. اما اين تركان بر خلاف وضعيت استانهاي ديگر كه گروههاي ملي در آنها داراي اكثريت اند مانند استان كردستان و ..... از هيچگونه حضور قابل ملاحظه اي در سيما و صداي استان برخوردار نيستند. از اينرو تركان اين استانها نيز استحقاق آنرا دارند كه در گروه معروض به ظلم مثلث جاي داده شوند.
روش تقليل ظلم مثلث به ظلم مضاعف
به نظر ميرسد علاوه بر اهتمام براي نيل به اهداف عمومي كه دير يا زود محقق خواهند شد مانند رسمي و دولتي شدن زبان تركي، ايجاد راديو و تلويزيونهاي تركي سراسري و تصحيح مرزهاي استاني فعلي بر اساس بافت ملي ساكنين و ... تركان هر استان و شهرستان مي بايست بر اساس شرايط ويژه خود اهداف مشخصي را تبيين و براي تحقق آنها به طور پيگير و متشكل اقدام نمايند. مي بايد فرهنگيان و روشنفكران و مردم خواستار تاسيس و يا افزايش برنامه هاي راديو تلويزيوني اعم از فيلم، خبر، موسيقي،... به زبان تركي شوند، اين خواستها را پي در پي در نشريات و سايتهاي اينترنتي منعكس نمايند و به گوش مسئولين محلي و مخصوصا نمايندگان مجلس برسانند، براي تحقق هر چه سريعتر اين خواستهاي دمكراتيك، آنها را به ميان مردم برده، افكار عمومي توده ترك در حمايت از آنها را شكل دهند، در صورت مساعد بودن شرايط همانگونه كه در نمونه استان همدان ديده مي شود، خواستار تاسيس مراكز راديو تلويزيوني مختص خود در استان شوند و يا قرار گرفتن تحت پوشش استان مجاور ترك نشين با برنامه هاي تركي بخواهند. و يا مانند نمونه بيجار و آستارا اساسا خواهان انتزاع از استانهاي مطبوع و الحاق به استانهاي آزربايجاني مجاور مانند اردبيل و زنجان شوند.
گئرچه يه هو!!!
-